از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

مثبت و منفی مهاجرت

****پیشنوشت:

یک:یک: به نوبه ی خودم حادثه ی جانگداز زلزله ی سخت رخ داده در آذربایجان همیشه سرفراز، زادگاه شمس و زرتشت و ستارخان و بزرگان همیشه جاودان وطنم رو برهمه ی جهانیان تسلیت عرض می کنم.


دو: تابستان امسال رو برای منطقه ی «غرب میانه»ی آمریکا(مید وست) از نظر گرما در طول تاریخ، بی سابقه دونستند و شانس آوردیم که با سدسازی و درخت و چمن کاری و پیش بینی هایی که داشتند؛ یکبار دیگه مثل حدود 90 سال پیش تاریخ آمریکا چنان بادهای داغ و طوفانهای شن (شبیه اهواز و عراق) نداشتیم؛ وگرنه باید باز رسم دستمال بستن جلوی دهان و کلاه و چکمه های مخصوص پوشیدن رو مثل کابوی ها الم می کردیم. بمانه که باز هم به مصداق شعر مولانا: بمیرید بمیرید! در این عشق بمیرید / در این عشق چو مردید؛ همه روح پذیرید» با اجازه تون از دست گرما و خیلی چیزای دیگه ده باری مـُـردم، ولی با اجازه تون هنوز زنده ام 


در هرکشوری که دیکتاتوری و فضای غیر مهربان حاکم باشه؛ گریز نسل جوانش به خارج از کشور زیاد میشه. با این جمله ی کوتاه دلم میخواد باور کنید که بخدا قسم! عده ی بسیار زیادی از جوانانی که به خارج از کشور مهاجرت کردند؛ برای فرنگی و قرتی بازی و یا از سر دوست نداشتن مام وطن نبوده و نیست. برای یک مهاجرت عوامل زیادی وجود داره ولی از اصلی ترین اونها میشه نبود یا کمبود  آزادیهای فردی، اندیشه، حرمت انسانی  و بخصوص آزادی بیان رو برشمرد. البته شنیده ام که در توصیه ی بزرگان دینی نیز آمده: «وقتی دینتان به خطر افتاد مهاجرت کنید.» بمانه که این روزها در داخل مملکتمون دین که چه عرض کنم خیلی چیزهای دیگه هم در حال برباد رفتنه. (هرچند که گفته اند:« از بیغو له های تنگ، از کاخ ریاکاری/ و از شهر پر از دود و پر از غوغای خاموشی/ازدرون گرد و خاک جهل، از دشت فراموشی/ و از آلوده هرزآب فساد و خود پرستیها … هجرت باید کرد» ولی بحث سر اینکه پس چه کسی باید بایسته و بجنگه و بسازه؟ بمانه برای بعد.)


افسوس که گاهی مواقع این مهاجرتها بدون پیش بینی لازم و بقول معروف «بی گــُـدار به آب زدن» انجام میشه و بعضی ها با بنیه ی روانی و مالی و … ناکافی و بدون داشتن پول، پذیرش، زبان، تخصص، دوست و آشنا و … راهی غربت میشند. در حالیکه باید بسیار آماده باشند چرا که مشکلات بزرگی رو سرراهشون خواهند داشت و از عمده مواردش اینه که در شش ماه اول مهاجرت که شخص از رحم وطن و فرهنگ خودش بیرون افتاده و نوعی فرهنگ برهـنگی (رهاشدگی فرهنگی) رو تجربه می کنه باید ابزار و امکانات کافی برای جاانداختن خودش در فرهنگ و جامعه ی کشور مقصد داشته باشه.


برای اینکه سخنم رو بهتر متوجه بشید بد نیست بدونید که  مهاجر در یک مهاجرت از چند مرحله عبور می کنه:

مرحله ی یک: جا انداختن خودش در فرهنگ میزبان که نیاز به امکاناتی مثل مالی و تحصیلی و شغلی و زبان و … داره. دوم: نفوذ در جامعه ی میزبان و پیدا کردن جایگاه خودش در محیط جدید.(که شکر خدا ایرونیها در این زمینه آنچنان بلند نظرند که بیشترشون در همه جای دنیا از موفق ترین مهاجران در هر زمینه بوده اند.) سوم: ایرونی تر از هر ایرونی داخل ایران میشند و حکایت شعر«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش» و یا «خودم اینجا، دلم اونجا» و یا «بشنو از نی چون حکایت می کندوز جدایی ها شکایت می کند». اونوقته که یا عده ی بسیار کمشون هنوز نمی خوان بپذیرند و سرجنگ با خودشون و تقدیرشون و زندگی جدیدشون دارند و تا آخر عمرشون همینطور میخواند غــُر بزنن و حتی آلبالو گیلاسهای وطن رو آه حسرت بکشند و یا میفتند توی فاز مثبت دیدن خوبی های فرهنگ گذشته شون و افتخار به اون و فعالیتهای موسیقی و فیلم و تئاتر و ادبیات و وبلاگنویسی و امور فرهنگی و هنری و ایران شناسی.

رستم و سهراب به فرانسوی در پاریس / کارگردان: فرید پایا


درکل یه مهاجر باید پی(صابون) سختی های بسیاری رو به خودش بماله و بدونه که تصویرهای کارت پستالی از مهاجرت غلطه و اینکه به محض پا گذاشتن در کشور مقصد، بطور شانسی استعدادهاش کشف یشه و ای بسا خارجی ها با جن و پری ارتباط داشته و یا علم غیب دارند و اتفاقی کشف می کنند که اون یه پارچه دکتر و دانشمند و نوازنده و مهندس و جـرّاح و خواننده و مغز اقتصادی و بازیگر هالیوود و فرار مغزها و … هست و یک شبه ره صد ساله میره و یهو به اوج قـُـلــّه ی شکوه و ثروت میرسه اشتباهه. عزیزانم … هرکشوری بافت اقتصادی و فکری و فرهنگی و سیاسی خاص خودش رو داره که ما مهاجران در مرحله ی اول مهاجرتمون در حاشیه ی اون قرار می گیریم که اگه آمادگی این دوران رو نداشته باشیم دچار افسردگی کوتاه مدت (که معمولن طبیعی هم هست) خواهیم شد. در مرحله ی دومه که فرصت داریم تا بنا به هوش و زیرکی مون با تغیراتی که در افکار و رفتار و فرهنگ و عادتهایی که از کشورمون آوردیم؛ خودمون رو وارد  بافت کشور مقصد کنیم و استعدادهامون رو شکوفا کنیم و اونی که فکر میکنیم هستیم و یا میتونیم باشیم!!؟ بشیم البته اگه بشیم!!!؟ وگرنه مثل من هویج هم نمیشید.

هویج بند انگشتی یا Baby (Mini) Carrot


****بعد نوشت*** پیامی به هموطنان داخل:

نه به عنوان کسی که بالای گود نشسته و میگه لنگش کن! ولی بعنوان کسی که تا پنج سال پیش بین شماها مدت سی و نـُه سال عمرش رو گذرونده، این خودما و درون ماست که باعث میشه دنیامون با هر سختی و راحتی جهنم و بهشت جلوه کنه. هرچند هنوزم نیمه ی پرلیوان زندگی در ایران اونقده زیاده که میتونم تا فردا صبح براتون بشمارم؛ اگرهم نیست؟ نذارید با فکر منفی و جنگ درونی و همبندهایی که مثبت نگر نیستند؛ این زندان سخت تر جلوه کنه.

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت / هر کجا وقت خوش افتاد؛ همانجاست بهشت

دوزخ  از تـیــرگـی بـخـت درون تـو بــــــوَد / گــر درون تـیـره نـبـاشد؛ هـمه دنـیـاسـت بهشت … همای پرواز

انسان به قدر تفکرش آزاد است


نکته: درنوشتن مطلب فوق از یکی از برنامه های تلویزیونی خانم دکتر نهضت فرنودی نیز استفاده شده است. موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود … دوستدار همه ی شما حمید