از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_38 : زیدبازی

در گفتگوی با دوستام از هردری سخن رفت و یکی از مهمترین حرفها بر سر تفکر غلطی بود که بسیاری (توجه: بسیاری) از هموطنانمون بخاطر بی اطلاعی، درباره ی زندگی در خارج از کشور و بخصوص آمریکا دارند. بسیاری فکر می کنند که بنیان خانواده در خارج از کشور بی معنیه و لابد، رابطه ی زنها و مردها «هردم بیلــه» و اینقده خرتوخره که مردها هروقت اراده کنن؛ میتونن یقــّه ی هر زن و دختری رو بگیرن.



این برداشت اشتباه، بخاطر عدم اطلاع رسانی صحیحه که متاسفانه در کنار تلویزیونهای بی محتوای فارسی زبان خارج از کشور _که ویدئوهاشون از وجود زنهای لخت و پتی پره و دوربین دایم توی یقه و روی باسن زنها می چرخه_  تبلیغات منفی از روی عمد رسانه های داخلی هم سهم بزرگی داره و معلومه که تلاششون اینه که با خرابه و هرزه نشون دادن خارجی ها، نه تنها مشکلات داخلی رو بپوشونند؛ بلکه همه ی فرهنگ و تمدّن و پیشرفت و تکنولوژی خارجی ها رو نیز به چالش بکشند.



البته از «راحت گزینی» بیشتر مردم هم نباید غافل شد که هر شایعه ای رو می پذیرند و این زحمت رو بخودشون نمی دند تا کمی فکر و تحقیق کنند. بد نیست بدونید که وجود زنان «تن به مزد»، فقط در بعضی از نقاط تفریحی و توریستی آمریکا، از جمله «لاس وگاس» بخاطر کسب درآمد بیشتر مافیای اقتصادی و براساس نیاز هر مکانی به داشتن «توالت» آزاده. ای بسا اون توریستی که برای تفریح و وقت گذرانی و خرج کردن پول و قمار و الکل، تشریف می بره؛ نیازی هم به اینگونه تجربه ها داشته باشه. مشکل از اونجا شروع میشه که پس از برگشت به کشورشون، قصّه ها و مثنوی های صدمن یه غاز، در وصف سفرنامه شون می گند و ذهن بقیه رو به غلط می اندازند و باور کنید این ماجرا اینقده گرونه!؟ که بیشترشون چاخان می کنند.



پاسخ این سوال هم با شما که آیا با دیدن اینگونه موارد در جایی به وسعت شش برابر و 230 میلیون جمعیت بیشتر از ایران، باید نسبت به تمام اون کشور قضاوت کرد؟ آخرین تیر خلاصی که به سمت دوستام پرتاب کردم این بود که… والله!!! بالله!!! نه «زیدی» دارم و نه سر و سرّی با صنمی. باور کنید شما هم اگه اینجا بودید بین دختران موبور آمریکایی که بیشترشون سوای چاقی، پر از کـُرک و پشمند؛ کمتر خوشگلی پیدا می کردید و هرچند گه گاه کسانی رو خوش لباس یا خوش هیکل می بینم؛ ولی آخرش جذابیت دخترای شرقی یه چیز دیگه ایه :) می گی نهههه!؟ حتی یک عکاس آمریکایی هم با عکسهاش این حرف  بنده رو _ اینجا کلیک کنید _ تایید کرده.



بگذریم. این روزها رو به روال عادی پشت سر گذاشتیم و جز تدریس خودم و مدرسه رفتن فاطمه چیز خاصی رخ نداد. از طرفی هم از توی خونه موندن خسته شدیم و کنجکاو شدم زوایای شهر رو بهتر بشناسم. با اینکه زهرا (خانمم) با دیدن هر آمریکایی هول برش میداره که نکنه مست و نامتعادل باشند (این هم از اون تصورات غلط ایرونی واره که گفتم)، و با اینکه از حیوانات میترسه؛ بعد از اصرار من پایه شد تا هر روز غروب و پس از صرف غذای زودهنگام (عصرانه بجای شام که عادت بیشتر آمریکاییهاست) کمی قدم بزنیم. توی همین کوچه گردیهامون بود که یکباره، سر از پارک عمومی شهر درآوردیم. البته چون فضای سبز حیاط همه ی خونه ها دست کمی از پارک نداره و معمولن انواع وسایل بازی بچه ها رو دارند؛ شاید همین یک پارک هم با استقبال زیادی روبرو نباشه و فقط کسانی مثل ما برای قدم زدن راهی اونجا بشند. جالب بود که حتی ورودی همین پارک رو هم با قراردادن یک توپ جنگی قدیمی تزیین کرده بودند.



به محض دیدن تابلوی بیمارستان شهر که در جوار پارک واقع شده؛ یادم اومد که یکی از دانشجوام معتقد بود یکی از پزشکان بیمارستان شهر ایرانی یا شاید هندیه. راهی بیمارستان شدیم. همزمان دو تا خانم هندی که لباس فرم بیمارستانی پوشیده بودند؛ رسیدند و با سوال ما، یکیشون تلفن به دست شد و با تحقیق و سوال از اطلاعات بیمارستان، اطمینانمون داد که خانم «ر»  دکتر اورژانسه و نوبت شیفتش سه شنبه است. لذا اسم و شماره ی تلفنمون رو بصورت یادداشتی به فارسی براش نوشتیم و با اطلاع از روحیه ی غالب ایرانیهای خارج و پرهیزی که از هم دارند؛ ناامید از تماس برگشتیم خونه.



دو روز بعد در عین ناباوری و فراموش کردن ماجرا، خانم دکتر تلفن کرد و عجیب هم خونگرم جلوه کرد. از اولین جمله های صریحش معرفی خودش بود که: شوهر و دو تا بچه داره و هر چند الان توی شهر کنزاس سیتی زندگی میکنند؛ یک ماه دیگه به ایالت «مینه سوتا» می رند. با اونکه چند لحظه ای از وجود یک همزبان هموطن در این شهر خوشحال شده بودم؛ ولی همین هم طولانی نیست و نبود هیچ همزبانی در این نزدیکی بخشی از زندگی جدید ما خواهد بود. بهرحال برای روز سه شنبه و نوبت کاریشون جهت دیداری حضوری هماهنگی کردیم و دو روز بعد راهی بیمارستان شدیم.



به گرمی ما رو پذیرا شد و از اونجا که سخت مشغول مهمونی خداحافظی و پذیرایی از همکاراش بود؛ توی اتاق شخصی اش منتظر تموم شدن گردهمایی شدیم. بعد از رفتن همکاراش، ما رو دعوت به خوردن شیرینی و نون و پنیر و خیار و … کرد. پس از مدتها چشمم به جمال نون بربری افتاد و جاتون خالی! دلی از عزا درآوردم. از اوّلـین جمله هاش در توجیه اینکه چرا با یک غذای ساده پذیرایی کرده؟ این بود که:«میخوام ببینند که چقدر غذاهای سنتی ما سالمه. شاید کمی از خریت!!! دربیاند.» راستش کاربرد واژه ی «خر» از طرف یک ایرانی و تحصیلکرده و ساکن آمریکا، برام شوک بود. البته شاید می خواست خونگرم و خودمونی تر بشیم. معتقدم در مقابل یه عالمه از ما آدمهای زبون نفهم تر از هر «خر»، این زبون بسته هیچ عیبی داره.  باید باشید و ببینند که چطور خیلی از آمریکاییها برای خوشگلی و دکور، توی فضای سبز خونه هاشون یه خر ول کردند تا از پشت نرده ها به ما آدمها که مث خر! دنبال زندگی می دویم بخندن. :) اصلن کی می گه «کرّه خر» فحشه؟ تازه اگه به این خوشگلی باشه؟



از اونجا که خانم دکتر سر کارش بود و دایم برای معاینه ی بیمارها می رفت؛ فرصتی شد تا با پسر کوچک ده ساله اش همسخن بشیم.  برعکس انتظار ما جز چند کلمه ی«توله سگ» و «گوزو»، به فارسی چیز زیادی نمی دونست. البته این طبیعیه که وقتی بیشتر اطلاعات دور و بر بچه ها، از تلویزیون گرفته تا معلم و همکلاسی و همبازی، به انگلیسی باشه؛ خیلی فارسی ندونند و انگلیسی به زبونشون راحت تر و روانتر باشه.

نظرات 12 + ارسال نظر
بهار شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

یعنی از این خاطره تا اون خاطره ی سال قمری طول می کشه...
متشکرم استاد.
سلام.وقت بخیر....
الان حال احوال خانم مکرمه و دختر خانمها خوب است؟
قصد ندارید چهار خط اون پایین مایینا از حال امروزتون هم بنویسید

بهار عزیز

شوما هم عجب غلوی کردیدا .... بابا نوشته ی قبلی رو همین چند روز پیش !!! ... نه ببخشید همین چند هفته پیش نوشته بودما. بعد هم ایشاالله این چند قسمت خاطرات منتشر شده ی قبلی رو باز انتشار می کنم تا ببینم چی پیش میاد. کاری نکن که همینجا بشینم واسه ات به اندازه ی شونصدتا پست بنویسما.

سلام به خواهر و مادر و همه ی خونواده ی عزیزت برسون. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

[ بدون نام ] شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ق.ظ

دو سه مثقال خریت زخران عیبی نیست...آدمی هست که الحق دو سه خروار خر است!!!

محسن شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ق.ظ

گاوان و خران بار بردار... به زآدمیان مردم آزار!!!

محسن جان

میبینم که افتادی روی فاز شعر و شاعری ... دمت گرم و بر طبق مشاعره، «ر» بده!!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مینا شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ http://mina.ghazaei@yahoo.com

سلام عموجان
احوالت چطوره؟انشاالله که خوب وسرحالی.وقتی نوشته هاتومیخونم بیشترازقبل دلتنگ شماوخانواده میشم.
الان دانشگامودارم کم کم میرم خونه فقط میخواستم ایمیلم روبراتون بفرستم تاباهم درتماس باشیم.خیلی دوستت دارم

علیک میناچی!!

ما خوبیم و ممنون و شکر خدا .... نوشتی که وقتی اینجا رو میخونی دلتنگ میشی. راستش دو راه واسه ات پیشنهاد می کنم. یا نخون یا دلتنگ نشو .... خاب!!!؟ آ باریکلا

از درسهات غافل نشو ... سلام برسون. منم اصلن دوستتون ندالم ... قربانت و بدرود

ی دوست... یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام رفیق
انشااله که سلامت باشید درکنار خانواده محترم
اینو که الحق راست گفتید هیچ دختری دخترای شرقی نمیشن از نظر زیبایی
ولی با این حال آمارهای رسمی میگن بیشتر فسادهای اخلاقی تو کشورهایی هست که دین تو زندگیشون حکم فرما نیست
بعضیا ممکنه بگن تو ایران با اینکه دین هست بدتره ولی هرچقدر هم بد باشه به غرب نمیرسه
یکی میگفت تو غرب همه چی نظم داره مثال میزد و میگفت مثلن هیچکی از چراغ قرمز رد نمیشه و همه رعایت میکنن
بهش گفتم اگه رعایت میکنن فقط و فقط و فقط بخاطر جریمه های سنگین و قوانین سخته غربه و همچنین پلیسهای خشن و دوربینهایی که تو فاصله های کم همه چی و زیر نظر دارن وگرنه اگه اینا نبود مطمئن باش صد برابر بدتر از مردم ایران بی قانونی میکردن و مهمترین دلیلی که غرب فسادش از شرق بیشتره همین بی دینی و نداشتن بازدارنده ی درونیه
همه جا خوب و بد هست ولی مطمئن باشید فساد اخلاقی و طلاق و بی بندو باری و هزار و یک جور خلاف دیگه درغرب بیشتر از ایرانه و اینو آمارهای رسمی میگن
خوشحالم که شما با اینکه ساکن اونجا هستید انقدر زندگیه سالمی دارید و این بخاطر دین و ایمانی هست که خدا دروجودتون نهاده و من بخودم می بالم بخاطر ایرانی بودن شما ...
آرزومند آرزوهای قشنگتون
درپناه خدای مهربون
یاعلی....

یه دوست گرامی

بعد از تشکر از همه ی تشوقیها و اظهار نظر ارزشمندتون، اجازه میخوام کمی مفصلتر گپ بزنیم.
اینکه فرمودید «آمارهای رسمی»، باید یاد آوری کنم که دولت قبلی هم بسیاری آمارهای رسمی داخلی منتشر می کرد که متاسفانه، اشتباه از آب در اومدند؛ لذا خیلی دل مطمئن به این آمارها نباشید.

در مورد اینکه «قانون» گریبانگیر غربی هاست و ترمز اونها؛ با شما موافقم ولی یادتون نره که ای بسا همون زنان و مردان گرفتار فساد هم با خداشون در ارتباطی نزدیکتر از هر به ظاهر مومنی باشند و این مورد رو جز خدا کسی نمیدونه. بعد هم فراموش نکنید که «دین» هم مثل همون قانون عمل می کنه و ترس از عذاب آخرتی و جهنم و ... عامل بازدارنده ی اونه. ولی اخلاق کجاست و اینکه انسان به ذات خودش خوبی و نیکی رو پیروی کنه و از بدیها دوری؟

در آخر هم یه نکته رو فراموش نکنید که همه ی این برداشتهایی که ما از «خوبی و بدی» داریم امریه کاملن «نسبی». به این معنی که ای بسا برای غربی ها، بسیاری از امور که نزد ما شرقی ها غیرهنجار جلوه می کنه؛ نیست. لذا باید هر جامعه ای رو در بستر همون جامعه با شرایط خاص خودش دید و اگه بشه که سخته؛ قضاوت کرد.

باز هم از همه ی تشویقها و ابراز نظرتون تشکر می کنم. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

در این دیار.. یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

عالی مینویسید.
با 4پاراگراف اول خیلی موافقم چونکه واقعا حقیقته.
شاد و سلامت باشید.

در این دیار عزیز

ممنون از تشویقهاتون. شما هم سربلند و در نهایت آرامش باشید.

درود و دو صد بدرود

راضیه سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ب.ظ

سلام آقا حمید،
دوست داشتم وقت میداشتم این نوشتجاتت را همچین با حوصله میخوندم. ناز قلمت به خدا! یعنی لذت میبرما!!! یه ایمیل هم واستون فرستادم! همچین فتوژنیکه!! میگم این جاشم نگفتی که این آقایون غربی هم دخترهای شرقی به خصوص ایرانی را دوس میدارن چه برسه به آقایون ایرانی که ... !! باعث کمی تعجب هم بود البته بگم!!

راضیه خانم گرامی

ممنونم از تشویقهاتون و بععععله که همه ی مردای شرقی و غربی و اینوری و اونوری دخترای شرقی رو دوس میدارن. بخصوص اینکه میدونن بیشترشون یه پارچه کدبانو و ذاتن مادر و هنرمندند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
در ضمن اگه منظورتون این ایمیل بود که بهههله دیده بودم ولی یه سوال: شما که وقت نداشتید نوشته ها یا بقول شما نوشتجاتم رو بخونید از کجا اینهمه لذت میبرید!!؟؟

راضیه جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:47 ب.ظ

این اصفهانیا! اگه بی جواب از دنیا برن فکر میکونن خدای نکرده اونجا حوری بهشون نمی رسه!! شوما را نمیگما!!
خوب من همین یه دونه را خوندم، آقا معلم (کسره) غلط املایی و غیر املایی بگیر!!! ببین چقدر اینجا را دوست میدارم که میام ببینم جوابمو دادی؟؟!! تو این بلوای دنیا کم نیستا
بگذریم! آقا بنویس که ما دلمون به نوشته های شما خوشه! همچین یه حال و هوای دیگه داره!!! بعدا همشو میخونم....
حالا چه شما غلط املایی و غیر املایی بگیری چه نگیری!

بنده مخلص شما و هرچی آدم عشقیه که از سر محبتشون این دور و برا پیداشون میشه. در ضمن شما به دل نگیرید ... بچه ام و بزرگ و خوبتر میشم.

راضیه شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

رهگذر دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام
شاعر میفرماید
دوسه مثقال خریت زخران چیزی نیست
ادمی هست که الحق دو سه خروار خر است
روز و روزگارت به نیکی باد



رهگذر جان

بنده هم برای شما و خونواده ات بهترین ها رو آرزو دارم.

رهگذر دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ب.ظ

راستی با این گفته که شرقیها یه چیزه دیگه هستند خیلی موافقم

رهگذر جان

امااااان از تجربه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سیاوش جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام.

بابت لینکی که گذاشتی خیلی ممنونم !

http://20ist.com/archives/25192

خواهش می کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد