-
شاید وقتی دیگر
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 19:21
از آنجا که به این مکان، به ندرت سر می زنم و ممکن است دوست یا دوستانی رو منتظر بگذارم؟ بدینوسیله از همه ی شماها تا فرصتی دیگر و ای بسا برای همیشه خداحافظی می کنم. چنانچه پیام یا مورد خاصی بود؟ لطفن با ایمیل آدرس زیر تماس حاصل فرمایید. موفق و پیروز باشید ... آرامش نصیبتان باد .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید...
-
مبارک شمایید
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 22:36
ایام را مبارک باد از شما. مبارک شمایید . ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند_مقالات شمس تبریزی فرارسیدن سال 1393 خورشیدی(شمسی) برابر با 7036 میترایی_آریایی، 3752 زرتشتی، 2573 هخامنشی(شاهنشاهی) ، 1435 قمری و 2014 میلادی بر همه ی شما خجسته باد. آرزوی قلبی ام این است که خانه ی دلهایتان مملو از شادی و آرامش و نشاط باشد....
-
خاطرات آمریکا_45: کارت بانکی
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 23:46
**** پیشنوشت : 1- میگم: «هزار سال هم که توی خارج زندگی کنی؛ بعضی چیزها واقعیت زندگی و شناسه ی مهاجره. از جمله لهجه. از جمله دلتنگی. از جمله غم از دست دادن عزیزانی که رفتنشون هرگز باور نمیشه. تنها میتونم با کشیدن آهی ناله سردهم که: بدرود همیشه ! خواهر قشنگم .» 2- بسیار شده دوستان زیادی از طریق پیام خصوصی ابراز محبت می...
-
خاطرات آمریکا_44: آرامش
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 22:23
باز امروز دست به قلم شدم تا نکته های قابل ذکر این چند روز گذشته رو بنویسم (البته مربوط به چند سال پیش و 1386). یادمه توی ایران حدود هفت_ هشت سال تمام، هر روز همه ی کارها و حتی افکارم رو می نوشتم. اما نمی دونم چرا الان اینهمه سخت شده؟ از طرفی دلم نمی خواد این روزها رو فراموش کنم تا بعدن ناشکری نکنم. بمانه که همین سختی...
-
خاطرات آمریکا_43: پس از مهاجرت
جمعه 15 آذرماه سال 1392 22:44
نزدیکهای ظهر خانم دکتر اومدند تا دخترشون رو ببرند. ایشون قبل از خداحافظی، سخت تاکید داشتند جهت اردویی یک روزه همراه ایشون و دانشجوها باشیم که قرار شد بعدن تصمیم بگیریم. با رفتن او بود که پستچی رسید و بعد از دو سه روز گــُم شدن، یک کلید زاپاس ماشین از طرف عبدالله آورد. زهرا قصد خریدن بعضی وسایل مورد نیاز خونه رو داشت...
-
خاطرات آمریکا_42: دیکشنری
جمعه 1 آذرماه سال 1392 23:00
شدّت بارونهای موسمی و عجیب ایالت میزوری به حدّیــه که هیچ چاره ای نمیمونه جز پارک کردن ماشین و پناه بردن به یک مکان. همونطور که گفتم به همراهی خانم دکتر مجبور شدیم در تنها فروشگاه ایرانیان کنزاس سیتی _تهران مارکت_ پناه بگیریم. گپ و گفتگوهای طولانی سبب شد خانم دکتر داستان ای بسا شایعه ی ساخته شدن ترانه ی « مراببوس...
-
خاطرات آمریکا_41: شهریه ی مدرسه
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 02:01
آخیش! بالاخره یه خودکار آبی گیر آوردم. توی آمریکا تا بخواهی قلم و خودکار سیاه هست و رنگ آبی خیلی کم میبینیم و بیشتر جنبه ی سلیقه ای داره. حتی رنگ قرمزی که معمولن ما معلـّم ها استفاده ی فراوانی داریم رو بیشتر در مکانهای آموزشی میشه دید. صبح چهارشنبه پس از کلاس برگشتم خونه تا منتظر رسیدن خانم دکتر«سیما» باشیم. قرار بود...
-
خاطرات آمریکا :40_ مرکز فارغ التحصیلان
جمعه 10 آبانماه سال 1392 21:20
امروز سه شنبه 24 آوریل 2007 است. دو روزیه که سخت دمق گم شدن کلید ماشینیم. از طرفی هم به مصداق ضرب المثل « گوشت گاو ارزون میشه » انگاری از فکرها هم افتادیم و هجوم ناگهانی کامپیوتری دوست و فامیل هم از ایران یه دفعه متوقف شده و حسابی توی لکیم. در این اثنا دوستم تلفن کرد و قرار گذاشت ساعت 10 شب ایران (یک و نیم بعد از ظهر...
-
خاطرات آمریکا: 39_چیگرد
جمعه 26 مهرماه سال 1392 21:29
عبدالله برای دیدار از خارسو و بـُرسوره اش (پدر و مادر زنش) عازم «کافی ویل» بود و منم با او همراه شدم. ساعتی بعد زهرا تلفن کرد و از آمد و شد خانم دکتر«ر» خبرم کرد. اونطور که می گفت: خانم دکتر پس از دیدن خونه اعتراف کرده که وسایل اضافی منزلش به درد ما نمیخوره. اونچه که باعث هیجان زهرا شده بود اینکه: خانم دکتر جلد دوّم...
-
خاطرات آمریکا_38 : زیدبازی
جمعه 19 مهرماه سال 1392 21:55
در گفتگوی با دوستام از هردری سخن رفت و یکی از مهمترین حرفها بر سر تفکر غلطی بود که بسیاری (توجه: بسیاری) از هموطنانمون بخاطر بی اطلاعی، درباره ی زندگی در خارج از کشور و بخصوص آمریکا دارند. بسیاری فکر می کنند که بنیان خانواده در خارج از کشور بی معنیه و لابد، رابطه ی زنها و مردها «هردم بیلــه» و اینقده خرتوخره که مردها...
-
خاطرات آمریکا_37 : پلیس
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 02:56
عصر یکشنبه بود که صلاح دونستیم از خیر همراهی دانا برای برگشت به شهرمون(لیکسینگتون) بگذریم و دل به دریا زده و خودمون راهی بشیم. لذا چند باره درسم رو در مورد نقشه خونی واسه ی عبدالله پس دادم و راهی شدیم. با اینحال بازم دلش آروم نداشت و تا بیرون شهر ما رو همراهی کرد. پـُرسان پـُرسان و شهر به شهر راه برگشت رو پیش گرفتیم....
-
خاطرات آمریکا_36: مالیات
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 21:55
صبح هنگام و همزمان با مصطفی از خونه زدیم بیرون و او راهی محل کار خود و ما هم عازم برگشت شدیم. ندونستم چرا راه برگشت اینقدر طولانی و کسل کننده جلوه کرد و شاید نداشتن موضوعی برای گپ زدن دلیلش بود!؟ باز هم عبدالله بیچاره رانندگی کرد و ساعتی از شب گذشته رسیدیم و خسته و کوفته سرنگون بستر شدیم. صبح فردا دانا پس از برگردوندن...
-
خاطرات آمریکا_35:دالاس_فورث ورت
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:44
روز دوم حضورمون (مارچ 2007) در ایالت تکزاس و کلان شهر معروف به «دالاس _ فورث وُرت» رو سپری می کنیم. این ابر شهر از به هم پیوستن چندین شهر مستقل تشکیل شده. در بعضی موارد باید مقدار زیادی رانندگی کرد تا از یک منطقه ی شهری یا بهتره بگم شهر مستقل، به اون یکی وارد شد. البته خود ایالت تکزاس هم از بزرگترین ایالتهای آمریکاست...
-
خاطرات آمریکا 34: ازدواج فامیلی
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 02:11
دیشب تا دیر وقت توی رختخواب می لولیدم و به حرفهای برادرزاده ام «مری»(مریم) فکر می کردم که ببین تفاوت فرهنگی از کجا تا به کجاست!!؟ در ایران نه تنها ازدواج بچه های عمو و دایی و عمه و خاله، امری رایجه؛ بلکه حتی ضرب المثلهایی هم وجود داره که اینگونه موارد رو تشویق هم می کنه و شاید شنیده باشید که: « عقد پسر عمو و دختر عمو...
-
خاطرات آمریکا_33: به سمت تکزاس
شنبه 5 مردادماه سال 1392 21:18
با عجله کلاس رو پشت سرگذاشتم و برگشتم تا هرچه سریعتر راهی تکزاس بشیم. روشن بودن کامپیوتر و یاهو مسنجر سبب شده بود که افراد زیادی از ایران هجوم بیارند و صدای «باز»(دنگ) زدن این و اون بدجوری روی اعصابمون بود. از طرفی وقت چت و گفتگو نداشتیم و از طرفی هم زهرا منتظر خانواده اش بود. کم باری قصه، بحث و دعوای لفظی من و زهرا...
-
خاطرات آمریکا 32_ تلفن همراه
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 20:34
روز سوّم آپریل 2007 رو مثل روزهای قبل با تدریس فارسی به همراه دکتر نلسون پشت سر گذاشتم و با راهنمایی ایشون به پرکردن فرمهای قرداد کاری و اداری ام Paper Work مشغول شدم. در عجبم که در زندگی و گذشته ام چه کردم که لطف خدا اینجا هم شامل حالم شده؟ خواست خدا و سرنوشت نیست که یه نفر آمریکایی بخاطر علاقه ای که به فرهنگ ایرانی...
-
خاطرات آمریکا_31 : فاطمیا
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 03:03
**** پیشنوشت : به ناگهان سرد شدن هوا و نشستن برف بهاری بعد از صد و هفت سال تاریخ ایالت میزوری آمریکا هم تجربه ی جالبی بود که پشت سر گذاشتیم. این روزها عجیب گرم شده و از طرفی هم روزهای آخر سال تحصیلی و مراسم فارغ االتحصیلی رو مشغولیم. ادامه ی خاطرات مربوط به چهاردهم فروردین 1386 را پی می گیرم: دیروز هوس کردم ماشین رو...
-
خاطرات آمریکا_30: مرهم زمان
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 01:07
در فرصتی که پیش اومد؛ با آقا مقداد قدم و گپی خودمونی در کنار دریاچه زدیم. میان گفتگوها، از دغدغه ی فکری ام گفتم که: « بدجوری نامطمئنم که آیا مهاجرتمون کار درستی بوده یا نه ؟ از طرفی هم اگه فکر کنم قراره برای همیشه توی آمریکا زندگی کنم!؟ بدجوری میریزم به هم. تنها توجیهم اینه که تجربه ای کوتاه مدّتــه و روزی برمی گردم.»...
-
خاطرات آمریکا_29: سینزه بدر
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 22:50
امروز دوازدهم فروردین سال هشتاد و ششه ولی چون تعطیلی آخر هفته است؛ بیشتر ایرانیان آمریکا امروز رو بجای روز سیزده یا بقول نجف آبادیها «سینزه» بدر می کنند. در آمریکا بیشتر مراسم ملی رو بجای اینکه در روز خاص خودش برگزار کنند؛ در نزدیک ترین روز تعطیل قبل یا بعد از اون برگزار می کنند تا بدین شکل ایرونی(ایرانی ) های بیشتری...
-
مبارک شمایید
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 21:47
ایام را مبارک باد از شما. مبارک شمایید . ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند. شمس تبریزی آغاز سال 7035 میترایی _آریایی، 3751 زرتشتی، 2572 هخامنشی(شاهنشاهی) و 1392 خورشیدی(شمسی) بر همه ی شما مبارک و فرخنده باد.
-
خاطرات آمریکا_28:سدره پوشی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 04:25
**** پیشنوشت : اسفند ماهه و دل اونایی شاد باد که شیفته ی حال و هوای مستونه ی این ماه اند. ابرهای پراکنده ی آسمون آبی و بوی خاک و نم بارون. ذوق گلهای بنفشه و ماهی قرمز. بوی گندم و برنج بو داده و آجیل شب عید. لبخندها و هیجان ها و شادمانی ها. همهمه ی خرید و لباسهایی که نو می شدند… نمی دونم آیا شادمانی نابی، که از دل...
-
خاطرات آمریکا_27: جشن تولد زردشت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 10:06
**** پیشنوشت : از اونجا که پیش بینی ها درست از آب در اومده و سنگین ترین برف تاریخ این منطقه باریده، قراره خونه نشین باشیم. وان حموم رو پرآب گذاشتیم که اگه آب یخ بزنه؟ از کار افتادن سیفون توالت فاجعه است. بدتر از اون اگه برق بره که با قطع شدن سیستم گرماساز خونه، درست و حسابی آلاسکا (بستنی یخی) می شیم. توی این فکرم که...
-
خاطرات آمریکا 26: بارندگی و رانندگی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 19:30
**** پیشنوشت : 29 بهمن ماه یا به عبارت دیگه پنج اسفند، جشن باستانی سِپِندارمَزدگان، روز « عشق آریایی »، بزرگداشت مقام « زن » و « زمین » بر همه ی شما شادباش باد. می دونید که جشن بسیار قدیمی اسفندگان یا سپندارمزدگان ایرونی همانند ولنتاین مسیحیان ، تلاش داره تا در ادامه ی جشن «مهرگان»، «مهر و محبت و عشق» رو گرامی بداره....
-
خاطرات آمریکا:25_ پرچم
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 08:45
امروز صبح درفرصتی که تا شروع کلاس پیش اومد؛ با آقای نلسون تبادل اطلاعاتی درباره ی نحوه ی ارزشیابی و نمره گذاری در سیستم آموزشی آمریکا داشتم. یکی از تفاوتهایی که متوجه شدم اینه که؛ نمره ی درس همیشه به روز و بطور accumulate (انباشته و میانگین) محاسبه میشه. منظور، هر زمان از ترم تحصیلی که باشه باید نمره ی دانشجو از...
-
خاطرات آمریکا_24 :اوج آسمانها
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 18:45
*** پیشنوشت : قبل از هر چیزی جشن سالروز اختراع آتش (دهم بهمن / جشن سده ) رو تبریک دیرهنگام عرض می کنم. برآمد به سنگ گران، سنگ خرد / هم آن و هم این سنگ گردید خرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ، آذرنگ یکی جشن کرد آن شب و (هوشنگ) باده خـَورد / سده نام آن جشن فرخنده کرد … فردوسی از اینکه وبلاگ رو دیر به...
-
خاطرات آمریکا_23: روز اول مدرسه
شنبه 23 دیماه سال 1391 02:43
امروز بیست و هفتم مارج دو هزار و هفت برابر با ششم فروردین هشتاد و ششه. با اونکه شب قبل بیهوش خواب بودم؛ نتونستم بیشتر از پنج ساعت بخوابم. از سحر به بعد همینطور می لولیدم و هزارون فکر و دلهره، به سرم ریخته بود. زهرای بیچاره هم متوجه حال من شد و برای بدرقه و دلگرمی ام تا روشنایی سپیده دم، پا به پام بیدار نشست. تا بود و...
-
روزگارتان فرخنده
شنبه 2 دیماه سال 1391 08:01
سلام! ببخشید … درود یلداتون قشنګ بود که؟ آیا سعی کردید که به شکرانه ی تولد الهه ی نور و میترا، با خاطره سازی و خوردنی هایی به رنګ قرمز، سرخی غروب شب یلدا رو به طلوع خورشید روز بعد پیوند بزنید؟ همیشه سرفراز باشی ای ایران شاهنامه رو که ایشاالله!؟ ولی امیدوارم حافظ رو در کنار هر کتاب دلخواه دیګه تون، حتمن سرسفره ګذاشتید...
-
خاطرات آمریکا_22: انگلیسی زبان دوم
شنبه 25 آذرماه سال 1391 03:38
تا بخود بیاییم و آماده ی برگشت از اوماها(شهر برادرم) بشیم؛ نزدیک ظهر شده بود. دو سه روز پیش، دانا(زن برادرم) ضمن صحبتی تلفنی از همکارم دعوت کرده بود تا برای صرف چایی و گپ و گفتگو به خونه مون بیاد و سخت نگران دیر رسیدنمون به لسینگتون (شهر آینده ی محل کار و زندگی ام) بودیم. از قضا باد و بارون های موسمی شدید هم هوس کرده...
-
خاطرات آمریکا_21: هومسیک
شنبه 18 آذرماه سال 1391 07:24
پس از صبحانه و همزمانی که مصطفی می خواست به تکزاس برگرده، منم شدید دلم می خواست از خونه فرار کنم. برعکس من، زهرا دلش می خواست توی خونه و زندگی خودش باشه. هنوز اینترنت و تلفنمون وصل نشده بود و از طرفی هم فکر و دلشوره ی شروع کار جدیدم با اون انگلیسی دست و پا شکسته و بدتر از همه محیط و فرهنگ و دانشجویان جدید، حسابی کلافه...
-
خاطرات آمریکا _ 20 : نامه ی هوایی
شنبه 11 آذرماه سال 1391 07:37
صبح هنگام با قریچ و قروچ صدای قدم زدن عبدالله در طبقه ی دوّم بیدار شدیم. از اونجا که بیشتر کف اتاقها و دیوارها و سقفهای خونه های آمریکایی از چوبه! صدا به وضوح منتقل میشه. برای همین باید حواسم باشه که سر و صدای تاریکی بازی مون بلندتر از حد شرعی آمریکایی نباشه؟ وگرنه خیلی ناجور میشه. می ترسم حکایت اون داستانی بشه که...