از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

تــــــا بــــعـــــد

1-بالاخره این مستاجری که قرار بود آپارتمان محل سکونت آینده مان را خالی کند؛ تشریف ناشریفشون رو بردند و از همین روزها کار ما شروع میشه که بشوریم(البته یه بار هم توسط خودمون بخاطر دلچسب بودن بیشتر)، بروبیم و رنگ آمیزی و تعویض موکت و اثاث کشی و چیدن و غیره. همگی بگید: بیچاره حمید که باید این شونه ها رو بده زیر بار انتقال اسباب و اثاثیه. محض اطلاع ! تا بتونیم کاملاً مستقر بشیم و برق و آب و گاز و اینترنت و امتیاز تلویزیون نیز رو بشه، بفرمایید دست کم دو هفته جان برلب خستگی دست تنهایی و جان برکف امر و نهی حضرت عیال خواهم بود؛ دعا کنید نفسی باقی بماند؛ همانم غنیمت است. 

2- همانطور که می دانید سه ماهی است که سردردهای عصبی رهایم نکرده و در این بین هم هیچ دارویی جواب نداد؛ چراکه علتی هم یافت نشد. از رادیوگرافی گوش گرفته تا عکس از پیشانی و سینوسها و تنها تشخیص پزشک، ناراحتی «اعصاب» است و مگه من دستم بهش برسه. پیشنهاد مشاور بیرون و خیراندیش درون، برآن قرار گرفت که روال بسیاری از عادتها و کارها و حتی سرگرمی ها و از جمله بزرگترین دلگرمی تنهایی هایم و همین نوشتن و خواندن وبلاگ را تا مدّتی تعطیل کنم. بنابراین با این فرصت ایجاد شده ی اثاث کشی تصمیم گرفته ام از شما دوستان عزیز یک مرخصی چند هفته ای بطلبم. برایم آرزو کنید که یا آدمی دیگر باشم و آدم وار برگردم و یا اینکه اگر همان باشم که بودم ؛ هرگز برنگردم…. اگر بار گران بودیم؛ رفتیم / اگر نامهربان بودیم رفتیم … خیلی هم جدی نگیرید که دلم همیشه با شماست …. درود و دو صد بدرود …. به امید روزهایی هزار باره بهتر… بقول دوستی بسیار عزیز…. فعلاً و … تــــا بـــعـــــد… ارادتمند حمید

عشق چیست؟

****پیشنوشت: از آنجا که بیشتر نوشته های این حقیر یه جورایی یه طرفه و گزارشی بودند؛ تصمیم گرفتم شما دوستان رو با نوشته هایی از این دست به مشارکت بیشتر بگیرم. گفتنی است که این مطلب بسط یافته ی یکی از سخنرانی های علمی خانم «هلن فیشر» است که در انتهای مطلب، لینک این سخنرانی را خدمتتان ارائه خواهم کرد.
===============================================================
میدونید که برای «عشق» معانی متفاوتی ذکر کرده اند. در این مطلب قصد دارم با هم نگاهی داشته باشیم به معنی رایج آن یعنی «جاذبه ی بین دو انسان». قدیمترین سندی که ذکری در این باره به میان آورده داستانی است در «عهد قدیم»(تورات) که میگه:«انسانها بصورت جفت آفریده شده اند؛ ولی در این همهمه ی دنیایی هرکس جفت خودش را گــُم کرده و داره دنبال اون میگرده» …عین همین مفهوم هم در قرآن هست که«خلق کردیم از هرگروه بصورت جفت نر و ماده» 

 

 

                                  پرواز با تو باید 

 

در ادبیات عرفانی آمده که «هر آدمی گم شده ای درونی دارد و تا آن را نیابد؛ آرام نگیرد و آن چیزی نیست جز عشق به خداوند. ولی تا کسی عشق زمینی را نچشیده باشد؛ هرگز نمی تواند عشق معنوی را خوب درک کند».برای اینکه این مقوله را بهتر آشنا بشیم شاید نگاهی به نظرات بزرگان اندیشه و نویسندگان بد نباشه. ولی قبل از آن اجازه بدید تا موارد و تحوّلاتی که در یک ارتباط و سپس عشق رخ میده رو یاد بکنیم. منتها قبل از آن یادتون نره که در مغز آدم هورمونهای زیادی مثل دوپامین، تستسترون آدرنالین،اوستروژن و سروتونین ترشح می شود که اوایل آشنایی یک هیجان و عشق بالایی رو در برداره. ولی با گذر چند ماه و متعادل شدن هیجانهای هورمونهای ذکر شده؛ ماجرا معلومتر خواهد شد که آیا تبی بود و عرق کرد و تمام شد یا اینکه عشقی است ادامه دار؟ در ضمن عشق امری است دو طرفه و منظور از اسامی «عاشق و معشوق» شخص بخصوص زن یا مرد نیست و باید هر دو طرفین یک عشق و رابطه محسوب کنیم.  

 

اولین موردی که در ارتباط با یک «عشق» می توان نام برد؛ وجود یک احساس خاص و معنای مخصوص بین عاشق و معشوق است … به نوعی که فقط خود آن دو نفر ولو که نتوانند برای دیگران تشریح کنند و یا دیگران آن را توّهم بدونند؛ آن حال خاص را می فهمند و درک می کنند. اینجاست که احساس عشق را با اسامی گوناگونی مثل امید و یا رنگی تازه به زندگانی و یا «احساس سبکی و پرواز» و یا اسامی دیگری توصیف می کنند. جرج برنارد شاو عشق را «غلو کردن بین تفاوتهای یک زن و یک مرد» می داند . دیگری عشق را«آن تازه هایی می داند که از راه چشم به دل وارد و از راه بول خارج می شود!!» ولی هرچه هست عشق سببی است که همه چیز فرد مقابل برای عاشق، تازه و برجسته تر است . اسم او درخشندگی خاص تری دارد و عکس و نوشته های او گویی از عالم انسانها خارج است و گاهی تا حدّ پرستش بزرگ و برجسته می شوند. هرچند که ممکنه معایب بسیاری داشته باشه ولی اونا رو کنار می ذاره و فقط بر خوبیهای طرف مقابل تمرکز می کنه و کار به جایی می رسه که «هرآنچه او دوست دارد ؛ دوست داشتنی های او نیز میشود». اینجاست که از «مجنون» می پرسند که مگه این «لیلی» سیاه و ریزه میزه چی داره که اینطور برایش بی تابی میکنی و جواب میده:«اگر برچشم مجنون نشینی / بجز خوبی لیلی نبینی »  

 

 

        عبارت "دوستت دارم" به 300 زبان دنیا = پاریس 

 

البته این برجستگی هر چیزی که مربوط به طرف مقابل است؛ امری است که واقعاً برای کسی که باور دارد؛ درک کردنی است … مثل یه جور انرژی خاصی که فقط عاشق و معشوق میتوانند اونو حس کنند. همانگونه که مجنون را در اسطبل اسبان شلاّق می زدند و لیلی در آن سوی قلعه بدون اینکه خبری از این ماجرا داشته باشد داغی آن شلاقها رو بر بدن خود حس می کرد. همین انرژی است که سبب میشه حتی اگه آنان از هم میلیونها کیلومتر فاصله داشته باشند، همدیگه رو حس کنند و با ناراحتی طرف مقابل دلگرفته و باشادی او شاد بشنوند ولو که الکی جلوه کنه و خودشان هم دلیل آن را ندانند. ویژگی دوّم مرتبط با عشق علاقه ی شدید همبستری است. چون این موضوع کاملاً روشن است اجازه بدهید در اینجا شکل دیگر آن را توضیح دهم که به نوعی حساسیت و حسادت نامیده میشه. عاشق به هیچ وجه نمیتونه طاقت بیاره و یا حتی تصوّر اینو داشته باشه که طرف مقابلش به غیر از او با کسی دیگر به بستر برود. از طرف دیگر خودش نیز شدیداً تمایل هم بستری با معشوق را دارد و بجز او نمی تواند شخص دیگری را قبول کند. 

 

سومـّین ویژگی عشق را « ارتباط و انگیزه» دانسته اند؛ به این معنی که موتور مغز عاشق دائم خواستن و بیشتر خواستن معشوق را یادآوری می کند. البته نباید فراموش کرد که داشتن ارتباط و تماس حضوری و گفتاری و نوشتاری سهم به سزایی در پویا بودن این انگیزه داره و از قدیم هم گفته اند:«ازدل برود هرآنکه از دیده برفت». و امــّا آخرین ویژگی عشق را «وسواس» دانسته اند و ای وای!!! از این ویژگی عشق که باعث ایجاد «حسادت» ناخواسته و آزاردادنهای ناخواسته طرف مقابل است. به نوعی عاشق و معشوق همدیگر را «بهترین»(پرفکتPerfect) می خواهند. از یک اشتباه دیگری سربه زیر می شوند و شروع به بهانه گیری می کنند. طاقت بخشش کمترین گناه طرف مقابل را ندارند و از افتخارات او آنچنان سربلند می شوند که گویی اکسیر جوانی را کشف کرده است. 

 

 

           بشوی اوراق ... که علم عشق در دفتر نباشد 

 

گفتنی است که طی گذر زمان عاشق و معشوق به جایی می رسند که شدّت خواستنهاشون دائم معکوس می شه و بجای اینکه به فکر خود باشند؛ همواره طرف مقابل خود را مدّ نظر دارند. میشه بگی به نوعی «مرام و معرفت» داشتن جای همه ی احساسات شخصی شون رو میگیره. آنچنان که همواره تلاش دارند تا بهترین ها رو برای طرف مقابل خود رقم بزنند. شادی او را برهمه چیز ترجیح می دهند و آنقدر خواستنشان عمیق و زیاد می شه که طاقت کمترین نقص خود را ندارند. همه ی تلاش خود را خواهند داشت تا خودشان بهترین، زیباترین، بااستعدادترین، هنرمندترین، …ترین …ترین برای طرف مقابل باشد. در یک کلام همه ی وجودشان «او» می شود و این یکدلی به جایی می رسد که خود و او را یکی می بینند.  

  

اینجاست که برای پی بردن به عمق عشق می توان دو سوال عمده مطرح کرد. یک = در شبانه روز چند درصد به طرف مقابل فکر میکنند؟ دو = آیا حاضرند برای طرف مقابل بمیرند؟ جواب سوالها هرچه باشد دانستن این مورد مهم است که هرچند ممکن است در یک رابطه ی بین دونفر هر سه موردی را که ذکر خواهم کرد در کنار هم وجود داشته باشند؛ ولی نباید با هم اشتباه گرفته شوند: 1-«رفع نیاز همبستر شدن و تولید مثل» 2- «دلبری عاشقانه(عشق رومانیک) ساده ی دوست داشتن هرچه طرف مقابل دوست دارد و دوست داشتن و دوست داشته شدن» و 3-«پیوستگی شدید طولانی مدّت بین دو نفر(زناشویی)» … در یک کلام « یک عشق رومانیک یک احساس تنها نیست و بیشتر انرژی است که از مغز طرفین تولید می شود.هرچند بسیاری به اشتباه فکر می کنند که عشق در ماهیچه ی قلب وجود دارد ولی به نوعی بخشی از فکر و تفکر آنهاست و در مغز و سر آدمها قرار دارد. همین است که باعث می شود طرفین در راستای عشق هزاران فکر به سرشان خطور کند و کارها بکنند: دست به خودکشی بزنند؛ کسی را بکشند؛ اثر هنری خلق کنند؛ گریه کنند. شعر بسرایند. وبلاگ بنویسند. وبلاگ بخوانند :) مهاجرت کنند و غیره. بهرحال هرچه هست بقول خانم «فیشر»: «دنیای بدون عشق دنیایی مــُرده است». ولی امــّا آرزوی من این است که دلتان با عشق، آرام و شاد و سرزنده باد … راستی آیا عشق چیست؟ منتظر نظرات خوبتان هستم … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

 

**** پانوشت: 

= جهت دیدن ویدئوی سخنرانی خانم هلن فیشر با زیر نویس فارسی عبارت رنگی را کلیک کنید. منتظر بمانید تا تصویر پنجره ی ویدئو زیر عبارت فارسی «چرا عاشق میشویم» آشکار شود. چنانچه با مشکلی روبرو بودید، میتوانید این سخنرانی را نیز «اینجا _کلیک کنید» ببینید.

سیرک و معرکه گیری

این روزها عازم شهر محل سکونت برادرم(اوماها) شده ایم تا علاوه بر اینکه جشن تولـّد سه سالگی دخترکم «فرین» را در کنار هم باشیم؛ بلکه در فرصتی که دست داد از یک نمایشگاه ساخت مجسمه های تجسـّمی و نیز نمایش یکی از بزرگترین سیرکهای آمریکا به نام Ringling Bros. & Branum & Biley لذّت ببریم. جای شما تک به تک دوستان مخصوصاً خودی خودت خالی که حسابی آموزشی و دیدنی بود. راستش قصد ندارم دراین باره چیز زیادی بنویسم که خوشبختانه هم شما دوستان اطلاعات بالایی دارید و هم اینکه «شنیدن کی بـوَد مانند دیدن!؟». در عوض اجازه میخوام همزمانی که شما دوستان مشغول دیدن چندتایی عکس از مجسمه های شنی و سیرک هستید از گذشته ها یادی بیاورم تا بدینوسیله مـزّه ی خاطرات گذشته را زیر دندان احساستان تازه کرده باشم. 

 

 

         فضای عمومی نمایشگاه مجسمه های شنی 

 

اون روزهایی که تلویزیون و حتی برق، آنچنان رایج نبود؛ یکی از بزرگترین سرگرمیها دیدن نمایشی بود به نام «معرکه گیری» که در گوشه و کنار شهر و ای بسا درجوار گورستان قدیمی شهر برگزار می شد. جارچی شهر(خان پـُر کنی) سوار بر دوچرخه اش فریاد زنان در کوچه ها می چرخید و همه را دعوت به دیدن برنامه می کرد. در ساعت مقرر ملـّت بیکار و ندیده تر از خودم، حلقه ای را تشکیل می دادند و آقای پهلوان معروف با آن هیکل گــنده و صورتی پر از ریش و پشم و لباسهای نه چندان تمیز، ماشین (وانت بار یا شورلت قدیمی) پر از آت و آشغال خود را پارک می کرد و اولین اقدامش پیاده کردن چندتا جعبه ی چوبی کوچک و بزرگ در وسط میدان به بهانه ی نمایش «مارهای بزرگ و خطرناک» بود. 

 

 

   فضای بازی و ساخت مجسمه ی شنی توسط بچـّه ها 

 

آنچه که بود؛ این تبلیغ نمایش مارهای بزرگ و خطرناک، از بزرگترین عواملی بود که مردم کنجکاو را متقاعد به ایستادن هرچه بیشتر می کرد. در این بین اگر کمک کار و دستیاری نیز درکار بود؛ پرده ای که نبرد رستم و سهراب بصورت ناشیانه ای برآن نقاشی شده بود؛ بربدنه ی ماشین آویزان می شد و با کمک بچــّه مـُرشد(دستیار) مجلسی هم «پرده خوانی» می کردند و سپس بقیه ی نمایشها اجرا می شد از جمـله: نشان دادن قدرت بدنی (کشیدن ماشین با دست؛ خوابیدن و گذر ماشین، بستن زنجیرهای کت و کـُلـُفت به دور بازو و زور زدن برای پاره کردن، پرتاب وزنه بر بازو و سینه) قاتی کردن محلول شیمیایی (مثل فنال فتالئین) با محلول بیرنگی از خانواده ی «بازها» و نشان دادن معجز و ساخت چایی قرمز رنگ!!! و سرانجام نمایش مار. 

 

 

    برزگترین شهر ایالت نبراسکا=محل برگزاری نمایشگاه 

 

بماند که حتی زمانی هم که آقای پهلوان می رفت تا ملـّت سخت به هیجان آمده و خسته را با نمایش مارهای خطرناک که یا از نوع مارهای غیر سمـّی و یا افعی ها بودند و اصلاً توانایی نیش زدن ندارند؛ سرگرم کند؛ دو چیز حتمی بود. اوّل: به هربهانه ای از بچــّه مـُرشد می خواست تا «کلاه گردانی» کند تا مردم هرچه تمایل دارند پول درون آن بریزند. بنده ی خدا هم قانع بود و از پول خـُرد توجیبی گرفته تا اسکناس «یک، دو یا پنج تومنی» و بیشتر را قبول می کرد. دوّم: بیرون کشیدن چندتایی حیوان دیگری مثل خارپشت و موش از درون جعبه ها و ای بسا که میمونی دست آموز هم درکار بود و کمی هم «انتر بازی» در می آورد و سوال معروفی را می پرسید که: جای دوست کجاست و جای دشمن کجا؟ صد البته انگشت میمون بود که برروی چشم و زیر دم خود می رفت و مردم را میخنداند. 

 

 

                ماکت قطار ساخته شده از شن و آب 

 

در این بین هم جناب پهلوان(درویش!) در هر فرصتی که دست می داد؛ تجارتی هم به راه می انداخت و پول مردم بیچاره را به هربهانه ای به جیب می زد. از جمله: فروش انواع طلسم دور کننده ی شیطون و اجنـّه، مهره ی مار برای بازشدن بخت و اقبال، دعا و حرز برای دور کردن چشم زخم(شور) نااهلان که به بازو بسته می شد، آب مقدّس و روغن و معجونهای شفابخشی که حتـّی در انگلیسی هم با همین مفهوم معروفه به نام «روغن مار» Snake Oil و ….  

 

 

             مجسمه ی شنی شخصیتهای کارتونی 

 

سرانجام هم بیرون کشیدن مار برای لحظاتی و بعد هم به بهانه ی فرارسیدن غروب و صدباره خطرناک شدن و حمله ی مارها، بلافاصله معرکه را جمع می کرد و راهی می شد. البته من یکی بیشتر از این خبر ندارم که این آقایی که یه ریز از رشادتهای رستم و ابوالفضل دم میزد و از مردم دائم میخواست تا بلند بگند: یاعلی! شب را در کجا به سر می برد و آیا سر سفره اش، ماست و خیار و عرق سگی هم وجود داشت یا نه؟ ولی قبل از اینکه شما به دیدن بقیه عکسها بپردازید منم به روش همون معرکه گیرها داد می زنم که «ببینم کدوم شیرپاک خورده ای اولین چراغو روشن می کنه و نظر می نویسه؟ الهی هرچی که می خواهید خدا بهتون بده، علی یار و یاور اونهایی باشه که نظرات بعدی رو می نویسند» … موفق و پیروز باشید… درود ودو صد بدرود … ارادتمند حمید 

 

 

         شپش گیری و پنهان کردن موز توسط میمونها 

 

 

                 ماکت شنی شخصیتهای کارتونی 

 

 

         تقدیم گــُل خدمت شما توسط ماکت فیل شنی 

 

 

          بازهم حیوانات امّـا غیرشنی = ورودی سیرک 

 

 

         توضیحات علمی درباره ی حیوانات قبل از سیرک 

 

 

               دستفروش بازار مکـّاره ی سالن سیرک 

 

 

           یکی از بچـّه مرشدهای معرکه گیری(سیرک)!! 

 

 

         بچــّه مـُرشد !!! اون کلاهـــو بگـــردون ن ن ن!!! 

گــردباد یا طوفان میزوری

میگه:«چته؟ توی عالم هپروتی؟ گیج میزنی؟ فکر و هوشت اینورا نیست؟» میگم:«چیزی نیست. میبینی که همه ی زندگیمون ریخته به همه و آماده ی اثاث کشی هستیم ولی ظاهراً اجاره نشین قبلی هم سر بربلند شدن از اون آپارتمان رو نداره.» میگه:« خیلی وقته چیزی ننوشتی» میگم:«راستش دل و دماغ نوشتن ندارم و اصلاً نمیدونم از چی بنویسم؟» میگه:«خاب! از همین طوفان اخیر بگو» میگم:«آخه چی بگم؟» میگه:«هیچی ! مثلاً بنویس که طوفانها از نظر نوع دو دسته اند: یک: تـُرنی دو Tornado یا همون گردباد یا طوفان درخشکی، دو: هــِری کی ن Hricane یا همون طوفان دریایی. این طوفانهای اخیری که در ایالت میزوری اومد در اصل برخورد و به هم پیچیدن توده ی عظیم گرمای جنوب(مکزیک) با توده ی عظیم سردی شمال(کانادا) بوجود آمد. به این شکل که کــُشتی گیری سرما و گرما در ابتدا باعث میشه که باران و تگرگ آن هم گاهی به بزرگی یک توپ پینگ پنگ در برداشته باشه . سپس ابرهای وسیع و عظیم و قطوری تشکیل میشه که مثل یک سقفی ستـُرگ(محکم و استوار) همه جا رو میپوشونه. از آنجا که ذات گرما رفتن به بالاست و خاصیت مولکولی سرما رو به پایین آمدن داره؛ تشکیل تونلهایی بزرگی میده که همینطور به دور خودش میپیچه.  

 

 

     مقایسه ی عظمت گردبار و برق آسمان با دکل نفتی 

 

این به هم پیچیدن گردباد در دل آسمان چنان صدای وحشتناکی رو ایجاد میکنه که ترسناکی صدای انفجار توپ و گلوله و موشک در مقابل آن هیچه. بدتر از ترسناکی آسمون قــُرمبه ها(رعد) حالت مکندگی گردباده که مثل یک جارو برقی غول آسا همه چیز رو در خودش میمکه و خطرناکی آن وقتیه که این لوله ی گردباد به سطح زمین برخورد یا بقول آمریکاییها: تاچ دان Touch Down یا فرود میکنه. اینجاست که قـدّرت خراب کننده گی آن گاهی دهها برابر یک بمب عمل میکنه. مثلاً همین طوفان اخیر میزوری که حدود 150 کشته دربرداشت؛ فقط چیزی حدود سه تا پنج شماره به زمین چسبید؛ ولی دقیقاً خورد وسط خانه های مسکونی و دیدی که حتی ساختمانهای آجری رو هم منهدم کرد؛ چه برسه به درخت و ماشین و خانه های چوبی که مثل یک قوطی نوشابه ی خالی به اون سبکی بودند.»  

 

 

         مقایسه ی گردباد با ساختمان و درخت و تیربرق 

 

سخنش رو ادامه میده و میگه:«راستی … واسه ی خواننده هات بنویس که از این دست گردبادها را در ایران نداریم و از همه مهمتر میزوری یکی از ایالتهای بزرگ آمریکاست که 180 کیلومتر مربع مساحت و نزدیک به 6 میلیون جمعیت داره . درضمن یادت نره که بگی که هرچند خطر از بیخ گوشم گذشت ولی توفیق مــُردن که نداشتم هیچ، بلکه جاییمون هم چیزیش نشد تا لااقل اوباما یه سری هم به ما بزنه و چهارتایی سفر به عتبات عالیات و ماشین و خونه ای گیر زن و بچــّه ام بیاد.»  

 

 

      دیدار برادر حاج حسین اوباما از مناطق طوفان زده 

 

می گم:«دلت خوشه ها … بابا !!! وبلاگ نویسی هم از رونق افتاده و دیگه خواننده ی آنچنانی ندارم که بخوام بــزور خنده و شوخی نگهشون دارم.» میگه:«خوب بنویس که چطور آژیر بلندگوها و ماشینهای شهرداری و آتش نشانی، همه ی مردم ترس زده را آگاه می کرد تا اگه میتونند به زیر زمینهاشون پناه ببرند و اگر هم خانه شان زیرزمین ندارد بهترین جا همون چاردیواری کوچک حمــّام خانه هاشونه …. راستی حمید! تو چیکار کردی؟» میگم:«هرچند جیغ زن و بچـّه ام بالا بود؛ من داشتم با یکی از دوستام که همون لحظه از ایران زنگ زده بود؛ گپ میزدم. جالبه که من وسط مرگ و زندگی بودم؛ ولی اونا توی ایران بیشتر ترسیده بودند … آخرالامر زدم به شوخی و به رفیقم توی ایران گفتم: من اگه مــُردم یه وصیت دارم: راستشو بخوای یه چهارصدتا نداده دارم تو بده …. البته بوسه بر رخ بزرگان رو میگما» میزنه پشت کلـّه ام و میگه:«آدم شو!» میگم:«نهایت تشکر از همه ی دوستانی که جویای احوال بنده و خانواده بودند. جا داره اعلام کنم که متاسفانه همچنان زنده ام .»…. درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید …. نظر فراموش نشه … تا بعد

جشن فارغ التحصیلی آمریکایی

راستش قصد داشتم این مطلب رو در دو نوشته ی جداگانه خدمت شما عزیزان ارائه کنم؛ امــّا چون هردو رخداد به گونه ای بدنبال هم انجام میشه اجازه بدید در یک نوشته خدمت شما عرض کنم. در بیشتر مدارس و مکانهای آموزشی آمریکا روزهای آخرسال با دو مناسبت همراه است. ابتدا: جشن و رقص پایان سال تحصیلی و سپس: مراسم فارغ التحصیلی. بدین شکل که معمولاً ساعاتی از عصر یا شب یکی از روزهای هفته بعنوان «شب رقص» اعلام میشه و دانش آموزان و دانشجوها ساعاتی را درکنار هم به انجام حرکات موزون غیراسلامی می پردازند که از همینجا در حقّ همه شان دعا میکنم تا خداوند همه ی آنها را به راه رااااااااست هدایت کند…. بلند بگو آمین 

 

 

                          هاااان !!! بیا بابا !!! 

 

گفتنی است که اینگونه مراسم جشن و رقص بیشتر به صورت یک رسم برگزار میشود تا یک مراسم رسمی و فقط بهانه ای است تا آنان خاطره ای بسازند و لحظاتی را شاد باشند. وگرنه من هرچه باریک شدم از اینکه معمولاً دو نفر دست هم را بگیرند و همینطور بالا و پایین ببرند هیچ لذّتی که حاصل نمیشود هیچ؛ همواره گویی به بیل زدن باغچه مشغولند. البته معمول است که چند روزی قبل از زمان جشن، افراد علاقمند خود را بعنوان «نامزد» اعلام میکنند و با یک رای گیری توسط دانش آموزان یا دانشجویان دو تا سه نفر از آنها انتخاب میشوند که باید لباس مخصوص بپوشند و بعنوان «ملکه» یا «شاه» مجلس در صدر مجلس رقص بنشینند. گفتنی است که در مکانهای مختلف بنا به شدّت زن ذلیل بودن فضای حاکم بر آن محیط آموزشی یا دو تن بعنوان« شاه و ملکه» و یا دو تا سه نفر از جنس نسوان بعنوان «ملکه و شاهزاده(ها)» انتخاب میشوند. 

 

 

     ملکه ی تاجدار انتخابی امسال دانشکده و شاهزاده 

 

چیزی که هست این مراسم رقص و جشن را در بیشتر نقاط آمریکا بنا به مقطع تحصیلی ممکن است که به نامهای خاصی مثلاً در دببستان و راهنمایی آن را «دنس» Dance، در مقطع دبیرستان «پــرام» prom و در دانشکده و دانشگاه آن مجلس را «بــال» Ball نامگذاری کنند. آنچه که قابل توجه است اینه که بیشتر این مجلسها فقط از آذیین یک سالن و پخش موسیقی و هر ازگاهی هم هنری از نوع «ششم» افراد حاضر تشکیل شده است و آنان حق ندارند شخص خاصی را بعنوان «شریک رقص» خود انتخاب کنند؛ مگر از سن شانزده سالگی و سال سوّم دبیرستان به بعد. بر همین اساس ممکن است بخاطر شهرت نام مخصوص مجلس رقص مقطع دبیرستان(پــِرام) بقیه ی مجلسها نیز به همین نام مشهور باشند. بماند که برگزاری یک چنین مجالسی بخصوص در سطح دانشگاه بهانه ای می شود تا جونترهای زیر صدسال هم فرصتی برای تخلیه ی انرجی جوانی شان بیابند. 

 

 

    اینکه میگند: دود از کــُنده بلند میشه. همینه ها !!؟ 

 

گفتنی است که یکی از بزرگترین غـُـصـّه ی این ایـّام جوون موونها بعد از انتخاب «زوج همرقص»، دغدغه ی انتخاب لباس مناسب است و بقول «نسوان مخـدّره ی وطنی»:«حالا چی چی بپوشند ؟» جداً هم در سن و سال مستی جوانی، این نیز می تواند بزرگترین غم باشد تا از راههای گوناگون گشت و گذار در اینترنت و این فروشگاه و آن فروشگاه، بالاخره به توافق برسند که پسر چه «تاکسیدو»یی Tuxedo (نام انگلیسی لباس پسران) بپوشد و دختر چه لباسی(Pram Dress) انتخاب کند؟ البته رسم است که بعد از انتخاب لباس مناسب و تقریباً یکدست و هماهنگ زوج «همرقص»، دختران «گـُـل» کوچکی بعنوان سنجاق سینه و یقه ی کت Boundenir/boutonniere به پسر همرقص خود کادو می دهند و پسر نیز «زنجیره ای از گـُلهای کوچک» Corsage را که معمولاً به مچ دست بسته می شود؛ به دختر همرقص خود اهدا می کند. 

 

 

             هـمـرقـص دبیرستانی یا Prom Date 

 

شاید چند روزی از این مجلس نگذشته باشد که مراسم رسمی «فارغ التحصیلی» در همه ی مقاطع تحصیلی با آداب خاص خود برگزار می شود. شاید انجام مراسم فارغ التحصیلی در بعضی دبیرستانها به همراه دنگ و فنگ بالایی از جمله پوشیدن لباس مخصوص باشد؛ ولی در نود درصد از دانشکده ها و دانشگاههای آمریکا اگر هم برای استاد لزومی نداشته باشد؛ خود دانشجویان را حسرت و پیروی از مــُد روز است تا عکسی هم به یادگاری از این روز پرخاطره ی دوران زندگی شان داشته باشند. 

 

 

     Aaron  یا همون هارون _ دانشجوی کلاس فارسی 

 

هوس پوشیدن لباس مخصوص فارغ التحصیلی فقط شامل حال جوانترها نیست و دیدنی بود ذوق یکی دیگر از دانشجویان را که هرچند در سن 61 سالگی، پشتکاری عالی از خود برای درس خواندن نشان داده است؛ ولی باز راضی به قبول پیشنهاد و اصرار من نسبت به اینکه فقط حجاب مخصوص «نسوان وطنی»را بپوشد و آمرزیده ی دودنیا بشود؛ نشد که نشد و عصا به دست در کنار یک به یک اعضای خانواده و نوّه هایش عکسی به یادگار می گرفت. 

 

 

          حجاب فارغ التحصیلی وطنی و اسلامی وار 

 

 

   سرپیری و عصا بدست و اتمام دانشکده 

 

در این بین هستند جوانترهایی که با برگزاری مجلس جشنی خصوصی و دعوت دیگران به صرف عصرانه یا شام، سبب می شوند تا کسانی که در این مجلس گردهمایی جمع می شوند؛ با اهدا کادو و پول نقد، جوانان را در ادامه ی راه زندگی و تحصیل یاری کنند. در عکس زیر کارت دعوت دختری دیـفــلــمه ی دبیرستانی را به مجلس مهمانی اتمام دبیرستان را میتوانید ببینید. 

 

 

پایه ی ثابت اینگونه مجالس مهمانی و جشن فارغ التحصیلی شخصی، صرف کیک مخصوص است که تزئین آن سمبل کلاه لباس مخصوص فارغ التحصیلی و یک ورقه کاغذ لوله شده به نشانه ی اخذ مدرک تحصیلی است. 

 

 

  کیکی با ورقه ی کاغذ و سمبل کلاه لباس فارغ التحصیلی 

 

**** پانوشت نامربوط با موضوع : از قدیم می گفتند: خداوند انسان را آفرید و انسان هم توجیه را … می دونم که الان بیشتر دوستان وبلاگنویس شاکی می شوند که چرا همینطور عذر و بهانه میتراشم؟ ولی جداً چندین مشغولیت شخصی این روزها، آنچنان مرا درگیر خود ساخته که توفیق نشده تا عرض ادبی خدمت این دوستان داشته باشم. دعا کنید که در این باد و طوفان سوای اتمام اثاث کشی به آپارتمان جدید، این سردرد و آشفتگی روحی بنده هم بخاطر دوری از شما عزیزان مخصوصاً خودی خودت مرتفع شود و بتوانم هرچه زودتر درخدمتتان باشم. نظر فراموش نشه . درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید