از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

عاشقی و پشیمونی

بالاخره هفته ی اول و پر مشغله ی شروع کلاسها سپری شد و امیدوارم که توفیق بشه و بیشتر در خدمتتون باشم. برعکس همه ساله و بعد از مدتها اولین برف رو داشتیم و هرچند سرما کمی میسوزونه ولی به شدت احوال اون دوستی نیست که این روزها سخت غمگینه و ما را در بی نشاطی خود،  دلخون کرده. حکایت همونیه که بقول مادرم: «یارو نه دردی داشت و نه بیماری، یه سوزن بخودش میزد و می نالید.» آخه رفیق! دنیا که ارزش خیلی چیزها رو نداره که … طاقت بیار و تحمــّل کن که پایان شب سیه، سپـیـد است.


کــجـــایـــی مـــادر خــــوبم، کـــجــــایــــی؟


سالروز پرواز خاله ام _ که جایگزین مادرم بود_  گذشت  و منم که  بچه ننه ای. پس اجازه بدید چیزی نوشته باشم و از شادروان مادرم نیز یادی و چند کلمه ی کوتاه از او:

توی عروسی میزد و میخوند … «عروسی غلاغه(کلاغه) بزنید/یه پاش چلاقه بزنید.»  ننه جون کجایی که دیگه عروسی آدمها هم آنچنان شادی  نداره چه برسه به عروسی کلاغها … هر وقت از چیزی تعجب می کرد با آهی می گفت: «با این دوتا چشای کوچولی چه چیزایی که ندیدیم».  نیست که ببینه احوال آدما و روزگار حالا دیدن و تعجب کردن داره.... بهش گفتم: ننه! عاشقی بد دردیه ها.  گفت: «گشنگی نخوردی که از سنگ سفت تره.»  کاشکی بود تا می گفتم: نیستی ببینی که چه عاشقان  گشنه ای  که هر دوتا درد «دل و شکم» رو با هم دارند؟ و باز گفت: «عاشقی یه شبه و پشیمونیش هزار شب.» خدا رو شکر نیست ببینه که هزارون شبه  پشیمون و حسرت به لب اینم که چرا یه شب عاشقی نکردم؟   موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید

گاه گاهی به یادت غــزلــی مـی خـوانــم

تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست(غافل از فاصله هاست)

خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند

تو عزیزی و حساب دل من با تو، جداست

وصیت نامه

به اغراق بگم که زندگی توی غربت و فرصتهای زیاد تنهایی و فکر بسیار سبب شده که خیلی به مرگ فکر کنم. البته دور از ذهن هم نیست و نباشه دوسال از خدا کوچیکترم و قلب پیرمردی ام دیگه طاقت استرس و خیلی از چیزها رو نداره و ای بسا که این روزها هوس کرد و دنـگـی از تالاپ و تلوپ افتاد و یه امتی رو از شرّ صاحبش راحت کرد. همزمانی که دارید چند تایی عکس از سنگ قبرهای یکی از گورستانهای تاریخی محل زندگی ام می بینید؛  بشنوید که  به فکر بودم که اگه توی این حیر و بیر افتاد و مـُردم با این جسد مرده شور نبرده ام چه کنند؟


سنگ قبر خانم «لیزلی بل» آموزگار و موسس دبستان شهر


همینطور که میدونید رسم و رسومات بعد از مرگ بیشتر یه امری فرهنگی و اجتماعیه تا اینکه مذهبی باشه. منظور تا اونجایی که میدونم؛  در کتابهای مقدس آنچنان ذکری از اینکه با جسد چه کنند و آن را چگونه به خاک بسپارند؟  نشده و در اصل فرهنگ و شرایط جغرافیایی هر منطقه، بزرگترین تعیین کننده ی نحوه ی انجام مراسمه. مثلن در ناحیه ی سرد شرق اروپا و روسیه ی کنونی که محل اسکان آریاییان بوده؛ اگر می خواستند جسد رو خاک کنند؛ بخاطر سرد بودن زمین هیچ جنازه ای از بین نمی رفت.  به همین خاطر رسم اینکه جنازه رو در معرض هوا و خوراک پرندگان قرار بدهند (به مثل زردشتیان قدیم در فراز کوهستان و دخمه) رایج شد.


لنگر و قلاب کشتی! این بنده خدا هم شاید روی کشتی کار می کرده!؟


بعد از مهاجرت آریاییان به سمت فلات هند و فلات ایران کنونی، باز نحوه ی خاکسپاری تغییر کرد. از آنجا که در فلات هند اکثر زمینها  باتلاقی بود؛ خاکسپاری جسد باعث رواج بیماری ها و آلودگی می شد.  بمانه که هنوز دسته ای از هندوها جنازه را به رودخانه ی مقدس گنگ رها می کنند ولی غالب آنها اقدام به سوزاندن جنازه می کنند. خاب … بهتره از دیګر سنتها نگم و خسته تون نکنم که به احتمال زیاد از دفن و ریختن اسید بر روی جنازه در کشورهای عربی و یا با تابوت دفن کردن بیشتر گرایشهای مسیحی  اطلاع دارید.


فکر می کنم این یارو هم اهل خــُمره بوده !؟


با خودم داشتم فکر می کردم که اگه خانواده ام بخواهند به سرعت عمل کنند و جنازه را با کشیدن خون رگها و  شکلات پیچ شده توی تابوت به ایران بفرستند؛ کلی دردسر دارند. برای همین بهشون گفتم بی اینکه به کسی بگید فقط و فقط بدید منو بسوزونید و بعد هم  بیشتر خاکسترم رو هرگوشه ای که خواستید بریزید و خودتون رو راحت کنید ولی …. ولی … یه مشت از خاکسترم رو ببرید ایران که دلم میخواد کنار مادرم بخوابم. فقط خداکنه خوش شانسی ام بزنه و  قلبم نصیبش بشه که دیگه عالی میشه.


هــمــــیــــشـــه در قـــلـــب مـــنــــی مــــــادر !؟


عیال میگه:«خیر ببنی اگه می خوای بمیری خودت با پای خودت برو ایران که من یکی حال سوال و جواب فامیل رو ندارم که هی نــُچ نــُچ کنند و بخواند بگند آخه این چه وصیتی بود و آبرومون رفت و …» بهش گفتم:«بگو: بدنم رو توی آمریکا دفن کرده اید و اینها یه مشت از خاک قبرمه.» البته یه وصیت محرمانه ی دیگه هم بهش کردم که اگه به کسی نمی گید درگوشی بهتون بگم ؟ بګم؟ قول دادیدا؟


سمبل سند ازدواج بر روی قبر یک زن و شوهر


به عیال ګفتم: بجای اینکه به اسم آبروی مـــُرده و در اصل کلاس گذاشتن زنده ها، بخواهید کلی مخارج بیخودی بکنید،  یه سور مشتی در دل کوه و بیابون به اونایی که اهل دل اند _ البته از نوع اراذل  _ بدید تا دلی از عزا دربیارند و «چون می خوشگوار نوشند با هم ، نوبت چو به ما رسید به خاکسترمان نثار کنند.»(برګرفته از رباعی خیام: یاران به موافقت چو دیدار کنید/از دوست یاد بسیار کنید//چون باده ی خوشگوار نوشید به هم/نوبت چو به ما رسید، نگونسار کنید) فکر بد نکنیدا ... فکر کردم شاید که بوی عطر دهنم سبب بشه لابد حوری های جهنمی تحویلمون بگیرند. 


سنگ قبری به شکل فرشته !


نمی دونم نظر شما  در مورد نوع خاکسپاری و مراسم بعد از مرگ چیه؟ ولی همینطور که در دنیای زنده ها، وقتی یه وبلاگی دیگه به روز آوری نمیشه، دیگران به سرعت صاحب وبلاگ رو فراموش  می کنند؛ چه بهتر که از مرده بودنم هم هیچ اثر و سنگ قبر و نشونی باقی نمونه…. خاب … بهتره چندتایی دیگه عکس از سنگ قبرهای قدیم و جدید آمریکاییها ببینید.







این هم سمبلی چند هزار ساله مربوط به تفکر و تمدن «پگنیست» .(به نوعی شبیه به طبیعت گراها، برای هر چیزی الهه و رب النوعی  مستقل می شناختند). مناری برافراشته و نوک تیز، بیانگر جنسیت مذکر:



وقتی داشتم بین سنگ قبرها می گشتم با سنگ قبر یک عرب لبنانی مهاجر به نام «جرج نصار مزرع یاشوع» مربوط به حدود صد سال پیش برخوردم. البته سنگ قبرش خیلی قدیمی نیست و برام دیدن الفبای عربی روی سنگ قبری در آمریکا خیلی جالب اومد. گفتنیه که این آقا بیشتر به اسم «نصار» شناخته میشه تا «ناصر» و از اون دست آدمای پولدار بوده که کارهای خیریه ی زیادی کرده و هنوز اسم او بر روی سنگ نوشته ی یادبودی به بخاطر اهدای زمین ورزشی شهر، وجود داره.



موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید





تحویل سال نوی میلادی

اگه فکر می کنید که تحویل نو در آمریکای جهانخوار به همان شور و هیجان داخل ایرانه و سفره ی هفت سین و تیک تیک معکوس عقربه های ساعت و صدای شلیک توپ و ساز و نـقـاره و دعای «یامقلب القلوب و الابصار» در کاره؟ سخت اشتباه می کنید. اگه قراره روزهای سال براساس کبیسه کم و زیاد بشه؛ این تغییر در ماه دوم سال اعمال میشه و ساعت تحویل دقیقن راس ساعت دوازده شب سی و یکم دسامبر اعمال میشه. البته بنا به وجود تفاوت دو تا سه ساعت تفاوت ساعت بین مناطق جغرافیایی آمریکا، از شرق به سمت غرب،  سال رو زودتر شروع می کنند و هر شهر و دیار هم بنا به ذوق و سلیقه ی خودشون جشنی رو ترتیب می دهند. از آتش بازی گرفته تا برگزاری کارنوال(رژه ی) شادی و بالا و پایین رفتن گویی نورانی مانند آسانسور در میدان ساعت نیویورک:


لیدی گاگا _خواننده_ هنگام فشردن سویچ شماره ی معکوس گوی نورانی سال تحویل


گوی نورانی Ball Drop لحظه ی سال تحویل 2012 میلادی در میدان «ساعت» نیویورک


بیچاره ماهایی که تقریبن هیچ برنامه ی خاصی نداشتیم و مجبور بودیم لحظه ی تحویل سال را بخاطر فرار از سرما ، به یک بازیکده (کازینو) پناه ببریم. ولی همگی بگید مظلوم دو عالم، ساکنان کــــَنادا که از شدت سردی و برف، همه ی مراسم آتش بازی و استقبال از سال نو را باید در طول ساعتهای عصر و سر شب انجام می دادند. بهرحال ساعت ده شب بود که راهی کنزاس سیتی شدیم و چه غوغایی بود از جمعیت. اولین چیزی که به چشم می خورد اجرای گروه موسیقی بود و همینطور که در عکس زیر میبینید تصویر آسمان آبی سقف در اصل نقاشی و نورپردازی بیش نیست.


نیمه ی شب ولی سقف نقاشی و نورپردازی شده ی آسمان روز روشن


هرکسی را می دیدی،  سعی می کرد الکی الکی خوش باشه و بخصوص اینکه با مفت بودن بعضی لوازم خود آرایی مثل «کلاه کاغذی»  و یا «شانه ی سرپردار» جهت خانمها؛ که روی آن نوشته بود «سال نو مبارک» همگی شیپورهایی کاغذی به دست گرفته و آماده بودند تا عقربه ی ساعت بر روی دوازده شب قرار گیره. در این بین دخترم فرین سخت به فکر مادربزرگ و پدر بزرگ خوانده اش _ دیوید و کریس _ بود تا براشون سوغاتی ببره و همین کار رو هم کرد.


کریستینا و دیوید به همراه سوغاتی سال نو از طرف فرین


بالاخره لحظه ی تحویل سال رسید و شمارش معکوس به پایان رسید و ملت با تمام زوری که داشتند در شیپورهای بوقی دمیدند و بعد هم حیا میا قربانش و بازار ماچ و روبوسی ها  داغ  شد.



بدنبال اون بیشتر مردم گرد گروه موسیقی جمع شدند تا نغمه ای بشنوند و خاطره ای بسازند و منم فرصتی پیدا کردم تا گوشه و کنار رو بیشتر ببینم شاید چیزی برای دیدن و گزارش به شما عزیزان ببینم و از جمله اینکه امیسال هم این آقا با رنگی کردن تمام بدن و لباسش، برای ساعتها شبیه به مجسمه،  بدون هیچ حرکتی ایستاده بود و هرچی هم دیگران زور می زدند تا با «نــُو وآ»(به گویش نجف آبادی یعنی شکلک) در آوردن او رو بخندونند؛ موفق نشدند.


کی بود که گفت:« نای نای مجسمه / تو بودی که من میخواستمت ...»!؟؟


در گوشه ی دیگه ی سالن، مردم در کنار دو نفر که سمبل سال 2011 بود که حسابی دراز و پیر شده و همچنین سمبل سال 2012 که تازه شروع شده، عکس یادگاری می گرفتند:


عکس یادگاری در کنار نماد سال نو و کهنه


عکسهای بعدی هم از یک خانه ی عروسکیه که با صرف تقریبن 350 کیلو  آرد زنجفیل و نیز دکور آرایی انواع شکلات و آب نبات درست شده:


خانه ای عروسکی _ شکلاتی _ آب نباتی _ شیرینی

شکلاتی تمام خوردنی


سرتون رو درد نیارم و شما رو هم بیخودی توی کلوخا نــدوانم؛ وقتی برگشتم اون سر سالن صحنه ای دیدم که برام باور کردنی نبود. آخه اگه جوون _موونها یه قری به کمرشون بدند حرفی نیست. یکی نبود که به این پیرمرد بگه: تو دیگه چرا؟ بیا برو  دنیات رو تباه وعده ی سرخرمن بهشت و جهنم اون دنیا کن و تا میتونی فقط  گریه کن که میگند: «ثوابه».


پیرمرد دلجوان. اینکه میگند: دود از کـُنده برمیخیزه!  اینه ها!!


بی هیچ توضیح اضافی هرچی که دلتون میخواد انرجی های مثبت از عکسهای بعدی نوش جان کنید و عبرت بگیرید که این کارهای بد بد مال این کافراست و عوضش ما ایرونی هایی که هر ماهه حداقل یک جشن بخاطر همنامی روز با ماه داشتیم چه بهتر که به فکر آخرتمون باشیم و حتی اونهایی مون هم که دستمون به دهنمون میرسه، بازم نتونیم شاد نباشیم چرا که «غم نزد ایرانیان است و بس».


آآآآآ ... مورچه ها رو ... بزن با پات مورچه بکش و مورچه بکش !؟


رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست _ حضرت مولانا


ضمن تبریک مجدد سال نوی میلادی و آروزی بهترین ها برای شما عزیزان …. موفق و پیروز باشید …درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

کریسمس

ضمن عرض تبریک دیر هنگام سالروز هماهنگ شده(نه واقعی) تولد حضرت مسیح و کریسمس خدمت شما عزیزان،  اگر بخواهیم نمونه ای واقعی از گذشته های ایرانمان را بجوییم؛ تا اینجایی که میدونم به نظرم آمریکا و کانادا از بهترین نمونه هایی اند که دست کم هر ماه، یک مراسم شادی و شادمانی دارند. هنوز از «هالووین»(قاشق زنی) فارغ نشده، در تدارک برگزاری مراسم «تنکس گیوینگ»(شکرگزاری) بودند و از فردای آن، همه ی فروشگاهها و مکانها، با دکورآرایی سرو و چند جعبه ی دکوری کادو، به استقبال کریسمس رفتند. در کنار حراجهای فصلی و فروشهای ویژه،  وجود افراد داوطلبی که لباس قرمز رنگ بابا نوئل و یا فرمهای مخصوص درب فروشگاهها می ایستند و با تکون دادن یه ریز زنگوله ای مردم رو تشویق به دادن صدقه می کنند یکی از برنامه های جالبیه که برای جمع آوری پول نقد و کادوهای خیریه برگزار می شه.


داوطلبان جمع آوری کمکهای نقدی برای نیازمندان در کریسمس



اولین نشانه ی شروع ایام کریسمس، تزیین درخت سرو (طبیعی یا مصنوعی) و بخصوص گذاشتن دکور جعبه های کادو در همه ی مکانهاست. البته هرکسی بنا به سلیقه اش هرچیزی رو که دستش بیاد آویزون میکنه.



   بعضی ها هم با گذاشتن عکس عزیزانشون و بخصوص اونهایی که برای عرض تبریک کریسمس،  عکسی از خودشون رو بصورت چاپ شده و بعنوان کارت تبریک برای این و آن فرستاده اند؛ بدین شکل سال خوبی رو برای همه آرزو می کنند. صد البته که چراغانی و آویزان کردن و یا گذاشتن همه رقم عصای سرکج که به نام Candy Cane (عصای شیرینی) مشهوره از اصلی ترین تزئیناته. قابل ذکره که آویزان کردن شکلاتی به همین شکل از درخت کریسمس بسیار رایجه. این سمبل در اصل یادآور عصای چوپانان و مسیحه که از سال 1670 از کلیسایی در شهر«کُلـُن»Cologne آلمان رایج شد و در اصل ترفند کشیش برای ساکت کردن بچه ها در کلیسا بود. گفتنیه که بعضی ها هم اونرو  وارونه شده ی حرف «J» (اولین حرف نام مسیح به انگلیسی Jesus) میدونند.


 

دکور «جوراب کادو» که معمولاً زیر درخت سرو آویزان می کنند تا بابا نوئل («سنتای مقدس» Santa Claus)  از لوله بخاری وارد بشه و کادوهای افراد را داخل اون بذاره؛ اصلی ترین تزئین درخت کریسمسه.



 طبق معمول همه ساله باز برادرم و نیز کریستینا و دیوید (مادربزرگ و پدربزرگ خوانده ی بچه هام) نه تنها اونها رو شاد کردند؛ بلکه من و عیال هم نصیبی بردیم. وقتی دیدم که دخترکم _ فرین _ چه ذوقی از خودش در می کنه که بابا نوئل  همه ی هدیه هایی رو که توی لیست آروزهاش نوشته بود آورده؛ یه دفعه به پشت دستم زدم و رو کردم به عیال و گفتم:« چرا من غافل شدم و لیست آرزوهام رو ننوشتم؟  خودمونیما اگه بابا نوئل هر سال فقط یه دونه نسوان خارجکی برام آورده بود؛ الان چه کلکسیونی از همه ی نژادها داشتم و  مکزیکیه می شست و  چینیه می پخت و سفید پوسته زن روز بود و لابد سیاه پوسته هم واسه ی محرم و  ....  »  میدونید عیال چه جوابی داد؟  نه گذاشت و نه برداشت و گفت:«به همین خیال باش شاید دل و یه جای سوخته ات یه کمی آروم بشه!»... پیش پیشکی سال نوی میلادی فرخنده باد ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید