از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

تولد دوباره ی مهاجر

ایران که بودبم ویدئویی رو دیدم که برادرم همراه یکی از دوستاش با چه سختی و آدرس به آدرس، یکی از همکلاسی های سی سال قبلشون به نام مرتضی گـــَره رو توی یکی از شهرهای کوچک آمریکا پیدا کرده و بصورت غافلگیرانه ازش فیلمبرداری کرده بودند. البته هدفشون از این فیلمبرداری بیشتر این بود تا شاید یه کلمه فارسی  از زیر زبون مرتضی گره در بره و در کنار تصویرش قوت قلبی بشه برای مادر بینواش که در فراغش اشکها ریخته بود و سالها خبری از زنده و مرده بودن پسرش نداشت. آخه مرتضی از حدود سی سال پیش که اومده بود آمریکا یه دفعه بیخیال همه چیز شده بود و برای سالها حتی یه تلفن هم،  به خانواده اش نزده بود. بمونه که چقدر جون سختی کرده بود و آخرالامر هم اونقده عصبانیش کرده بودند تا بالاخره وسط انگلیسی حرف زدنهاش یه کلمه فحش فارسی از دهنش در رفته بود و همون شد پناه قلب مادر و خانواده اش.

خوش اِنـِر=شخصیت/کنایه از بد اخلاق/عکس اینترنتیه


فکری بودم چطور میشه که خیلی ها بعد از مهاجرت، افکار و احوالاتشون بطور انقلابی و باور نکردنی تغییر می کنه؟  شاید معتقد باشید که دچار مسخ شدگی و هویت باختگی یا همون دیونگی می شند. ولی به نظرم این تغییر در اصل یه جور تولد و بازسازی خود یا ناخود آگاه شخصیت فرد بخاطر تولد دوباره ی بعد از مهاجرته که البته در مورد مرتضی گــَره به زعم ما به شکل ناهنجار و غیر منطقی اش نمود پیدا کرده و شاید خودش توضیحی قانع کننده داشته باشه و نباید یه طرفه به قاضی رفت. ولی به نظرم هر مهاجری می تونه با تمرکز روی این تحولات فکریش و معنی شعر مولانا که «ای برادر، تو همه اندیشه ای/مابقی خود استخوان و ریشه ای» بهترین استفاده ها رو در راه کسب آرامش کامل خودش ببره.  البته به شرطی که اولن متوجه این حالش بشه و بعد هم بدونه چه شکلی هدایتش کنه و مهمترین رکنش هم تعبیر مثبت (یه بار دیگه می گم: تعبییر مثبت) اینکه «تنهایی» بزرگترین نعمتیه که خدا بهش عطا کرده؛ تا بدینوسیله بتونه با  خود شناسی  بیشتر، اون  گنج درونی  خودش رو کشف کنه و بفهمه «بیرون زتو نیست؛ هرچه در عالم هست. در خود به طلب، هر آنچه خواهی که تویی»(مقالات  شمس تبریزی) و «چون خدا با  او هست در شب و روز؛ پس  می تونه صفا و رها و وفا و خلاصه همه چیزو از خودش و خدا بیاموزه».(اشاره به«در وصالت چه را بیاموزم؟/ در فراغت چه را بیاموزم؟// چون خدا با تو هست در شب و روز/ بعد از این از خدا بیاموزم» مولانا)

سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد


برگردیم سراغ موضوع و برای اینکه منظورم رو از تولد دوباره ی مهاجر بهتر متوجه بشید؛ بد نیست قبل از هرچیز، تفاوت ساختار خانواده ی شرقی(ایرونی) رو با خانواده ی غربی که برداشتیه از یکی از سخنرانی های خانم دکتر نهضت فرنودی بیشتر بدونیم. خانواده ی شرقی (ایرونی) رو خانواده ای «گسترده» می گند چرا که سوای پدر و مادر و برادران و خواهران در کنار همسران و فرزندانشون، افراد دیگه ی فامیل مثل مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و دایی و خاله و عمه و بچه هاشون و دیگران (بگیر و برو عقب!) که به نحوی نسبتی با فرد دارند؛ خواه ناخواه،  نقشی قوی یا کم رنگ، در زندگی و ارتباطات اجتماعی همدیگه و یک فرد شرقی و ایرونی دارند. به حدیکه در فرهنگ و زبان فارسی نه تنها برای بیشتر افراد اصلی خانواده، یک اسم خاص در نظر گرفته شده (عمو، خاله و …) حتی در فرهنگ مذهبی، همسایه رو برگردن همسایه ی دیگه، حق دار میدونه.  گاهی هم،  چنان این خانواده در بخشهایی از ایران «گسترده» میشه که بخاطر یک ویژگی خاص تری مثل زبان، طایفه، عشیره، منطقه ی جغرافیایی محل زندگی و حتی بزرگی فامیل نیز به همدیگه تنیده و معرفی میشند مثلن: تــُرکها، بلوچها، بختیاری ها، فامیل ایزدی های نجف آباد، نمازی ها یا قوامی های شیراز و غیره.

نمایی از خانه ی طباطبایی ها / کاشان

نقطه مقابل خانواده ی گستره ی شرقی؛ خانواده ی هسته ای غربیهاست که بهتره؛ خانواده ی «بسته» بنامیم که اگه پدر و مادری باشه(منظور از هم جدا نشده باشند) و اگه سلام و علیکی هم با پدر بزرگ و مادر بزرگ در کار باشه!! همینه و همین. بقیه ی فامیل هم نه اینکه نباشه؛ ولی بیشتر مثل زمانی که بچه های دوستانم بنده رو «عمو حمید» صدا می زنند؛ غربی ها هم اسمهای «آنکل وانت» رو برای عمو(یا دایی) و عمه(یا خاله) و نیز کلمه ی «کازین» (برای هر دو پسر یا دختر های عمو و عمه و خاله و دایی) به کار می برند تا یه جورایی واسه ی خودشون درب نوشابه ای وا کرده باشند و تفاوتی بین این آدمها با دیگر آدمهای شهر واقع شده باشند؛ نه اینکه راست راستی احساس خانوادگی و نزدیکی، به اون مفهمومی که بیشتر ما ایرونی ها در ورای فکرمون داریم، نسبت به این افراد داشته باشند. با در نظر داشتن این مقدمه ی طولانی برگردیم به اصل ماجرا و اینکه چه احتمالی داره که بعضی ها بعد از مهاجرت بی نهایت تغییر می کنند؟

از نظر روانشناسان، انسان چهار تولد اصلی در زندگیش داره:

دخترم فرین / یک ساعت پس از تولد 2008 میلادی

یک : تولد جسمی یا همون زایمان از مادر.

دو : تولد عقیده و سلیقه از سن دو تا چهار سالگی/ استقلال مشروط با نظارت بزرگترها. وقتی که بچه میگه: اینو میخوام. اینو نمی خوام؟ یا می خواد هرکاری رو خودش انجام بده و هی می گه : خودم خودم!!

سه : تولد بلوغ یا تولد از رحم خانواده و ورود به بطن جامعه : وقتی که نوجوان شروع می کنه خودش و اجتماعش رو بیشتر بشناسه و آروم آروم احساس استقلال نیمه مشروطش رو بیشتر پرورش بده و توی کلاس و گروه و رشته و شغل و اجتماع رشد کنه تا اینکه کم کم روی پای خودش مستقل باشه.

چهار: تولد ازدواج : وقتیه که هر دو زوج پسر و دختر تمام روال جا افتاده و سیستم عاطفی و روانی و کیوانی و فکری و خانوادگی خودشون رو می کـَنند تا در زیر یک سقف، مدار نوین خانواده ی جدید خودشون رو پایه گذاری کنند.

حلقه ی ازدواج مهندسان مکانیک

 با در نظر داشتن توضیحات بالا: به نظرم میشه مهاجرت رو بعنوان پنجمین تولد ولی خاص افرادی که مهاجرت می کنند؛ در نظر گرفت. به این شکل که هر فردی به تعداد سال عمرش همچون درختی در جامعه و کشورش ریشه دوانده و با سیستم روانی و فکری و عاطفی و خانواده ی گسترده ی شرقی ایرونی بزرگ میشه. تا اینکه در مسیر مهاجرت قرار می گیره و ای بسا بدون هیچ آشنایی و یا زمینه ی قبلی و بعد از هزارون چشم انتظاری و استرس و نگرانی، همینکه ویزاش رو گرفت؛ امروز رو به فردا نذاشته و با اونکه هزارون ریشه هاش در خاک وطن باقی مونده، خودش رو می کــَنه و راهی می شه. وقتی که چشم باز می کنه مثل یک نوزاد تازه متولدی که نه چشمش درست می بینه و نه گوشش درست می شنوه و نه احساساتش درست لمس می کنه؛ خودش رو جایی می بینه که همه چیزش مثل : خورد و خوراک، فرهنگ، زبان، طرز برخورد، نوع پوشش ، حتی آب و هوا و خیلی چیزای دیگه اش _ که نمی خوام بشمارم و خسته تون کنم _ همه و همه براش نو و تازه است.

مهاجرت= پنجمین تولد دوباره

اینجاست که مهاجر تولد دوباره اش رو به تدریج حس می کنه. تولد دوباره ای که در بزرگسالی نحوه ی زندگی کردن و تربیت شدن رو خودش برای خودش تعیین می کنه. بخصوص اگه جایی مثل آمریکا زندگی کنه که هرکسی برای خودش و راحتی خودش «زندگانی» می کنه تا  اینکه «زنده مانی» از سر ترس چیزی به نام آبرو یا حرف مردم. اینجاست که باید گفت خوشا به حال اونایی که با آگاهی تمام دست به انتخاب بهترین ها می زنن و با دونستن و تجربه ی زندگی و فرهنگ ایرونی و نیز لمس و درک زندگی جدیدشون، بهترین ها رو از هر دو انتخاب می کنند و اینبار زندگی دنیایی شان را به گونه ای پیش می برند تا لااقل  به حداقل اون تعالی روحی که قرار بوده!! در این تناسخ جسمی، دست پیدا کنند.

****بعدنوشت: شاید در ارتباط با موضوع !؟ ****

گزارشی رو از یکی از شرکتهای آمریکایی می دیدم که سالی یک بار، کارکنانشون رو به سفری اجباری با هزینه ی شرکت جهت استراحت می فرستند. تنها شرط اجباری آن، عدم استفاده از هر گونه وسایل تکنولوژی جدید مثل تلفن همراه و اینترنت و مسنجر و فیس کتاب(ب+و+ک) و … بود؛ چرا که اصلن هدف اصلی آن سفر، دوری از فشارهای فکری ناشی از اینگونه موارد بود. رئیس شرکت می گفت: هرچند برای هر فرد سالی 7500 دلار هزینه میشه؛ ولی چنان هوش و توانایی ذهنی و کارایی های افراد بالا می ره که از نظر مالی برای شرکت مقرون به صرفه است. با این توضیحات و در راستای اینکه «ماه رمضان آمد و ماه هم رم از آنیم» و روزه ی سکوت هم باید تجربه ایی سخت ولی خوبی باشه و این دوره ی مسافرت و غیبت صغرا هم آخه چسبید!؟ :)  با ابراز احترام، پسندیده است بدونید که درب این خونه به روی شما همیشه بازه ولی معلوم نیست کی آب و جارو بشه …. یاد و خاطره هاتون رو همیشه در ذهن به یادگار دارم و  تلاش می کنم در اولین فرصت درخدمتتون باشم ولی خدا می دونه کی؟ تا بعد … موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … دوستدارتان حمید.

نظرات 22 + ارسال نظر
مامان دریا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ق.ظ http://koolebaar.wordpress.com

She looks like a little Angel

مامان دریای گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و از اینکه ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت بخش این مکان ثبت فرمودید تشکر دارم و همچنین توصیفتون در مورد دخترم نهایت سپاس رو دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

پسر تنها پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ

به به
امدی نسازی

همراه قدیمی و دوست عزیزم
پسر تنها
اصلن راز همین تصمیم سازش و بیشتر در کنار شما دوستان بوده تا نساختنم .... میگی نه؟ از 118 بپرس

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

زیتون تنها جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ق.ظ

سلام.
خوبین دیگه ایشالا؟
خدا ببخشه بهتون اون فرشته کوچولو رو که حالا خانم کوچولویی شده واسه خودش با اون موهای فر نازش....

التماس دعا و منتظریم.

زیتون تنهای گرامی
شکر خدا ... همیشه ی دوران توی خوبی هاش بودیم و فقط گاهی بهتر از بهتر بوده و گاهی کمتر خوب.
از بابت کلمات خوبتون تشکر و محتاجیم به دعا و تا ببینیم از خدا و قسمت چی پیش میاد؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

میثم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ

سلام فرصت شد ایمیلتون رو چک بفرمائید !

میثم جان
در بین انبوه پیامهای خصوصی که داشتم یک یا دو سوال از شما داشتم که راستش جواب خاصی هم در موردش نمی دونستم. با اینحال اگه فکر می کنید بهتره بصورت دو نفره و بیشتر مکاتبه کنیم؛ بنده در حد توانم با ایمیل زیر
hamid_najafabadi@yahoo.com
در خدمت شما هستم و انتخاب با شماست. امیدوارم که بتونم و شرایط اجازه بده که بیشتر در خدمتتون باشم. سلام گرم بنده رو به خانواده ی محترمتون برسونید و براتون بهترین ها رو همراه با آرامش و دلشادی تمام آرزومندم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مرضیه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

سلام و روزگار بخیر
اون حرف آقای کرباسی دوستتون که گفته بود "به کشور تنهایی خوش اومدید" چند وقته تو گوش منم زنگ می‌زنه... دارم این روزا فکر می‌کنم که برای بار پنجم متولد بشم یا نه؟!... خاطرات و بقیه نوشته‌های شما رو خیلی با دقت می‌خونم که راه رو چپکی نرم و دلتنگی‌هام رو چند برابر نکنم
امیدوارم تولد پنجم شما همراه با نشاط و سلامتی باشه و آرامش‌خاطر قرین لحظاتتون باشه
در ضمن آدرس بدید گمشده رو بیاریم تحویل بدیم...

مرضیه خانم گرامی
در کنار همه ی این تردیدهایی که آیا اینکار رو بکنید یا نه؟ اماااان از قسمت و تقدیر که اگه توی پیشونی تون باشه به عرش خدا بالا برید و پایین بیایید؛ هرچی قرار باشه رخ میده.
در مورد انتشار بقیه ی خاطراتم هم قول نمیدم که بزودی اینکار رو بکنم چرا که این روزها شرایط فکری و زندگی خصوصی و شغلی ام کمتر اجازه میده که فکرم برای اینکار آزاد باشه؛ هرچند بقیه اش هم بیشتر دور و بر خرید و چگونگی آشنایی با محل کارم و اسکان گرفتن و غیره میچرخه.

بهرحال از همه ی آروزهای خوبتون تشکر می کنم و مطمئن باشید در اولین فرصت مژدگانی تون رو سر همون سفره ی چرب و نرم سوری که قراره با هم بزنیم توی رگ، با یه لیوان آب یخ مشتی تلافی می کنم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

sasan شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام حمید جان،

مطلب شما، عالی‌ است هم آموزنده هم جالب.
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی‌، و از تلفیق تجربیات خوب ایرانی‌ و غربی، به بهترین نحو استفاده کنی‌.

ساسان جان عزیز
از همه ی تشویقها و کلمات خوبتون تشکر دارم.
بنده هم بهترین ها رو همراه با آرامش و دلشادی تمام برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اعظم دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:28 ب.ظ http://azam-46.mihanblog.com

سلام منم آرزوی قبولی عبادات شما وهمه ی خوانندگان محترمتونو دارم.هر جاهستید سلامت باشید وشاد.

اعظم خانم گرامی
شنیده ام که «الاعمال بالنیـّات» و ندونستم «التماس دعا» یعنی چه؟ دیگران می گند در لحظات معنوی که دارید ما رو فراموش نکنید ولی بنده قانعم و همون لحظه و لذت قورت دادن اولین جرعه ی نوشیدنی که برای شکستن روزه و افطارتون که از گلوی مبارکتون فرو میدهید رو به یاد ما باشید کافیه .

نهایت تندرستی و آرامش و دلشادی نصیب شما و خانواده ی محترمتون باد.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احمد-ا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ

سلام دکتر
بیشتر در خودم بودم که شما پس از تاخیری که نویدش را میداید برایمان چه سوغاتی خواهید آورد
هر گز در این انتظار نبودم که تاخیر شما کمتر از 10 روز طول بکشد
اما بعد :
بسیار و
بسیارتر خوشحال شدیم که خیلی زود ( کمتر از 10 روز ) ما را بی تو نگذاشته ای و با حضور گرم تو پستی را برایمان گذاشته که همش تبادل اطلاعات بود
از مولانا و چه خوب
از روانشناسان چه خوب تر
و
از خودت آن موضوع تولد پنجم " خوبترین " (مهاجرت )
باز متشکریم از دکتر خودمان و اگر جسارت نشود در ادامه ی
تولد ها
یک تولد ششم هم برای " نقطه تولدها ! " ( مرگ !! ) خط خطی کنیم شاید به نقاشی نشیند !!

احمد جان
آخی ... چه تولدی فرمودی ... تولد ششم ... مرگ که صد در صد اصلی ترین تولد هر انسانه و رهایی مطلقه روحه از جسم ... همونیه که مولانا میگه: دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم و اونجاست که روح آدمی از قفسش متولد میشه.

برای شما و عزیزانتون بهترین ها رو همراه با آرامش مطلق و دلشادی تمام آرزومندم.
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

باران(محمد) سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

حمید آقا سلام
ماره رمضون بر شما مبارک
اول از همه این حلقه مهندسای مکانیک برام خیلی جالب بود.
دوم اینکه اون تولد عقیده تو مملکت ما یه جور خاصیه !

آقا محمد عزیز
بی تعارف اگه مبارکی داره بر همه ی شماها نیز مبارک باشه و دیگه اینکه خاب مجبور نیستید توی مملکتمون تولد عقیده داشته باشید که ... اصلن کیلویی چند؟ تولد مولد رو بیخیال شید و برید سراغ تولد ششم و مرگ که دیدار مستقیم خداست؟

جا داره از حضورتون تشکر کنم و براتون موفقیت همراه با آرامش و دلشادی آرزو کنم.
درود و دو صد بدرود

باباعلی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

سلام برار ... بعد از فراغت از نت و مشغله فراوان کاری اولین کاری که کردم سر و سامون دادن به وبلاگ خودم بود و دومیش خدمت دوستان رسیدن که نگن این باباعلی فراموش کاره و بی وفا و این حرف ها . پوزش من رو بابت غیبتم بپذیرید . راستی خوندن این پست پر محتوا رو به دلیل طولانی بودنش موکول کردم به بعد و سر فرصت ، فقط پاراگراف آخرش رو خوندم که خبر از روزه سکوت و این حرف ها داشت ... عزیز دل ! شما حرف بزنی یا نزنی عزیزی ... بختتان همیشه خوش و خرم باد .

بابا علی نازنین
مدتهاست که یک طرح ذهنی رو مرحله به مرحله پیش میبردم و برای اینکه دور شدنم از عالم نت و مجازی سخت نباشه و بقول معروف ترک اعتیادم خیییلی سخت نباشه که با اینحال بازم سخت بود؛ ابتدا از سر زدن به دوستان خودداری کردم و سپس از ادامه ی انتشار منظم وبلاگچه ی خودم دوری کردم چرا که سخت نیاز به مدتی استراحت فکری داشتم. لذا دونسته باشید که هیچ اتفاق خاص و مسئله ی حادی نبوده و مطمئن باشید که هیچوقت شما عزیزان رو فراموش نمی کنم و خاطرات و آموخته های خوبتون رو همیشه در دل و فکرم به یادگار خواهم داشت و امید به دیدار رو در رو دارم و انشاالله بازم خدمت خواهم رسید.

موفق و پیروز باشید و آرامش و دلشادی قرین راهتان باد.
درود و دو صد بدرود

انگولک پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ http://angulak.blogfa.com

سلام
یه نمونه از کارای انگولک
شکل گوگوش ست پدر سوخته

لایق دوش ! ست پدر سوخته
صورت او صاف و بدون لک و...

فاقد جوش ست پدرسوخته

فکر نکن خوشگلی صورتش

کار رُتوش است پدر سوخته

بقیش توانگولک

انگولگ جان
ممنونم از لطفت ... توفیق بشه خدمت خواهم رسید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مهسا پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:19 ب.ظ http://khateratekhoshnevis.mihanblog.com

سلام آقا حمید این که براتون مینویسم تنها نظر نیست بلکه حرف دل است من الان ۳۰ سالمه و بیش از ۱۰ ساله تصمیم دارم از ایران برم به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم ... ولی هنوز موفق نشدم و توی همین خراب شده هستم ولی آخرش از این کویر وحشن خواهم رفت و قصد دارم به محض رفتن همه چیز را در ایران فراموش کنم و حتا یه کلمه فارسی هم حرف نزنم
iran is my country but i hate it

مهسای گرامی
در مقابل این سابقه ی ذهنی متاسفانه بدتون چیزی ندارم بگم ولی اینو یادتون نره که هرجای دنیا که برید و هرکی باشید؛ بازم نمی تونید مادر وطنتون رو فراموش کنید و مطمئن باشید بعد از گذر چند صباحی که خستگی هاتون فراموش بشه، خوبی های اون همیشه ی عمرتون جلوی چشمتون خواهد بود و خواهد بود و خواهد بود.

از همه مهمتر نباید فراموش کرد که این وطن رو هیچ کسی جز منو و شما و امثال ماها می سازیم و ساخته ایم و اگه هرکسی به سهم خودش از اصلاح رفتار و گفتار و باورهای خودش شروع کنه، همه جای دنیا بهشت میشه. فقط باید بخواهیم و این دوران ویرانی فکر و اندیشه ی ایرانی هم پایدار نخواهد ماند همانگونه که اندیشه های ویرانگر عرب و مغول و غیره هم نماند ولی ایران ماند .... اخوان ثالث سروده ای با این مضمون دارد که ... اسکندری باید... به این معنی که این خرابه را با تل خاک یکسان سازد شاید که از دل این ویرانه آبادانی تازه تری سربرآرد.

بهرحال ... هرچند هم همه چیز بقول شما به کویر خشن تبدیل شود؛ می دانم که اندیشه ها روزگاری تولدی دوباره خواهند یافت ولو که من نباشم ...

برای شما و خانواده ی محترم آرامش و دلشادی و موفقیت روزافزون آرزومندم. درود و دو صد بدرود

wushu kung fu یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ق.ظ

حمید جان سلام از برو بچ قدیمی مهاجرسرا هستم و به راهنماییت نیاز دارم در مورد ویزای کار خواهش میکنم یه جوری حالا با ایمیلی چیزی با من در ارتباط باش

یه دوستی دارم توی آمریکا توی کاره Breeds Dogs یعنی بیزنیس این کاره داره و همه جوره منو کمک میکنه میشه حالا از این راه واسه من ویزای کار بگیره ؟؟ یعنی بگه مثلا فعلان کس رو نیاز داریم ؟؟ من مدرکی چیزی ندارم

اگه لطف کنی و بمن قشنگ توضیح بدی ممنونت میشه

درضمن با فرستادن دعوت نامه کاری میشه کرد ؟

یا الله دوست عزیز قدیم
رسیدن بخیر رفیق ... احوال برقرار و اوقات خوب هست که انشاالله؟

خدمتت عرض کنم که فعلن که اصلن نه وقتش رو دارم و نه فکر آزاد و حوصله و توانایی تحقیق در این زمینه رو ... لذا پوزشم رو بپذیرید که اطلاعاتی در این زمینه ندارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.

وحیده مامان پارسا یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

مقایسه دو فرهنگ جالب بود ...نه فرهنگ ایل و تباری ما خوبه نه بی کس و کاری اونها.ترکیبش عالی میشه....راستی نکنه تو اون شرکت آمریکایی کار میکنید که یه مدت با دنیای نت کم کردید.من حاضرم بیام اون شرکت یک هفته که سهله ۱۱ ماه سال رو بدون اون امکانات سر کنماون یه ماه رو هم جهت بیخبر نبودن از دنیا استفاده میکنم

وحیده خانم گرامی
از یه نفری پرسیدند که کجا کار می کنی؟ گفت: پیش دایی ام. یه ساعت بعدش پرسیدند: دایی ات چیکاره است؟ گفت: بیکار.

والله کاشکی توی اون شرکت کار میکردیم تا زورکی به استراحت فکری میرفتیم. البته دروغ چرا امسال یاد گرفتم که لااقل این آخرین روزهای بیکاری جمعه گـــُنده (تعطیلات تابستونه) رو قدر بدونم چرا که از هفته ی آینده برمیگردیم سر کار حرص خورده از دست بچه محصلهای زبون نفهم و باز روز از نو.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مرضیه یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

برای مهسا...
همشهری خوبم ببخشید که دخالت می‌کنم. ولی با خوندن مطلب خانوم مهسا خیلی دلم لرزید و ناراحت شدم. دوست داشتم دقیقا می‌دونستم دلیل این طرز فکرش چیه؟ شاید اوضاع نابه‌سامان این مملکت ناراحتش کرده. ولی مهسا جوون هر چی هم باشه تو به عنوان یه ایرانی نباید اینطوری بگی و ابراز تنفر بکنی از کشور خودت. مهسای عزیز من منکر اوضاع قمر در عقرب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران عزیزمون نیستم ولی این دلیل نمی‌شه از این آب و خاک متنفر بشیم. چون این اوضاع رو صاحبان فعلی اون به وجود آوردن و بس وگرنه ایران و ایرانی همیشه بری از هر گونه بدی بوده و هست. مهسای نازنین، چطور دلت میاد بگی از ایران متنفرم و به محض خارج شدن ازش دیگه حتی فارسی هم صحبت نمی‌کنی... تو تا به حال رفتی بین مردم محلی و کرد و لر و بلوچ و... گویش‌ها و رسم و رسوم زیباشون رو از نزدیک ببینی؟ تنگه واشی، جنگل ابر، جاده اسالم-خلخال، سواحل خزر و خلیج‌فارس، سردی شبهای کویر یزد، سرعین و شواربیل، توچال و دارآباد و کمرکش دماوند، خنکای چشمه‌های محلات، باغ پرندگان، دشت ارژن و هزاران هزاران زیبایی دیگه رو تو این خاک دیدی حتما. بلندای تخت جمشید و پاسارگاد، سی‌وسی‌ پل، عالی‌قاپو، منارجنبان، بیستون و طاق‌بستان، علی‌صدر، قلعه رودخان و قلعه فلک‌الفلاک، بقه شیخ‌صفی، مقبره نادر و عطار و همین طور سعدی و حافظ رو با عطر محبوبه‌های شبش‌و خیلی‌های دیگه رو حتما دیدی... اینا همه رو گفتم که باید برای آبادی این ملک جنگید نه که رخت بربست و از یاد برد. البته جنگیدن فقط مبتنی بر حضور در این خاک نیست. می‌شه نبود و به یاد وطن بود و برای بقاش دعا کرد و به گفته اخوان و به نقل آقای حمید "اسکندری باید..."
ببخش مهسای عزیز از زیاده‌گویی
ممنون از حمید بزرگوار به‌خاطر تریبون ایشون

بخاطر آخرین سطر خواهش می کنم و صد البته پاسخ بی نهایت زیباتون: تشکر.
درود و دو صد بدرود

اسی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام حمید جان
منم همشهریتم خونمون به ادرس اخر کوچه کوجی بغل کوچه گردوی سر چارا گرا .
اگه ماشالا با این همه مراجعه کننده خانم که بهت سر میزنن وشما جوابشون با حوصله میدی به ما هم جواب بدی .....
چندتا سوال تخصصی از امریکا داشتم . راستی اونجا باغ اناریم داره؟کباب با گوشت شتر سیخ انجیلی هم پیدا میشه؟راستی گفتی تفریح امریکاییا با موتوره ۸۰ کاماجیم کسی سوار میشه؟
ودیگه اگه میشه با مسلمانهای امریکای الاصل اگه ارتباط داری سایتی وبلاگی چیزی ازشون بزاری ؟ ودیگه اینکه خانومای از انها که قصد ازدواج ویا همکاری یا کاری تو ایران دارندو معرفی کنی تا کمکشون کنیم .

اسی عزیز و همشهری گرامی ام
ازت سه مورد کامنت داشتم که برام جالب بود و بی اجازه یا با اجازه دو موردش رو حذف کردم چرا که یه موردش بدون اسم بود و یه موردش فقط دغدغه ی فکریت رو صریح تر پرسیده بودی و اینکه ؟؟؟ چرا بیشتر کامنت گذارهای وبلاگها غالبن خانمها هستند و غیره ... راستش نه حوصله اش رو دارم توضیح بدم و نه وقتش رو چون در ارتباط با موضوع نوشته ها نیست و نه شمای نازنین واقعن از سرکنجکاوی دونستن پرسیدید.

بمانه که همین دست رفتارها و گفتارهاست که باعث میشه دیگرون مثل اولین کامنت نویس یکی دو نوشته ی پیش از دست همشهری هامون شکایت داشته باشند یا ندید پدید و دهاتی بدونندمون ولی بیخیال همه چیز بذار اگه ملتک هم گفتی جیگرت رو حال بیارم و جوابت رو کیفور بدم تا لااقل دل تو یکی خوش که غم عالم نمی ارزه و اینکه:

یک: باغ اناری نداره ولی اگه اومدی میبریمت دادا ... اصلن دل به هول نباش.
دو: متاسفانه، نه سیخ انجیل گیر میاد و نه گوشتی شتر و آی هوس کردم ... آی هوس کردم ... آی هوس کردم ک ُ نگو!
سه: موتول هشتاد میخام چیکار ... مسافرش رو بگو ک ُ سخت پیدا میشه ... یعنیا ... امون از روزگار که دیگه پیر شدم و حال سواری دادن ندارم دیگه دادا.

سوال آخر: در این مورد هنوز اقدام و ارتباط درست و حسابی نگرفتم و راستش رو بخوای هنوز «مدرک»ش رو نگرفتم .... اگر هم رفتم مگه خودم چلاقم که از اون کمکهایی که خیرین دعاگوی راه دور میخواند زحمت بکشند خودم درخدمتشون نباشم.

دلت شاد و آرامش نصیب خودت و خونواده ات.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اسی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ

حمید جان سلام یه استادی داشتیم تحصیل کره فرنگ .یه روز از من پرسید گفت نجف اباد جای دیدنیم داره گفتم اره.یه جایی تاریخی به نام باغ اناری .گفت پس واجب شد یک روز بیام با هم بریم اونجا اما دیگه رفت فرنگ.
بیزحمت تا اونجا هستی این استاد مارو در عین احترام با کاماجی یه سر ببرش باغ اناری فقط این بنده خدا یکم مریض احواله اخه حدود ۷۰ سالشه .حواشو داشته باش بی زحمت.یجوری ببرش که زیاد بش فشار نیاد وراستی سلام منم بهش برسون دیگه سپردمش به خودت اما کار اصلی میشه لطف کنی بزرگواری کنی از مسلمونای امریکایی که باهاشون در ارتباط بودی یا هستی یا خواهی شد مخصوصا کسایی که بیشتر در زمینه کارهای فرهنگی و سیاسی فعالیت دارن ایمیلشون یا ادرسشونو یا وبلاگشونو بگیرین وبه این بچه کریز بفرستین

اسی جان
خوشم میاد که از خودم لجبازتری

رفیق ... تا جایی که یادمه سایتی بود شبیه به Pen firend که میتونی عین عبارت فوق رو توی اینترنت جستجو کنی شاید که برات مفید باشه. اینجور موسسات کسانی که مثل شما تمایل به «دوست مکاتبه ای» بودن دارند رو به همدیگه معرفی می کنه. امیدوارم موفق باشید.

مهسا پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 ب.ظ http://khateratekhoshnevis.mihanblog.com

برای خانم مرضیه
در زیبا بودن این کشور شکی نیست اما من نمیدانم شما در کجای دنیا زندگی می کنید ولی شاید مشکلات ما را لمس نکرده و درک نمی کنید . مگه هر جا که زیبا بود این میشه دلیل دوست داشتنش ؟ در این کشور برای خیلیها مثل من زندگی یعنی هدر دادن عمر و جوانی بزرگترین موفقیت من در زندگیم بعد از گرفتن پذیرش دانشگاه پزشکی خروج از ایران برای همیشه است . بزودی در این مورد توی وب خودم بیشتر خواهم نوشت

مهسا خانم
سعی می کنم که در نوشته ی جدید پاسخی غیر مستقیم در این مورد بنویسم ولی پیشاپیش از ابراز نظرتون تشکر می کنم و امیدوارم که باعث سوتفاهم نشده و نشود.
با تشکر

بانوکاف (لیدی کی) جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ

سلام. میشه وقتی سرتون خلوت شد، راجع به نظام آموزشی دبستان در اون منطقه ای که شما هستین هم بنویسین؟ اگه اساس کارشون رو کتابه (مثل نظام آموزشی خودمون تو ایران) میشه لطفن چندتا نمونه اسم ببرین؟ به نظرتون میشه این کتابارو تو اینترنت پیدا کرد؟

دوست گرامی
وقت و حسش دست بده در خدمتتون هستم ولی پیشنهاد می کنم به سایت وزین مهاجرسرا مراجعه کنید و از یکی از مدیران محترمش سوال کنید چرا که یادم میاد در این زمینه یه پست مستقلی وجود داشت که لینک سایتهای درسها و کتابهای درسی و نظام آموزشی بخشهای زیادی از سیستم آموزشی مدارس آمریکا رو معرفی کرده بودند.

با عرض معذرت از اینکه نتونستم فرمایش شما رو کاملن پاسخگو باشم.
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

باران(محمد) دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:19 ب.ظ http://bojd.blogfa.com

حمید جان
خیلی وقته نیستی ...امید که هر جا هستی در پناه حق صحیح و سلامت باشی دوست من.

محمد جان
به عشق خودت و همراهی خودت .... باز وسوسه شدم و دستی به قلم بردم و مطلبی رو آماده و منتشر کردم .... میدونم این روزهای بی حالی و بی انگیزه بودن در نوشتن هم میگذره و امیدوارم تحمل بفرمایید و بنده رو ببخشید. از کلمات خوب و دعاهای خیرتون نهایت تشکر رو دارم و بنده هم بهترینها رو همراه با آرامش و دلشادی برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

[ بدون نام ] جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ

مهسای نازنین
با تمام وجود حس و حرفت رو درک می کنم، چون من هم مثل تو، توی همین خاک زندگی می کنم و دل خوشی ندارم. باور کن چیزهایی که گفتم هیچ کدوم از سر دلخوشی نبوده و نیست. منم مثل توام و حس می کنم توانایی و استعداد خودم و امثالی مثل من دارن تلف می شن. دلم واقعا می سوزه و همیشه فکر می کنم اگه جایی به غیر ار ایران بودم چقدر شرایطم عوض میشد.
مهسا جون منظورم از اون حرفا این بود که هر چی هم اوضاع یه کشوری بد باشه نباید ازش ابراز تنفر کرد و باید برای بقا و سربلندیش تلاش کرد...همین
امیدورام هر جا هستی و هر جا میری دلی خوش و روزگاری شاداب داشته باشی و لحظاتت لذت ببری :*

مرضیه جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

کاری ندارم
فقط خواستم بگم اون افاضات بالایی مربوط به اینجانب می باشد
امضا: مرضیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد