از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا _ 14 : کنزاس سیتی

همانطور که گفتم؛ هنگام خداحافظی با رئیس مجتمع آموزشی بود که تلفظ واقعی کلمه ی«wow» رو فهمیدم. چراکه پیرمرد در قبال گز اصفون و نقاشی اهدایی زهرا، با چنان احساس و استقبالی، شادی خودش را با عبارت «و َ ا ُ» بیان کرد که تا چند وقتی من و زهرا هرچی زور می زدیم مثلش رو تقلید کنیم؛ بازم نمیشد. به کالج برگشتیم و پس از تحویل کلـّی کتاب کـَت و کلـُفت انگلیسی از جمله درباره ی: تاریخ آمریکا، نوشتار انگلیسی، ویرایش، نامه نگاری و نیز هماهنگی با معاون مجتمع برای تاریخ شروع به کار و تدریس من یعنی 6 روز پس از نوروز سال 1386(27 مارچ2007) وسایل رو به ماشین منتقل و راهی برگشت شدیم. با بازدید دوباره مان از سطح شهر، هرکسی با دیدن یک چیزی ذوق خودش رو نشان میداد و خانمها با دیدن فروشگاه و فاطمه با دیدن پارک شهر و از همه مهمتر عبدالله بود که با دیدن چندیدن اغذیه فروشی و رستوران به هیجان اومد و ما رو دعوت به خوردن ساندویچ در یکی از قدیمترین ساندویچی های آمریکایی به نام «مید رایت Maid Rite» نمود. این ساندویچ _رستوران کمی خودمانی تر از مک دونالده و خوراکی هاش بیشتر طعم خونگی دارند و همبرگرهاش بصورت گوشت ریش یا چرخ شده است تا کوفته شده و قالبی.

فضای داخلی رستوران، قیمت غذاها و مشتریها در کنار آشپز


در این بین هرچه من بیشتر ترسیده بودم؛ عبدالله هیجانی بود و همزمان مرا با همان جمله های خوبش دلداری می داد که :« اگه من خودم در سالهای آخر کاری و بازنشستگی نبودم، شاید که خودم این کار رو میگرفتم؛ دیگه اگه مرگ میخوای برو ….» !!! نه هنوزم میگید خفه اش نکنم؟ :)  از اونجا که آدرس منزل جدید آقای محمد«ک» رو وارد نبودیم، پرسان پرسان برگشتیم به سمت شهر کنزاس سیتی و اونچه که برای عبدالله هم جالب بود و اونرو از ویژگی شهرهای کوچک میدونست اینکه وقتی داشتیم با نقشه کلنجار میرفتیم تا راه رو پیدا کنیم؛ مردم رهگذر با پرسیدن این سوال که«میتونم کمکتون کنم؟» راهنمایی مون میکردند؛ در حالیکه چنین چیزی رو در شهرهای بزرگتر به ندرت خواهید دید. در بین راه با سرزدن به یکی دو فروشگاه، نتونستیم دسته گـُل قشنگ و درخوری ، به عنوان چشم روشنی انتخاب کنیم و چون دو سه باری تلفن کرد تا جویای احوالمون باشه و منتظرمون بود؛ بیخیال هدیه شدیم و حدودای غروب بود که رسیدیم .


«آرش»، پسر 9 ساله اش  مشغول بازی با بچه های همسایه بود. روزهای اول مهاجرت ولعی عجیب در وجود آدم وول میخوره به حدی که شنیدن دوباره ی کلام شیرین فارسی از دهن یک پسربچه، و یا دیدن یه کفتری که روزگاری اجدادش از ایران گذشته؛ به ذوق می افته!!!  گفتنیه که در آمریکا سالهای پر و تمام شده رو به عنوان سن افراد به حساب میآرند؛ در حالیکه در ایران به محض پا گذاشتن فرد به سال جدید و پس از سالروز تولدش، سن اون فرد رو یکسال بیشتر حساب می کنند. یه جورایی آمریکایی ها نقد کار می کنند و تا یکسال کامل عمر رو از خدا نگیرند؛ زیر بار عددش نمیرند ولی ما ایرونی ها همینکه روز تولدمون شد به حسابمون مینویسند.


طبق حال و روح زیاده خواه هر آدمیزاد، توی آمریکا هم هرکس به دنبال رشد روزافزون مال و دارایی خودشه  و بقول دوست خوبم حج مرتضی احمدیان: «همین احساس زیاده خواهی، البته به شرطی که حرص مال دنیا نیفته به جونش باعث پر شدن چشم و دل آدم میشه.»  مثلن با دیدن منزل جدید آقای «ک» بود که خانه ی موقت و فعلی خودمان، که البته اون هم از طرف دانشکده ی محل کارم داده شده؛ اونچنان جلوه ای دیگه نداشت. هرچند نباید فراموش کنم که خدا دوتا از بزرگترین دغدغه های مهاجرت رو پیشاپیش برامون تصمیم گیری کرده و باید براش شکرگذار باشیم: کار و محل سکونت. جدن هم بیچاره کسانی که ویزای خارج رو میگیرند ولی دقیق نمیدونن کجا برند و از کجا شروع کنند.  با دیدن خونه ی آقای «ک» بود که عبدالله دائم اظهار امیدواری میکرد که بتونه از روی گود بدهکاری ها و وام هایش به بانک بپـّره و این تغییر منزلش به شهری بزرگتر، با این اوضاع بد اقتصادی و کاری، براش گرون تمام نشه؟

آقای «ک» به رسم آمریکاییها، ما رو برای از نزدیک دیدن (تور) منزل دوطبقه شان راهنمایی کرد و همزمان براش آرزوی مبارکی کردیم. در این بین جمله ای گفت که علاوه بر چوبی بودن سازه ها در آمریکا، گذرا بودن مال دنیا رو نیز نشون میداد که «همه ی این خونه با یک کبریت تبدیل به یک سطل میخ میشه.» همزمان صرف میوه، نشستیم به صحبت از هر دری و ازجمله حساسیتهای ایرانیان داخل و حتی خارج(آمریکا) نسبت به کارم و نحوه ی آمدنمون و کنجکاوی بیش از حدشون. بین گفتگوها ازم پرسید:  «اگه کسی بپرسه چه جوری اومدید آمریکا چه جوابی بهش میدید؟» با این معنی که سوالشون رو طفره میرم؛ گفتم «با هواپیما»! :) …(توضیح: بمانه که الان بجای طفره رفتن جواب دیگرون حتی خاطرات و نحوه ی اومدنمون رو هم بصورت وبلاگی منتشر کردم تا ببینم بازم اونایی که میخواند گیر بدند چی میگند؟)  ساعتی از رسیدنمون نگذشته بود که «ش» خانم آقای «ک» نیز از بیمارستان محل کارش رسید. من مادر محترمش رو وقتی عبدالله به ایران اومده بود؛ ملاقات کرده ام. مادرش تـُرک زبان و اهل شهرکرده و خودش نیز متولد آبادان و عمو و  پدرش یکی از کسانی اند که در منطقه ی نجف آباد به شغل قیمت گذاری زمین و خانه (علی خبره/اهل خبره) مشغولند. او همسن منه و به سبب ازدواج با آقای «ک» به آمریکا مهاجرت کرده و اوایل ورودشون سختی های بسیاری کشیده و حتی زمانی به شغل ترمیم لباس و خیاطی مشغول بوده است.

نقاشی خیاط روستایی The Village Seamstress


وقتی براش از مشکل زبان گفتم؛ پیشنهاد کرد که هرجا جمله ای رو نفهمیدم؟ از اونها بخوام دوباره و آهسته تر تکرار کنند و خوشبختانه آمریکاییها هم به دون هیچ مشکلی می پذیرند. خود او نیز اوایلی که مشغول به کار شده بوده، چندین بار میخواسته بخاطر همین مشکل زبان و ارتباطات با مردم، کارش رو رها کنه؛ ولی مقاومت کرده و آرام آرام همه چیز بخوبی پیش رفته به حدیکه الان همزمان شغل پرستاری، مشغول تحصیل و دانشجو نیز هست. پس از شام(برنج و کباب ایرونی) برای دیدن عکسهای جشن تولد پسرشون به زیر زمین  که به تنهایی یک دستگاه منزل مستقل محسوب میشه رفتیم. حضور افراد زیادی در عکسهایی که از مهمانی های مختلف دیده میشد؛ بیانگر خاکی و خونگرم بودن این خانواده داشت و عبدالله هم این موضوع رو تایید می کرد. پس از گذران چند ساعتی شب نشینی در کنار خانواده ی آقای «ک» با اونکه حسابی اصرار داشتند که بمونیم؛ راه برگشت به اوماها رو درپیش گرفتیم زیراکه عبدالله  باید فردا صبح می رفت سر کار و جالب که از بس خسته بود؛ دیر بیدار شد و با اینهمه رانندگی و خستگی، به سرکار هم نرسید و…..

خوابی مشتی و اینچنینم، آرزوست:)


در این روزهای پایانی سال شمسی نکته ی قابل ذکری رخ نداد جز اینکه هر تعطیلی آخر هفته با مرور تبلیغات ضمیمه ی روزنامه ها، کارمان شده از این «گاراژسیل» به اون یکی رفتن و جستجوی وسایل مورد نیاز منزلمان. قابل ذکره که این یک رسم بسیار خوب آمریکاییهاست که هرچند ماه و یا سال یکبار، در محیط گاراژ منزل و حیاط خود اقدام به فروش وسایل غیرنیاز و اضافی خود می کنند. یه جورایی شبیه به سمساریهای شخصی و اگر حوصله و وقت گشتن داشته باشید؛ وسایل بسیاری رو میتوانید با قیمت مناسب پیدا کنید.

نظرات 12 + ارسال نظر
saeed جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://yeksaeedd.blogfa.com

سلام داش حمید
همشهری چه خبر؟
یاد شورلت شیخ ابوطالب افتادم
خدایی یاد 80 کامجی و 100 خارجی کاوازاکی جی تی او
میغان چرکولی بخیر
میگم یه سوال
اونجا اورکت امریکایی هست منظورمو که میفهمی؟همون اورکت هارو تو نجباد میگم؟
سوالام زیاده اگه سرت رو نمیخورم جوابمو بده
شورلت نوا تو ایران هست اونجا هنو استفاده میشه ؟یاد کادیلاک سویل خودمون

راسی قیم ماشین کره ای اونجا چنده؟اصلا هست؟
مثلا ازرا صفرچنده؟

سعید جان
درود بر شما و خانواده ی محترمت باد. ببخشید که دیر پاسخ مینویسم و یه کمی گرفتاری شغلی داشتم و راستش خبر خاص دیگه ای نیست مثل همیشه.
و اما قبل از هرچیزی خدمتت خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و ممنونم که ردی از اسم و نظرت بعنوان زینت این مکان ثبت فرمودی. در مورد بعضی سوالات بگم که:

اورکتهای سبز و کت و کلفت و سنگین آمریکایی هنوز وجود داره ولی اصلن رایج نیست و حتی خود ارتش آمریکا هم به ندرت استفاده میکنند. با اینحال توی فروشگاههای مخصوص وسایل ارتشی که شبیه بعضی مغازه های نزدیک پادگانهای ایرون، یراق نظامی میفروشند، میشه گیر آورد ولی قیمتش دستم نیست.

شورلتهای متعددی این روزها رایجه و هنوز شرکتش در حال کاره ولی نه اون شورلتهای قدیم خودمون و بیشتر تحت نام و مدل کلاسیک هنوز رواج داره.
ماشین کره ای هم وجود داره که قیمتش دستم نیست و میشه بگی توی هر ایالتی قیمتی متفاوت دارند با اینحال میشه بعد از نمایشگاههای ماشین و دست دوم فروشی ها، از خود نمایندگی هاش قیمت نسبتن یکدستی رو نسبت به سرتاسر آمریکا گیر آورد.

ببخشید جوابهام ناقص بود .... موفق و پیروز باشید و دو صد بدرود

مجید جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.Diarwnoon.ir

اووولل
سلام سلام به آقا حمید عزیز
اتفاقی داشتم رد میشدم دیدم پست زدین گفتم ..گویا اول شدم..سک سک

میگم اقا حمید منظور از نوروز 2007 دقیقا چیه؟همون نوروز خودمونه با تاریخ بلاد کفر یا کریسمس منظورت بود؟چون در کل توی پاراگراف اخر هم یه اشاره ای به تاریخ کرده بودین حساس شدم روی تاریخ..منو اذیت میکنه شب خوابم نمیبره

اون قضیه سن هم خیلی خوبه..فکر کنم این خانما خیلی بیشتر حال کنن تازه با این وضع
راستیی اول متن و پاراگراف بعد از تصویر دوم یه چندتا کلمه هاش نیست

شاد و باشششششششید

مجید جان دلبندم
شما همیشه اول بوده اید بخصوص توی محبت نسبت به بنده ی کمترین. و اما سوالتون:
در نوشته اشاراتی داشتم که روزهای آخر سال 85 بود و به عید 86 نزدیک میشدیم. همینطور که میدونید سال مسیحی دو ماهی از شمسی جلوتره ومنظورم ماههای اول سال 2007 مصادف با عید 86 بود که ظاهرن کمی ابهام داشت و ببخشید.
در مورد افتادن بعضی کلمات هم چیزو متوجه نشدم چرا که توی کامپیوتر بنده کامل نشون میده.با اینحال اگه هنوز مشکل یا ابهامی هست دقیقتر بفرمایید تا اصلاحش کنم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.Diarwnoon.ir

نهههه..عجببب ...اول نشدم
سعیییییییید

سخت نگیر .... بذار بچه ی مردم هم دلخوش باشه و اینبار اووووون همه سودی که شما میبردید رو نبرید.

احمد-ا یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام دکتر حمید

همه چیز عالی بود و
عالی تر تصاویر زنده و گویای که در متن آورده اید .

احمد جان
مثل همیشه از بابت کلمات خوب و تشویقهاتون ممنونم.

درود و دو صد بدرود ... موفق و پیروز باشید.

لیلا فاضل نجف ابادی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.ghanoone-zamin.blogfa.com

سلام همشهری جونم...
خوش حالم و یه حس خوبی دارم که میبینم که یه نفر از شهر نجف اباد رفته اونور اب اینقدم موفقه...
درود بر شرفت...
آقا حمید شما که رفتی او ور دنیا و راحت شدی...
نیستی بینی رنج و غم مردم شهر و کشو رتو ..نه فک نکن منم دوس دارم مث شما برم خارج ازکشورنه...نمیتونم دل بکنم از جایی که توش بزرگ شدم...
ولی شما خوش باش..
ما مردم ایران یا حالا چون خودمونیم بزار راحت تر بگم: نجبادیا میتونیم از پس خودمون بر بیایم....
شما اون طرف افتخار بیافرین واس ایران ما هم زور میزنیم این طرف یه افتخاری چیزی درست کنیم...
داشتم در مورد نجف اباد یه چیزی سرچ میکردم که یه دفعه به سایت شما رسیدم..
خواستم یه عرض ادب و احترامی بکنم به همشهریم...
خوش حال شدم از اشناییتون ... موفق و پیروز باشید:)

لیلا خانم گرامی
همشهری نازنینم .... قبل از هرچیزی از بابت هیجان و کلمات خوب و تشویقهاتون تشکر خاص دارم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. ممنونم که ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان ثبت کردید و لطفن بازم تشریف بیارید.

بنده هم به وجود هموطنان و بخصوص همشهریان همدلی همچون شما افتخار می کنم و از آشنایی با شما خوشوقتم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

سلام اقا حمید عزیز..
حال شما چطوره؟
راستش نمیدونم چرا مرورگر شما درست نشون میده ولی از من مشکل داره..
این دوتا عکس رو یه دید میزنید؟
http://s1.picofile.com/file/7497282040/2012_09_12_173011.jpg
http://s3.picofile.com/file/7497282147/2012_09_12_173025.jpg
البته فکر کنم به خاطر کپی و پیست شدن مطلبه..حالا با یک مرورگر دیگه میتستم ببینم چطوریاس

مجیدجان
عکسها رو دیدم و در تعجبم که اونچه منو شما میبینیم کاملن متفاوته. منظور توی کامپیوتر خودم تمام سطرهای پاراگرافها مساوی اند ولی توی عکسها به هم ریخته اند و به احتمال بسیار زیاد بخاطر کپی پیست شدن مطلب اصلی در اون یکی وبلاگمه و از همه مهمتر مرورگری که دارید و بخصوص فونت فارسی که روش نصب شده با فونت فارسی که بنده منتشر کردم هماهنگی ندارند و همین سبب میشه که نوشته ها بخاطر وجود اعداد سال و ماه و ارقام عددی به همریخته باشند و به نظر برسند.

بهرحال این اتفاق برای اولین باره که رخ داده و تعجب میکنم. یک نکته ی مهم دیگه اینکه معمولن اولین روز هر ماه بخاطر آپدیت شدن سایتی که عکسها رو بارگزاری میکنم؛ بیشتر عکسها نشون داده نمیشه و شاید این مورد نیز درکار بوده. بهرحال خوشحال میشم توی ذهنت داشته باش و اگه فرصتی دست داد با یه کامپیوتر دیگه ای تست کنید و چنانچه این مورد شایع بود بفرمایید تا راهکاری براش بیندیشید و اندیشید و اندیشید و اندیشم

sasan جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام خدمت شما،

به قول شمس تبریزی، ''مبارک شمایید''

تشکر فراوان برای خطرات زیبا و آموزنده

ساسان جان
این بنده ام که باید از حضورتون تشکر کنم ... ایام می آیند تا بر شما مبارکان، مبارک شوند ... مبارک شمایید.

دلشادی و سلامت و آرامش نصیبتان باد.
موفق و پیروز باشید... درود و دو صد بدرود

saeed شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ق.ظ http://yeksaeedd.blogfa.com

چندوقت پیش تو کیش یه هامر دیدم
شنیدم ماشین ارتش امریکاس
حیف گذرموقت بود
اینجا هنوز تو بندریا اورکت میفروشت
شورلت شیخ ابوطالب هم خبری ازش ندارم
حمید داداش قدر اونجارو بدون نعمته بخدا
اینجا یه دنبال رودخونه میخوای بری هزار تا بدبختی داره
پاشو بیا تا بریم کنار شیر بچه به یاد 57(حال انگار من بودم)کباب سیخ انجیلی رو بزنیم به بدن

سعید جان
دمت گرم رفیق .... ممنونم از دلگرمی ها و دعوتتون. ایشاالله قسمت بشه در کنار دوستان خاطرات بسازیم و بنده هم آرزو می کنم در این مکان به شما خوش گذشته باشه و ممنونم که ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان بجا گذاشتید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سپهر شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ

سلام
این عکس بافه ها که گذاشتید من رو یاد زمانی می اندزه که بافه های چیده شده گندم رو به صورت پولک برای خرمن کوبی در یک جا جمع می کردیم هر بافه که بلند می کردیم اینقدر می ترسیدیم که زیرش یک مار رفته باشه. آخرشم یادمه یک بار یکی از این مار به داخل خرمن کوب رفت.

سپهر جان
آخی ... با این خاطره ات کلی خاطرات توی ذهنم زنده کردید ... چه شبهایی که برای خرمن کوبی رفتیم و یادش همیشه سبز، برادرم که در گرفتن مارها بوسیله ی یک داس و یک کیسه پلاستیکی ماهر بود. به نوعی داس رو در روبروی مار میذاشت و مارها بدون هیچ واکنشی از روی تیغه ی تیز داس(اوراق/اوراغ!؟) وارد کیسه یا پلاستیکی میشدند که اونور داس بطور درب باز قرار داشت. سپس درب پلاستیک یا کیسه رو میبست و این شکلی مار رو زنده میگرفت.

ممنونم که اینهمه خاطرات گذشته های کودکی ام رو زنده کردید ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

سلام مجدد
من راستش با یک مرورگر دیگه تست کردم و مشکل نداشت..(گوگل کروم و اینترنت اکسپلورر ملعون و فایرر فاکس نامرد مشکل نداشتن ) فقط مرورگر اپرا مشکل داره.. که فکر کنم به خاطر همین کپی شدنه..ولی چون دیدم این مشکل رو توی پست بعدیتون هم داشتم با اپرا به نظرم اگه خواستین یه موقعی متنی رو از وبلاگ اونطرفیتون به اینطرف کپی کنید اول اون رو کپی کنید توی نوتپد که فورمت و ..اون حذف بشه بعد کپی کنید اینطرف..شاید مشکل حل بشه..

خب فعلا..شاد باشید و موفق

حتمن امتحان می کنم ... ممنونم از راهنماییتون

سید عباس شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام
خیلی روز نوشت خوبی دارید و نکات جالبی برای ما تازه مهاجرین هست انشاالله موفق باشید.
خواننده همیشگی
عباس از کاشان هم استانی

سید عباس عزیز
قبل از هرچیزی خوشامدید و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از بابت ردی که اسم و نظرتون بجا گذاشتید تشکر خاص دارم و همچنین از بابت تشویقهاتون یه دنیا تشکر.

روز و روزگار خیلی خوبی داشته باشید و موفق و پیروز باد.
درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

این تابلوهای زیبا کار زهرا خانمه؟...اون خواب دلنشینش واقعا آرزو کردنیه

وحیده خانم گرامی
البته کارهای دست خانمم هم دست کمی از این تابلوها نداره ولی جواب سوالتون خیره... این اثر خارجیه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد