از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_19: کشور هردمبیل

با سر و صدا و قهقهه ی بلند بچه مدرسه هایی که انگاری زنگ تعطیلی خونه رو زده و ریخته باشند توی کوچه،  شش گز از خواب پریدم. مدتی طول کشید تا متوجه بشم کسی نیست جز عبدالله و مصطفی و چندتا پیرمرد دیگه که اول صبحی از تحویل کامیون برمی گشتند و سروصداشون محله رو پرکرده است . صبحونه رو خورده نخورده، هرکس راهی شهر و دیار خودش شد. هرچند داخل ایران تعطیلی های ایام نوروز تازه شروع شده بود، اما اینجا هرکسی باید برمی گشت سرکار و زندگیش. آمریکاست و «عمری کار» و  در این کشور «هردم بیل» :) باید برای پرداخت انواع قبض(بیل Bill) آب و برق و گاز و غیره زور زد.

نمونه ای از بیل و کلنگ آمریکایی / قبض گاز Gas Bill


همه رفتند و بخاطر اینکه ما هیچ ماشینی نداشتیم؛مجبور بودیم به انتظار برگشت دانا از اوماها باشیم و اگه حتی سپیده دم صبح هم حرکت کرده باشه؛ پای 4 ساعتی رانندگی درمیان بود. میزبان به سرکارش رفت و ما هم سرخودمون رو به صحبت از هردری بند کردیم و درعجبم که غربت چه رازی داره که از هر جمله، سه تا کلمه اش گرد موضوعات عادی شهر و دیار و ایران می گشت!؟ این در حالیه که همه ی عمرم از کنار اینگونه موارد به ظاهر ساده رد شده بودم و به این جور موضوعات از صنعت فرش و چاقوسازی نجف آباد گرفته تا اینکه محدوده ی شهر چگونه بوده؟ کمتر توجه داشتم. در فرصتی که دست داد دست به تلفن شدیم تا نوروز رو به اقوام داخل ایران تبریک بگیم. با هرمکالمه مون، خبری رو که درباره ی مهاجرت مون سرزبونها افتاده؛ می شنیدیم و گاه می خندیدیم و گاهی هم به نشونه ی تاسف از این شایعه های بی اساس سری تکون می دادیم.

ستاد شایعه پراکنی اقوام و حومه


اونچه که خیلی جالب بود نظر یکی از زنهای اقوام بود که باصداقت تمام گفت:«راستش پشت سرتون غیبت کردم و گفته ام: نباید فاطمه رو باخودتان می بردید!!!! به درس و مدرسه اش لطمه میخوره و… .» واکنش یکی از برادرانم خیلی تامـّل برانگیز بود. درحالیکه غش خنده ی عمیقی زد، با لحنی طعنه آمیز طوریکه اطرافیانش نیز بشنوند؛ بلند بلند گفت:« هی به خودم میگفتم آخه چرا حمید ماشین نیمی خره؟ چرا …؟؟  نگو داشته جمع و جور می کرده تا راهی بشه. آخه راستش همین ها باعث شده بود که دیگرون حسابی برات باز نمی کردند و سربه زیر متلک این و اون بودیم … ولی حالا که رفته ای حسابی خوشحالم که  اگه … خداوکیلی ی ی اگه …  خودم بجای تو بودم اینقده ذوق نداشت. حالا هم سفت و سخت مواظب باش که هوس برگشت نکنی و دوری رو طاقت بیار و حتی کم کم کارهای ما رو هم جور کن تا بیایم. هروقت هم شد یه زنگی به این پسره(پسرم) بزن و نصیحتش کن و….» دروغ چرا یه دفعه حال غریبی پیدا کردم ویادم به اوضاع خودم توی ایران و شعری افتاد: «تا که بودیم، نبودیم کسی / کـُشت مـا را غـم بی هـمنـفسـی // تا که رفتیم،همه یار شدند / خـُـفـتـه ایم و هـمـه بـیـدار شـدند // قدر آیینه بدانیم، چــوهست / نه در آن وقت که اقبال(افتاد) شکست»

نزدیک 2 عصر بود که به محض رسیدن دانا سوار بر ماشین او راهی شدیم. از اونجا که وسایل دیگه و موکتی هم کف  ماشین بود؛ مجبور شدیم روی سر و کله ی هم سوار بشیم و خوشبختانه کسی ما رو نمی شناخت و هرکس هم می دید فکر می کرد میکزیکی هستیم چونکه اونها و سیاهپوستها به اینگونه سوار شدنها و استفاده از ماشین مشهورند.  اوضاع جوی داخل ماشین اونچنان جور نبود و بخاطر قهر و آشتی ها ی لحظه به لحظه ی دانا و عبدالله، هوا گاهی ابری و بارونی و گاهی هم آفتابی میشد. جز سکوت چاره ای نداشتیم و زبان بلد نبودن هم قوزی شده بود بالای قوز غریبی و نا آشنایی مون با فرهنگ  آمریکایی!! به محض رسیدن شروع کردیم به چیدمان بقیه ی وسایل و آروم آروم چهره ی خونه گرم تر و بهتر شد و در این فاصله هم دانا و فاطمه  به خرید مایحتاج اولیه و خوراکی اقدام کردند.

خط و هنر عیال بر روی تابلوی یک رستوران


به حدی شهر جمع و گرد و کوچکیه که فروشگاههای اصلی با خانه مون، چندان فاصله نداره و حتی پای پیاده هم میشه رفت و آمد کرد. وقتی که دانا از خرید برگشت تا دقایقی می خندید و گفت: «هر کی که از سطح شهر رد بشه، کاملن متوجه میشه که گروهی غریبه(خارجی) توی این خونه زندگی می کنند. آخه تمامی لامپهای هر دو طبقه و اتاقها ایرونی وار روشنه و از فاصله ی دور مشخصه. درحالیکه خود آمریکاییها به ندرت از نور سفید مثل مهتابی استفاده می کنند و با روشن گذاشتن یکی دوتا چراغ رومیزی و چراغ خواب(آباژور) فضا رو بصورت نیمه روشن و رویایی می پسندند. البته این مورد یکی از حساسیتهای اولیه ما بود که به نور زرد عادت نداشتیم و هرچی چراغ دم دستمون بود؛ روشن می کردیم.

نظرات 6 + ارسال نظر
مرضیه شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

سلام
گرچه شما سری به چشمان سبز نمی‌زنید ولی من از اون همشهری‌های قرتی نیستم که عدم توجه و علاقه رو به طرف مقابلم مثل خودش جواب بدم و هر چی هم بهم محل ندید باز از رو نمی‌رم(راستش خودمم نفهمیدم چی گفتم... فقط خواستم بگم خیلی بی‌بفایید)
صنعت فرش رو خوب اومدید چون بابای من سالهاست در این راستا داره صادقانه به خلق نجف‌آباد خدمت می‌کنه ولی همیشه کف خونمون فرش ماشینی پهنه
امیدوارم هر موقع و هر جا به یاد خاطراتتون از ایران می‌افتید، لبخند و نشاطی حاکی از اوقات خوش روی چهره‌تون بیاد...
شاد و دیر زی

مرضیه خانووووم

حالا دیگه ما قرتی شدیم هان !!!

این توضیح رو نیاز میدونم که بگم ..... بنده بخاطر مشاهده ی تاثیرات تغییراتی که درون فکر و زندگی ام ایجاد کرده ام؛ مدتیه که از عالم اینترنت و وبلاگ و غیره دور شده ام. این مورد هم فقط و فقط یک هدف و مورد کاملن شخصیه و امیدوارم باعث سوتفاهم هیچکس نشده و نشه. به همین دلیلی که عرض کردم؛ مدتهاست که دیگه ردی از خودم در هیچ جایی به جا نذاشته ام و فکر نمی کنم به این زودیها هم اینکار رو بکنم. لذا اجازه بده که این یکجا(عالم مجازی) بدور از مناسبات و تعارفات عالم واقعی مون رفتار داشته باشیم و امیدوارم که هرکسی که از خوندن این مکان لذت میبره؛ زحمت حضور بکشه و از اینکه ردی از اسم و نظرش هم بجا نمیذاره؛ اصلن تحت فشار نباشه.

وای ببخشید ... اینقده حرف زدم که دیگه وقت نشد در مورد شغل باباتون و ضرب المثل معروف: کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره ... بحرفم ... باشه تا بعد

مووووفق ... اونم از نوع حسابیش و البته درنهایت آرامش باشید... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند کوچولوتون ... حمیدی مال نجبباد

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir

این فضولی آدم رو میکشه...اگه تغییرات و تصمیمات قابل گفتنه بگید ما هم استفاده کنیم.
در ضمن دست خط زهرا خانم هم خیلی قشنگه..اونجا تدریس هنر میکنه؟

وحیده خانم گرامی
والله چی بگم؟
هرچی هست ... میدونم که باید با نوشتن و خوندن مطالب «حال» کرد و دروغ چرا از این رویه ای که داره پیش میره خیلی لذت نمی برم. به گونه ای این روزها با دوباره انتشار خاطرات دارم سر خودم رو بیشتر گرم می کنم که حس نوشتن در درونم نخشکه. لذا مطمئن باشید اگه هر از گاهی چیزی جوشید خدمتتون مینویسم تا ببینیم چی پیش میاد.

از بابت تشویق عیال هم تشکر و به گونه ای هم مشغول ادامه تحصیل هنره و هم بین کارهاش به تدریس خصوصی هم ادامه میده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

زیتون تنها سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:08 ب.ظ

ارادتمند کوچولوتون

سلام
ایمیل گنجور رسید حمیدخان؟

شاد باشین

زیتون گرامی
بهههله خیلی وقته و تشکر. بدجوری عادت ندارم که بقول این خارجی ها «فید بک» ایمیلهای آموزشی و خوب دوستان رو نشون بدم و این بد عادتیه. مطمئن باشید از این دست موارد خیلی استفاده می کنم و بازم تشکر.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

مرضیه چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

پاسخ به پاسخ آقا حمید مال نجباد
همه صحبت‌هاتون درست و قابل قبول و اینجانب هم قانع شدم
امیدوارم در هر تصمیمی برای زندگی‌تون می‌گیرید، موفق باشید و همیشه سلامت باشید. ممنون از دعای خیرتون بابت آرامش...
ارادتمند مرضیه مال نجباد اِز تهرون

از بابت درک متقابلتون نهایت تشکر رو دارم ... همین دور و برا باشی؟؟؟ سعی می کنم که بصورت یه پست مستقل باعنوان «عادت شکنی» یا یه همچین چیزی بیشتر بازش کنم شاید مفید واقع بشه.

حمید نجببادی لکسینگتونی(شهری در ایالت میزوری)

مهسا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ http://khateratekhoshnevis.mihanblog.com

با سلامی دوباره بعد از مدتی طولانی ! ما بالاخره نفهمیدیم شما از زندگیتون در امریکا راضی هستین یا خیر . و شما که به امریکا میگین کشور هردمبیل پس به ایران چی میتونین بگین ؟ آدم فکر میکنه ۳۰ ساله که رنگ ایران رو ندیدین !

مهسا خانم گرامی

واژه ی هردمبیل رو برای شوخی به کار بردم و همینطور که میدونی به قبضهای آب و برق و ... به انگلیسی «بیل» میگند و یه جورایی از این ایهام کلمات برای طنز کلام استفاده کردم وگرنه هرجایی از دنیا باشید باید قبضهاتون رو پرداخت کنید و ایران و آمریکا و اروپا نداره هرچند که اوضاع داخلی ایران بعد از برداشتن سوبسیدها، فاجعه است و خدا برسه به داد ملت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

خواهان حقیقت چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام استاد
باتشکر از وبلاگ خوبتوون و از ارزشی که برای مردم شهرتون قائل شدید و مثل خیلی های دیگه ما رو فراموش نکردید
دو تا سوال داشتم
1آیا وضعیت واقعا خدا وکیلی بدون شعار وضیعت اقتصادی ایران بهتر است یا آمریکا؟ منظورم این است که تعداد بیکاران اینجا (ایران)بیشتر است یا اون جا(آمریکا)یا میزان در آمدها این جا بیشتر است یا اون جاو......
2خدا وکیلی روی هم رفته زندگی اون جا بهتر است یا این جا؟( نظرم اینه که هیج جا وطن آدم نمیشه)

استاد خیلی با مرامی

خواهان حقیقت

قبل از هر چیزی !! الهی که همسایه مون فدای اون اسم شایسته ی وجودت بشه که بجای هر شعار پوبولیستی، به اندازه ی انسان بودنت به جستجوی حقیقت میری

ورپریده می خوای با یه استاد و بامرام ګفتن و شاخ توی جیبم ګذاشتن!!! تورم نفس بګیرم؟ و بشینم ماحصل همه ی تجربه هایی که کسب کردم رو یه دفعه بریزم روی دایره؟

نخیر رفیق .... ایشاالله خودت نصیبت میشه و پی می بری کجا بهتره ؟ به ما هم چکیده اش رو می ګی.

بهههد هم شاید همین ارادت بنده به همه ی هموطنان و همشهریان و بخصوص همه ی همزبان های همدل عزیز هم یعنی: هووووش جا وطن آدم نمیشه ... مګه نههه؟

در ضمن خودت بامرامی ... مګه خوار و مادر نداری؟
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد