-
عادت شکنی
شنبه 27 آبانماه سال 1391 02:17
****پیشنوشت: می گم: «کوروش جان! معلومه کجایی ؟ کم پیدایی؟» می گه: «دارم می شکنم .» می گم: «چیو؟ خودتو؟ آینه؟ از درون؟ زیر بار ناملایمات؟» می گه: امروزه ثابت شده که نهایت رشد بدنی انسان از نظر آناتومی و فیزیولوژی تا سن بیست و یکسالگی یا حداکثر بیست و پنجسالگیه. به عبارت دیگه: از سی سالگی به بعد پیری سلولی و بدنی انسان...
-
خاطرات آمریکا_19: کشور هردمبیل
جمعه 19 آبانماه سال 1391 23:41
با سر و صدا و قهقهه ی بلند بچه مدرسه هایی که انگاری زنگ تعطیلی خونه رو زده و ریخته باشند توی کوچه، شش گز از خواب پریدم. مدتی طول کشید تا متوجه بشم کسی نیست جز عبدالله و مصطفی و چندتا پیرمرد دیگه که اول صبحی از تحویل کامیون برمی گشتند و سروصداشون محله رو پرکرده است . صبحونه رو خورده نخورده، هرکس راهی شهر و دیار خودش...
-
خاطرات آمریکا_18: تخلیه ی وسایل
شنبه 13 آبانماه سال 1391 05:23
*** پیشنوشت : در مطلب قبلی اسپل Truck به معنی وانت/کامیون رو اشتباه نوشتم. از دوستی که تذکر دادند تشکر می کنم و می گم: اماااااان از بیسواتی!! تا عبدالله برای آوردن دانا از هتل بره و برگرده نزدیک ظهر شده بود و صبحانه ی دیرهنگام رو با رسیدن همزمان «مرتضی کچل» (نه مرتضی گــَره! اینها دو نفرند) کنار هم صرف کردیم و چه...
-
خاطرات آمریکا_17: تحویل سال نو
شنبه 6 آبانماه سال 1391 00:54
آخرین شبی بود که خونه ی برادرم (عبدالله) خوابیدیم و با صدای دانا که به لهجه ی نجببادی داد میزد: «حمیدی!!! وخی!!» بیدار شدم. در فاصله ای که عبدالله برای آوردن کامیون اثاث کشی( یو هال-Moving Track) رفت، تخت اختصاصی چوبی اش رو که سالها عمر داشت، جهت اتاق خواب فاطمه آماده کردم و با اونکه هوا سرد بود، بارگیری وسایل رو شروع...
-
خرد زرین
شنبه 22 مهرماه سال 1391 01:34
**** پیشنوشت: در خلوت دلخواسته ام به شنیدن رادیو ګلها نشسته ام و از شانس و خرد زرینم ګلهای رنګارنګ ۵۱۵ در حال پخشه. احوال دوستی به نظرم میرسه و نوشته ی زیر نتیجه اش. امیدوارم بپسندید. آهی از ته دل میکشه و به کوروش می گه: «قربون صدقه هامون یه طرف! دعواهامون صد طرف و جدایی مون هم هزار طرف!! بهرحال قسمتمون نشد و اون رفت...
-
خاطرات آمریکا _16: خرید وسایل
شنبه 15 مهرماه سال 1391 06:36
امروز شنبه 17 مارچ 2007 و یکی از روزهای تاریخ آمریکاست به نام «سن پتریکز دی»St. Patrick’s day . این آقای «پتریک» یه جورایی مثل «خضر» توی فرهنگ خودمونه. در قرن چهارم میلادی توی ایرلند بدنیا اومده و چون آدم صالحی بود و در گسترش مسیحیت و کلیسا سهم بالایی داشته، از طرف «پاپ» شایسته ی لقب Saint می شه. معادل فارسی عربی...
-
خواب و یک فرض و سوال
شنبه 8 مهرماه سال 1391 02:04
**** پیشنوشت : جایی خواندم که روانشناسان گفته اند که دو درصد وجود آدمی جسم و 98% ذهن و اندیشه است و مولانا ګفته است: ای برادر تو همه اندیشه ای . یکی از اندیشه های این روزهایم دلتنگی برای مادرمه و نوشته ی زیر شاید که فرضی محال به نظر برسه ولی در اصل پرسش چند سواله که شاید باعث بشه درباره شون تبادل نظری کنیم. شاید هم با...
-
خاطرات آمریکا_15: گرین کارت لاتاری
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 22:38
پس از سفر اولمون و دیدار از محل کارم، سفردومـّمون به ایالت کنزاس و شهر کافی ویل گذشت که شروع قسمتهای اول خاطراتم به ذکر اون سفر گذشت. الان که دارم بقیه ی خاطرات رو می نویسم آخرین هفته ی ساله و روز گذشته «چهارشنبه سوری» بود. کورش از ایران زنگ زد و با دونستن این که از آش و خوراکیهای شـُل و کور خوشم میاد؛ جای ما رو حسابی...
-
انواع رویا
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 02:04
امروزه مسلم شده که همه ی افراد بدون شک « خواب » میبینند. به نوعی یک پنجم (22 درصد) از مدت زمان خوابیدن هرکس به خواب دیدن سپری میشه. از نظر علمی معلوم نیست چرا پاره ای از مردم خوابها و رویاهایی رو که دیده اند؛ یادشون نمیاد؟ البته بیشتر افراد هم فقط همون بخش خوابهایی رو که نزدیک بیدارشدنشونه رو به یاد میارند. بمانه که...
-
خاطرات آمریکا _ 14 : کنزاس سیتی
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 20:44
همانطور که گفتم؛ هنگام خداحافظی با رئیس مجتمع آموزشی بود که تلفظ واقعی کلمه ی«wow» رو فهمیدم. چراکه پیرمرد در قبال گز اصفون و نقاشی اهدایی زهرا، با چنان احساس و استقبالی، شادی خودش را با عبارت «و َ ا ُ» بیان کرد که تا چند وقتی من و زهرا هرچی زور می زدیم مثلش رو تقلید کنیم؛ بازم نمیشد. به کالج برگشتیم و پس از تحویل...
-
خاطرات آمریکا_13 ورود به لکسینگتون
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 18:23
سفر اوّل بعد از اینکه بخاطر یخ و یخبندون سفرمون عقب افتاد؛ بالاخره برای سه شنبه 6 مارچ 2007 بود که بار و بندیل بستیم و با آماده سازی کادوی رئیس کالج(یک نقاشی ایرانی اثر زهرا) و شستن ماشین به سراغ عبدالله تا محل کار او رفتیم و سپس همگی راهی شهر محل کار و سکونت آینده مون و یا بهتره بگم تقدیری که ما رو به آمریکا کشونده...
-
رژه ی عمومی Community Fair 2012
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 07:46
راستش برای ادامه ی انتشار «خاطرات آمریکا» تردید دارم و چون سودی در اونها نمی بینم؛ لذت آنچنانی نمی برم. حالا که حرفی واسه ی گفتن نیست؛ بعد از مدتها به دیدن تعدادی عکس از مراسم رژه ی عمومی شهر مهمونتون می کنم تا لااقل حالا که اینهمه راه تشریف آوردید؛ دست خالی برنگردید. امیدوارم که مطلوب واقع بشه …. بعد از تابستان و با...
-
مثبت و منفی مهاجرت
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 20:32
*** * پیشنوشت : یک: یک: به نوبه ی خودم حادثه ی جانگداز زلزله ی سخت رخ داده در آذربایجان همیشه سرفراز، زادگاه شمس و زرتشت و ستارخان و بزرگان همیشه جاودان وطنم رو برهمه ی جهانیان تسلیت عرض می کنم. دو: تابستان امسال رو برای منطقه ی «غرب میانه»ی آمریکا(مید وست) از نظر گرما در طول تاریخ، بی سابقه دونستند و شانس آوردیم که...
-
تولد دوباره ی مهاجر
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 05:15
ایران که بودبم ویدئویی رو دیدم که برادرم همراه یکی از دوستاش با چه سختی و آدرس به آدرس، یکی از همکلاسی های سی سال قبلشون به نام مرتضی گـــَره رو توی یکی از شهرهای کوچک آمریکا پیدا کرده و بصورت غافلگیرانه ازش فیلمبرداری کرده بودند. البته هدفشون از این فیلمبرداری بیشتر این بود تا شاید یه کلمه فارسی از زیر زبون مرتضی گره...
-
خاطرات آمریکا_12: ورود به تنهایی
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 01:26
**** پیشنوشت : فقط فرصتی شد تا نوشته ی زیر رو که از قبل آماده کرده بودم، خدمت شما تقدیم و عرض سلام کنم و برم. دلتان شاد و آرام باد. ************** ادامه ی خاطرات : با مرخصی داشتن عبدالله، روز دوّم حضورمون در آمریکا رو با تغییر دکوراسیون اتاق نشیمن و مهمانخانه شروع کردیم و پس از دو سه ساعتی، با ضعیف شدن بدنم و اوج پیدا...
-
خاطرات آمریکا _11 :شومینه / اعتراضها
جمعه 9 تیرماه سال 1391 23:35
**** پیشنوشت *** روزهای آینده راهی مسافرت هستیم و چون معلومم نیست که شرایط به چه شکلی باشه؟ از اینکه در انتشار مطالب بعدی و نیز پاسخگویی نظرات ارزشمند شما دوستان وقفه پیش میاد؛ پوزش می طلبم. ========================= ادامه ی خاطرات : بیشتر ساعات شب رو به گفتگو سر کردیم و بمانه که عبدالله با هر اشاره ای، 30 یا 40 سال...
-
چگونه از حیوانات خانگی نترسیم؟
شنبه 3 تیرماه سال 1391 04:12
در بخش خاطرات ذکری داشتم که عیال از سګ می ترسید و سوال خواننده ی بسیار محترمی باعث شد تا این مطلب رو هرچند ناقص تقدیم شما عزیزان کنم. خوشحال می شم دیگر دوستان عزیز هم تجربیات کاربردیشون رو جهت استفاده ی دیگران درمیان بذارند ؛ ولی قبل از هر چیزی دلم می خواهد همه ی عیالهای دنیا بدونند همینطور که دست خودشون نبوده و...
-
خاطرات آمریکا_10: آخیش! رسیدیم!
شنبه 27 خردادماه سال 1391 05:35
**** پیشنوشت: کی شعر تر انگیزد ؛ خاطر که حزین باشد ؟(حافظ) انتقال خداوندگار موسیقی و نی، استاد حسن کسایی رو از این دنیای فانی به عالم روحی، خدمت همه ی فرهیختگان، فرهنگ دوستان، هنرمندان، هموطنان، بخصوص همشهریان عزیزم، تسلیت عرض می نمایم. 2- از اینکه این مدت، همه جوره دست و فکر و روح و عقل نداشته ام مشغول بوده و رد و...
-
خاطرات آمریکا_9 : ورود به آمریکا
شنبه 20 خردادماه سال 1391 00:53
هرچند پروازمون برای ساعت 2 صبح بود ولی با تاخیر دوساعته، برای 4 صبح 22 فوریه (پنجشنبه) به وقت دبی پرواز کردیم و ساعت هشت و نیم صبح همون روز پنجشنبه (22 فوریه ی 2007) وارد فرودگاه نیویورک شدیم . بمانه که به ظاهر شش ساعت و نیم بیشتر نیست و همون روز پنجشنبه رو شروع کردیم؛ ولی در اصل 15 ساعت توی هواپیما، گرفتار خواب رفتن...
-
خاطرات آمریکا_8 : پرواز به آمریکا
شنبه 13 خردادماه سال 1391 18:12
حضرت حافظ گفته: « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ». انگاری توی پیشونی ما نوشته که خبرهای مهم رو باید صبح سحر بشنویم و باز عبدالله زنگ زد که سایت رو چک کرده و بالاخره با ویزای منم موافقت شده. خوشبختانه دیگه نیازی به گرفتن وقت نبود و همون روز راهی سفارت شدیم و پاسپورتمون رو تحویل دادیم و برگشتیم و اینبار دیگه به اجبار...
-
خاطرات آمریکا_7: مصاحبه
شنبه 6 خردادماه سال 1391 00:06
ساعت حدود پنج صبح بود که راهی شدیم. خوشبختانه چون مورد ما از نوع ویزای کار بود (نه ویزای مهاجرتی/یا مسائل خود شهروندان آمریکایی) باید بجای «ابوظبی» به کنسولگری آمریکا در خود دبی مراجعه می کردیم . هوا آنچنان بد نبود و با آنکه هنوز سپیده نزده بود؛ چند نفری زودتر از ما در فضای سبز بیرون، به صف ایستاده بودند و عجیب بود که...
-
گــُنگ خواب دیده
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 23:57
هدفم بود تا پایان انتشار خاطرات سفر به آمریکا مطلب دیگه ای ننویسم. مشغولیات این روزها مثل برگزاری امتحانات و فارغ التحصیلی دانشجوها، سببی شدند تا فرصت نکنم بخش بعدی رو آماده کنم. از طرفی هم حال عجیبی دارم. همچون آدم خواب دیده ای که گــُنگه و زبونی برای گفتن نداره و چه کنم که واژه ها ناقصند و ای وای از این ناتوانی...
-
خاطرات آمریکا_ 6 : ورود به دبی
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 00:12
به محض دریافت مدارک باید وقت مصاحبه با کنسولگری آمریکا در امارات یا ترکیه می گرفتیم که زحمت این کار رو یکی از دوستان ساکن دبی کشید. تقریبن همه چیز آماده بود و تصمیم داشتیم بریم مصاحبه و بعد از گرفتن ویزا برگردیم تا به خیال خودمون یک خداحافظی مفـصـّل از فامیل داشته باشیم و با سلام و صلوات راهی بشیم که عبدالله ما رو به...
-
خاطرات آمریکا - 5 : بریم یا نریم؟
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 00:53
با اقدام سریع وکیل و هر بار گفتگوی تلفنی مان، عبدالله می گفت:« به دلش افتاده که این اتفاق قرار بیفته .» به همین سبب امیدها می داد که برای خرداد نشه، تیرماه آمریکاییم. تیرماه که هیچ، مرداد و شهریور هم گذشت و ای بسا که اصلن خبری نمی شد. چاره ای نبود و باید همچنان زندگی عادی خودمون رو سپری می کردیم. مدرسه ها باز شدند و...
-
خاطرات آمریکا_ 4: شروع
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 02:02
تا سخن به اینجا برسه دوشنبه شبه و جاتون خالی برنج و کباب دستپخت عبدالله را زده ایم توی رگ و با رسیدن دانا و سلیمان، آخرین گوشت اهدایی پدر دانا رو در فریزر جاسازی کردیم. آخه پیرمرد یه جورایی بازنشسته شده و « گاوپروری » رو تعطیل کرده و دیگران باید کار تأمین رایج ترین گوشت مصرفی آمریکایی ها رو به انجام برسونند. سلیمان هم...
-
خاطرات آمریکا_ 3 دالتون ها
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 03:45
اولین تغییری که نزدیک بود در روال عادی چندساله ی زندگی مون ایجاد بشه؛ تغییرنام زهرا بود به «سِـرا/سارا» و فاطمه به «پرنسس». گفتنیه که تلفظ بعضی اسمها برای آمریکاییها سخته و مثلن«زهرا و فاطمه» رو هرچیزی مثل: زهارا ، زکرا ، زورو ، فاطیما یا فاطمـِه ی میگند و همین سبب شد مادر دانا آنها رو اینطوری بنامه. البته از این...
-
خاطرات آمریکا - 2 دیدار مرده چاقه!!
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 01:56
*** پیشنوشت : هرچند بعد از پنج سال، سلیقه و باورها و افکارم نسبت به خیلی چیزها تغییر فاحشی کرده! هرچند خیلی از حرفهام شاید در نظر خیلی ها بی کلاسی جلوه می کنه؛ سعی کرده ام دیده ها و شنیده های روزهای اولم رو با کمترین تغییر و به همان شکل منتقل کنم شاید که برای فردی از شما مفید واقع بشه. لذا از کاربرد خیلی از کلماتم...
-
خاطرات آمریکا_ 1 به سمت کافی ویل
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:30
واسه ی آدمی که تنبل شده و فعلن انگیزه ی کافی نداره؛ چه چیزی بهتر از کپی گیری و انتشار دوباره ی بعضی دستنوشته های خیلی قبل. لذا دنبال مطلب آنچنان مفید و تازه ای نباشید که بازنویسی بازتر خاطرات روزهای ابتدای ورودمون به آمریکاست. وقتی به دفترچه ی دستی خاطراتم نگاه می کنم جمله های پراکنده ای رو در گوشه و کنارش می بینم و...
-
هر کی به فکر خویشه!؟
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 05:11
**** پیشنوشت : ایام نوروزه و کمتر کسی اینورا آفتابی میشه. اجازه بدید محض خاطره چیزی بگیم و بس. فقط یادتون باشه که جشن زاد روز حضرت زردشت ، ششم فروردینــه و اگه دوست دارید گزارش پارسال این جشن رو در منطقه ی کنزاس سیتی بخونید؟ _ اینجا را کیلیک کنید _ جا داره یکبار دیگه آغاز سال 7034 میترایی _آریایی، 3750 زرتشتی، 2571...
-
همه روزتان نوروز باد
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 17:24
جا داره از این فرصت استفاده کنم و خدمت فرد فرد شما دوستان عزیزی که همچنان همراهم هستید، سال نو را فرخنده و تبریک عرض کنم. آرزو دارم بهترین ها نصیب مردمم وشما و وطنم و همه ی جهانیان باد. هر روزتان نوروز . نوروزتان پیروز . موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید