از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_27: جشن تولد زردشت

**** پیشنوشت: از اونجا که پیش بینی ها درست از آب در اومده و سنگین ترین برف تاریخ این منطقه باریده، قراره خونه نشین باشیم. وان حموم رو پرآب گذاشتیم که اگه آب یخ بزنه؟ از کار افتادن سیفون توالت فاجعه است. بدتر از اون اگه برق بره که با قطع شدن سیستم گرماساز خونه، درست و حسابی آلاسکا (بستنی یخی) می شیم. توی این فکرم که این بر و بچ کــَـنادا نشین چه می کنند و طفلی اون مهاجران و مسافرانی که همین روزها مثل هفت سال پیش خود ما، به آمریکا میاند. الافی فرودگاهها و سرگردونی های اول سفر و مهاجرت  و سختی های خاص خود که البته اونا هم خدا رو دارند. بهرحال هنوز زنده ایم و درخدمت شما :



ادامه ی خاطرات آمریکا :

دیر وقت بیدار شدیم و دانا صبح زود رفته بود. باید سریع اوضاع خونه رو در دست می گرفتم. با اینکه خود عبدالله هیچ خیالش نبود زدم به در شوخی که:«برو که خوش به حالت! تا مجرد بودیم یه جور! حالاش هم صد جور! اون روزا باید هی به «ننه» (مادرم) غر می زدم که آخه چرا خونه نشین شده و هوووچ اهل منبر و مسجد و مشهد نیست؟ شاید که ما هم از معنی عمیق خونه خالی و حالی به حالی! چیزی می فهمیدیم که البته به جون همسایه مون قسم! نشد که نشد. اینم از بعدش که مزه ی زن قهر قهرو رو هم نچشیدیم تا لااقل واسه اش دلمون تنگ بشه آخه :) » وقتی عبدالله حرفامو خوب شنید زد به اون در بچه مثبت بازیش و در پاسخ اون همه کلیه مالی که از عیال داشتم گفت:«خدا از ته دلت بشنوه.» اینجا بود که اگه همگی زدند زیر خنده من یکی بقول نجفبادیها:«حسابی چـُپ(خیت/بور/کنف/ضایع) شدم».


چه موزماری بشه این!!!


پس از صبحونه، خیز گرفتیم تا زنگی به ایران و برادرم بزنیم. جز برادر زاده ام «ر» کسی خونه نبود و بقیه ی خانواده هم واسه ی درکردن سیزده ی نوروز سال 1386 بیرون بودند. اولین جمله ها بود که معلومم شد اونقده درد به دلشه که حتی اظهار قهر هم داره. وقتی علتش رو پرسیدم؟ رفتن بدون خداحافظی مون رو ذکر کرد. البته درکش می کنم و می دونم که او یکی از صادق ترین افراد دور و برم بود و چیزی به دل نداره. از طرفی هم سخت خوشحالم که برعکس خیلی ها حرف دلش رو زد تا لااقل دفاع ما رو هم بشنوه. چی بود اون شعر «نشانی دهلوی » که می گه: «دوست دارم که دوست، عیب مرا/همچـــو  آئینـــــــه روبرو گـوید// نه که چون شانه با هزار زبان/پشت ســـــر رفته، مـو به مو گوید »


البته  التماس دعا هم داشت تا سه تا عموهاش دست به دست هم بدهند و راهی برای اومدن دیگرون بیابند. هرچند می دونستم برای او رضایتبخش نیست؛ ولی توضیح دادم که در همین مدت کم بعد از مهاجرتم اینطور فهمیده ام که زندگی و فرهنگ و شرایط روحی و احساسی اینجا با ایران سخت متفاوته. حتی اگه خیلی از اون افراد راهی هم برای اومدن به آمریکا بجورند (پیدا کنند)!!؟ بازم نمی تونند دوام بیارند. ولی او همچنان سرحرفش بود. می دونم که سختی شرایط اقتصادی و بخصوص نبود آزادیهای اجتماعی داخل ایران و صد البته جلوه  و کلاس زندگی در آمریکاست که باعث میشه خیلی ها این التماس دعا رو داشته باشند. با اینحال کو! تا راهی پیدا بشه؟ منتها نمی دونند که شنیدن این خواهش هرکدومشون چقدر بار روانی سختی برای من داره. جالبه اونهایی هم که سالهاست اینجا زندگی می کنند هم، کار اونچنان زیادی نمیتونند بکنند؛ چه برسه به من تازه رسیده ی سرگردون که هنوز دست چپ و راستم رو هم نمی شناسم و نمی دونم از کدوم طرف برم؟؟


افسوس که بیشتر اونها فکر می کنند که ما و دیگرون تمایلی نداریم و یا تنبلی می کنیم و یا غیره. بگذریم.  اوج فشار روحی-روانی ام وقتی بود که زهرا خواست با او صحبت کنه. هرچند زهرا سخت روحیه ی خودش رو حفظ کرده بود تا دوری و غربت بر حال و احساسش غلبه نکنه؛ ولی برعکس شد و او بود که با شنیدن صدای سلام زهرا زد زیر گریه و با صداقت تمام ابراز کرد که: «از سرخوشحالیه و هنوزم که هنوزه صدای جرو بحث زهرا و فاطمه رو می شنوه که زهرا از سر عصبانیت یکی از اولین جمله های شیرین دوران کودکی فاطمه رو بهش می گفت. مسخره بازی خودتی؟؟ :) »


شور و حال کودکی برنگردد دریغا


با اتمام گفتگوی تلفنی مون، تا ساعتی به تکرار چندباره و تحلیل گفته های «ر» مشغول بودیم و صد البته پـَکـَر احساس لطیف او. اینجاست که باید گفت: کو همدلی تا بگویم درد سخت فراق؟ :(  برای عوض کردن فضای ماتم زده ی همه، بهترین کار رو وصل کردن «دی.وی.دی» و تماشای یکی دو تا فیلم ایرونی با زیر نویس انگلیسی دیدم. همین سببی شد تا عوض هرکلمه ی انگلیسی که به شک می افتادیم عبدالله رو سوال پیچ کنیم و چیز تازه ای یاد بگیریم. حدودای عصر هنگام بود که راهی کنزاس سیتی شدیم. در میانه ی راه با پیوستن دکتر اسکات همگی وارد سالن اجتماعات هتلی شدیم که جشن توّلد حضرت زردشت (ششم فروردین ماه) برقرار بود. از احوال چنین بر میومد که برگزار کنندگان خیلی وقت منتظر ما بودند و با دیر کردن ما، مجلس رو شروع کرده بودند. وقتی رسیدیم روحانی زردشتی (موبد) مشغول خوندن دعا و آیاتی از اوستا به زبان پهلوی میانه و زردشتی به نام «آفرین نامه»(=اجازه گرفتن از خدا) و «ویسپو خاترم/خواترم»(بعد از خداوند، اجازه گرفتن از صاحبخانه) بود.



بار اولی بود که یک مراسم کامل دین بهی (زردشتی) رو می دیدم. برام جالب بود که هنگام اوستاخونی دو یا سه بار پیش اومد که موبد یک یا دو یا سه شاخه ی سبز رو به سمت بالا گرفت. در این موقع بیشتر افراد حاضر هم به ترتیب دعاها، یک انگشت (اشاره/سبابه) یا دیگر انگشتهای خودشون رو بالا می گرفتند. مثلن در قسمت دوم دعا که موبد دو شاخه ی سبز رو بالا برد؛ همگی حاضران انگشتانشون رو به شکل V به سمت بالا گرفتند و ذکری رو خواندند که چون به زبان زردشتی بود، متاسفانه فقط بعضی از واژه هاش رو متوجه شدم.


آخر دعا (اوستا خوانی) بود که موبد به ترتیب سه شاخه ی برگ سرو( گــُل) به دست گرفت و ابتدا 4 نقطه ی ذهنی سفره ی حاضر (هفت سین و اوستاخوانی) رو با دست به نشان احترام گذاشتن و پاک نگهداشتن 4 عنصر اصلی آفرینش (آب ، باد، خاک و آتش) نشون داد و سپس شاخه ها رو سه دور به نشانه ی اصول سه گانه ی دین زردشت؛ منظور«هـومـَـت Hoomat  اندیشه ی نیک ، هـوخـت Hookht  گفتار نیک و هُـوَرشت Hoovarsht  کردار نیک» چرخوند. جالب اینکه اگه میوه های سر سفره از طرف بیش از یک نفر اهدا شده باشه(نذری هـمـزور) دستیار موبد، وسطهای دعا، اونها رو به قسمتهای ریزتر تقسیم می کنه تا در آخر مجلس، هرکس قطعه ای برای تبرّک برداره و میل کنه.


نظرات 14 + ارسال نظر
این روزها.. شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

دم شما گرم که به فکر تازه مهاجران هستید
البته با این وضع عرض و طول اقتصاد کی میتونه مهاجرت کنه
با این خیلی حال کردم (دوست، عیب مرا/همچـــو آئینـــــــه روبرو گـوید// نه که چون شانه با هزار زبان/پشت ســـــر رفته، مـو به مو گوید »)
خیلی این آیین ایرانی که مال خودمون هست رو دوست دارم ولی افسوس نمیشه هیچوقت انجامشون داد... در کل باید :: انسان :: بود که اینجا کم پیدا میشه.

این روزهای گرامی
بهرحال چه بخواهیم و چه نخواهیم؟ چه سخت و چه آسان؟ باید بپذیریم که شدت مهاجرت هر روزه بیشتر و بیشتر میشه و خدا پشت و پناه همشون باشه که توی این سرما خیلی خیلی سخت تر خواهد بود.

میگما ... بقول اصفونیا: بچی یا = بچه هستیا ... هفتصد سال پیش مولانا چراغ بدست همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست و نیافت؟ شما می گید کم پیدا میشه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

این روزها.. دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

حق با شماست..

شما لطف دارید.

مهرو دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام حمید اقا

ما برنده لاتاری امسال هستیم مصاحبه شدیم و تا چند ماه دیگه داریم میایم. یه سوالی برام پیش اومد وبلاگتون رو خوندم. ایا شما هم گرین کارت دریافت کردید؟ ( راستش من هنوز خودم نیومدم و به قول معروف نه به باره و نه به داره ولی خیلی دوست دارم خواهرم رو بیارم) با توجه به اینکه من بیزینس خودم رو میخوام داشته باشم ( من و خواهرم میکاپ ارتیست هستیم ) می تونم با ویزای کار بیارمش پیش خودم و درخواست گرین کارت بده؟ ایا گرین کارت در این شرایط مثل ما که 17 -18 روزه می تونیم دریافتش کنیم روندش سریعه یا اینکه چندسال طول میکشه.

مرسی از پاسختون.

مهروی گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان بجا گذاشتید تشکر و اما پاسخ سوالتون:

خیر ... بنده و خانواده ام هنوز وارد پروسه ی گرین کارت نشده ایم و یکی دو سال دیگه باید در نوبت انتظار باشیم. در مورد خود و خواهرتون ..... قبل از هرچیزی خدمتتون تبریک عرض می کنم و امیدوارم که با بهترین شکل و موفق ترین راه این پروسه رو طی کنید. در مورد خواهرتون باید بگم که ... همه چیز بستگی به اون ایالتی داره که شما می خواهید اقدام کنید. اونچه که مهمه اینکه اگر شما بتونید مکانی رو بیابید که برای خواهرتون ویزای کار دربیاره و ایشون وارد بشه؟

ابتدا سه سال ویزای کاری داره که این ویزا رو میتونه تا یکبار و به مدت سه سال دیگه تمدید کنه. پس از اون یا باید آمریکا رو ترک کنه و یا اگر اون موسسه هنوز به تخصصش نیاز داره، برای دریافت ویزای اقامت موقت یا همون ویزای گرین کارت اقدام کنه که البته این مرحله پروسه ای حساسه و باید مراحل خاص خودش رو بگذرونه تا مورد موافقت اداره ی مهاجرت واقع بشه. با این امید که با گرفتن گرین کارتشون موافقت بشه، باز باید چندین سال (براساس مدرک و شرایطشون) منتظر نوبت بشه.

مثلن کسانی که مدرک دکترا دارند دوسال، فوق لیسانس چهار سال و لیسانس شش سال باید در نوبت انتظار باشه تا گرین کارتش رو بگیره که البته از بعد از موافقت اداره ی مهاجرت برای گرفتن گرین کارت، ایشون میتونند همچنان با تمدید کردن همون ویزای کاریشون بمونند تا نوبتشون بشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مهرو چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ب.ظ

واقعا از اینکه وقت گذاشتید و جواب سوالم رو کامل و جامع دادید خیلی ممنون. پس با این وصف خیلی خیلی زمان بره... راستش ما دوقلو هستیم و من بیشتر تمایل داشتم برای اینکار و خواهرم برعکس من خیلی عجوله نمی دونم میتونم درگیر این پروسه طولانی بکنمش یا خیر؟ در هرصورت باید باز هم تحقیق کنم.
باز هم ممنون از شما و موفق باشید و امیدوارم زودتر گرین کارتتون به دستتون برسه.

والله زمانبر بودنش یه طرف، عملی شدنش صد طرف. دلم نمی خواد سردتون کنم ولی هر روزه شرایطش سخت تر شده و میشه. این روزها بیشتر به تخصص هایی ویزا میدند که یا متخصصش در آمریکا نباشه یا خیلی کم باشه. بهرحال پیشنهاد می کنم ابتدا خودتون وارد بشید و توی جامعه جا بیفتید و سپس برای ایشون تحقیق و اقدام کنید.

برام جالب بود که شما دو قلویید و می فهمم که جدایی بین شما کمی سخت تره و صد البته جالب! چونکه این «ترک عادت کنار هم بودن» باعث میشه به خودشناسی برسید. پیروز باشید و از کلمات خوب و تشویقهاتون تشکر می کنم.

طلا خانم پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام و عرض ارادت به برادر حمید امریکائی .خوب و سلامت هستید.امیدوارم که ایام به کامتان باشه.گفتم سلامی عرض کنم خدمتتون.

به به ... طلا خانم

بازم به شما و معرفت و محبت شوما ... من یکی که روی دست هرچی بی معرفت و تنبل و اصفونی و نجببادی بازیه رو آوردم. بهرحال شرمناکم فرمودید و از بابت احوالپرسی تون نهایت تشکر رو دارم.

موفق و پیروز باشید ... آرامش و تندرستی نصیب شما باد.
درود و دو صد بدرود

اعظم شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa..com

سلام
برای پست جدیدم با اجازتون اسم شما و وبلاگتونو آوردم که بهتر دیدم بهتون اطلاع بدم تا در جریان باشید.باتشکر ...

دوست همیشه همراه، سرکار خانم اعظم

زبونم همیشه در برابر اینگونه لطف و محبت دوستان و اضافه کردن لینک وبلاگچه ام، قاصر بوده. واقعن نمیدونم چگونه از اینهمه محبت و کلمات خوبتون تشکر کنم. بازم از این بنده نوازی تون ممنونم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

آمطار دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام آقاحمید
به حضرت شرمنده بابت اختلاتا قبلی فقط میخاسم روش شم اگه نه قصدی دیگه نداشدم
خاب بگذریم دادا اگه بلدی اونجو خیلی سرماس وخسم یه گونی زوغال با یه کرسی آیه لاحاف کرسی واسد بیارم....
میگم درمورد ای شعر کو نوشدی خالی از لطف نیس واسد بیگم البت شاما خودد استادیاستاد جمال زاده تو کتابی خلقیات ما ایرانیان اشاره به یه شعر از حضرت سعدی میکوند کو میگد
به نزد من آنکس نکو خواه توست
که گوید فلان چاه در راه توست والی آخر
یه چن وخدیه کتابا استاد جمال زاده رو دارم میخونم ولی متاسفانه یخده کتاباش بد گیر میاد یه چنتو کتابخونم گفدند کتاباشو جمع کردیمشما نظرد در مورداستاد جمال زاده چی چیه
ببخشد پرحرفی کردم
یاعلی مدد
بدرود

آمطار عزیز

بابا این حرفا چیه؟ چرا اینطور قسم جانانه می خوری؟ پس حالا که اینطور شد منم به همون «حضرت» قسم می خورم که هوووچی منظورم نبوده و فقط عادتم نیست هی از این شکلکها استفاده کنم وگرنه اصلن موضوع مهمی نبود و اما:

جالبه که بنده بیشتر کتابهای شادروان جمالزاده رو خوندم یا لااقل اسمشون رو شنیدم ولی این یکی رو نه شنیده بودم و نه خونده. لذا واجب شد گیر بیارم و بخونمش و از بابت معرفی کتاب ممنونم.

راستشو بخوای نظر خاصی ندارم ولی اگه دقت کرده باشید بنده از دو تا نویسنده خیلی تاثیر سبکی گرفته ام. اول از همه آقای جمالزاده و سپس شادروان همشهری ام «ابوالقاسم پاینده». بهرحال هرکسی علاقمندی خاصی داره و سبک و نگارش نویسنده و صد البته نظریات و مفاهیم کتابهای اونه که باعث جلبش میشه.

مطمئن باشید در این مورد نه تنها اشتباه نکردید بلکه حسابی هم لذت خواهید برد بخصوص اینکه سبک طنز او باعث میشه ناخود آگاه بخود بیایید و ببینید یکی از کتابهاش رو بدون توجه به زمان خونده اید. محض تنوع یکی از داستانهاش رو که به احتمال بسیار هرگز گیرتون نمیاد به پیوست ایمیلتون ارسال می کنم. لذت ببرید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

ناصر پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام
حمیدخان خوب هستید ؟ امیدوارم خوب و خوش و سرحال باشید هم خودتون و هم خونوادتون .
امروز هفدهم اسفند نود یکه راستش گففتم هم سلامی عرض کنم و هم پیشاپیش عید رو بهتون تبریک بگم . مشتاقانه منتظر رسیدن عید هستیم تا انشاا.. دیداری تازه کنیم . امیدوارم که امسال عید برای آمدن برنامه ای داشته باشید . که اگر نه ...
شوخی کردم فقط دوست داریم هرچه زودتر شما رو ببینیم .
راستی اینو بگم که من سعی می کنم مطالب شما رو بخوانم همسرم هم همینطور ولی به دلایلی نمی تونم براتون پیام بزارم .
خوش و خرم باشید مجددا عید رو بهتون نبریک میگم و براتون در سال جدید روزهایی پر از شادی و سلامتی و شادکامی آرزو میکنم . موفق سربلند باشید
ناصر

ناصر جان

بنده هم پیش پیشکی سال نو رو خدمت شما تبریک می گم. آرزو می کنم که بهترین سال نو رو در پیش داشته باشید و نه تنها شما بلکه همه ی هموطنانمون به آرزوهای خوبشون برسند و روی آرامش رو بهتر و بیشتر ببینند. از اینکه فرمودید شما و خانم محترمتون خواننده ی این مکانید خیلی خیلی خوشحال شدم و افتخار می کنم. بمانه که گاهی هم بعضی کلمات از دستم در رفته و بی کلاسی شده ولی شما به بزرگواری خودتون ببخشید و ایشاالله خندیده باشید.

ایشاالله توفیق حاصل بشه و بتونم فرد فرد شماها رو از نزدیک ببینم. فعلن که اینجا گیر افتادیم و راه پس و پیش نداریم تا ایشاالله موقع مناسبش برسه.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مژده پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ب.ظ http://mehromahema.blogspot.com

برای من خووندن مراسم زردشتیهای عزیز جالب بود ... و اینکه شاید به اونهایی که در ایران هستن و نگران آینده باید حق داد این روزهای ایران قابل توصیف نیست و اینکه قبول دارم برای عبور از این پروسه دست ماها کوتاهه و قادر به کمکی نیستیم... راستی آدرس وبلاگم تغییر کرده خدمتتون گذاشتم... همیشه شاد باشین

مژده خانم گرامی

قبل از هرچیزی از بابت به روز رسانی آدرس وبلاگتون تشکر می کنم و ایشاالله فرصت بشه خدمت برسم. هرچند که هنوز بر سر تصمیم قبلی ام هستم و اگر هم توفیق حاصل شد؛ از اینکه ردی از خودم نمی ذارم پوزش می طلبم.

خوشحالم که این قسمت خاطرات براتون نکته ی آموزنده و جالبی داشت. در مورد مردم ایران هم حق دارید و جالبه که مقدمه ی نوشته ی بعدی ام، به این مورد اشاره ای داشته ام ولی چه میشه کرد و تنها زوری که از بنده ساخته است اینکه تا میشه تجربیاتم رو با قلمی به دور از غم و ناله بنویسم تا لااقل دردی بر دل خواننده های هموطنم بجا نذاشته باشم.

موفق و پیروز و شادکام باشید. درود و دو صد بدرود

ساقی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://mey-khaneh.blogfa.com

قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا

ساقی گرامی و عزیز

قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظرتون جهت زینت این مکان بجا گذاشتید کمال تشکر رو دارم و امیدوارم بیشتر از این بجای مهمان شدن، صاحبخانه ی اصلی این وبلاگچه باشید.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مجید چهارشنبه 30 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

درود بر اقا حمید عزیز
به با این اوصاف که گفتید تو ممالک ضاله غرب یه برف همه چیو مختل میکنه که...نگذر از مملکت گل و بلبل خودمون..اصلا برف نمیباره که بخواد اینطوری بشه

معنای موزمار هم مینوشتید فکر کنم مثل همون چپ نیازمند تعریف باشه دی: البته من بلتما
میگم یه سوال فنی برام پیش اومد..یا من درست متوجه نشدم..این قضیه که گفتید خیلی ها نمیتونن دوام بیارن اونطرف چیه؟یعنی چرا این تفاوتها برام جالب شد که چطوریه؟

مثل همیشه اطلاعات مفیدی درمورد اداب و رسوم دین زرتشتی اورده بودین که لازمه تشکر کنم بابتش
شاد باشید

مجید جان

بذار «یه زه»((یه عالمه) کلمات گویشی نجببادی رو معنی نکرده بذاریم تا شاید محققان برانگیخته شوند و فرهنگ ناب و منحصر بفرد قاره ی نجبباد رو کشف و به عالم معرفی کنند.

در ضمن اون سوالی رو هم که پرسیدی خیلی جواب می خواد و منم الان حالشو ندارم ... به نظرت چیطوره بذاریم یه وقت دیگه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احسان شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام به شما.
تازه وبلاگتون رو پیدا کردم .
یه سری سوال داشتم .
شما دقیقا چه سالی رفتید اونور
چند سال معلم بودید ؟
چه مقطعی درس میدادی ؟
دینتون ؟

احسان جان

قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و آرزو می کنم که در این مکان به شما خوش بگذره. از اینکه ردی از اسم و نظرتون چهت زینت این مکان بجا گذاشتید ممنونم. و امـــّا:

رفیق!! فکر میکنم اگه یه کمی حوصله می کردی و وقت مطالعه میذاشتی، به پاسخ بسیاری از سوالاتون می رسید. هرچند که عزیزدل برادر ... گــُلم!! بسیاری از این سوالها شخصی اند و البته اگه یه ذره هم به درد کسی می خورد بنده ابایی از گفتن نداشتم ولی .... اصلن هیچی! اینم جواب:

جواب به ترتیم سوالها:
_آخرین روزهای 1385 برابر 2007 میلادی
_12 سال سابقه ی تدریس دبیرستان دارم
_دبیرستان/ادبیات و زیرگروه رشته ی ادبیات مثل تاریخ ادبیات، آرایه های ادبی، نگارش و غیره
_بزرگ شده در خانواده ای مسلمانم ولی به همه ی ادیان احترام می ذارم و آرزوم اینه که بجایی برسم که باورم «همه ادیان» باشه.

پیروز باشید و درود و دو صد بدرود

رامتین م. سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ب.ظ

آقا حمید عزیز سلام و درود و تشکر فراوان از نوشتار مفید و صادقانه شما .
من امروز 17 اردیبهشت 1392 از برنده شدنم در لاتاری 2014 خبردار شدم با امتیاز 5000 - متاهل هستم و 37 ساله

لطفا بفرمایید که من دقیقا تا چه تاریخی فرصت دارم که 2 فرم پر شده را به KCC ارسال کنم و اگر هر چه دیرتر ارسال کنم آیا شانس گرفتن ویزا به هنگام مصاحبه در سفارت آنکارا کمتر خواهد شد ؟ ؟

با توجه به اینکه من کارم را به این سرعت نمی توانم در ایران رها کنم و برای زندگی به آمریکا بیایم و کمی این کار زمان میبرد وتدر یجی می باشد ، در خصوص وضعیت خودم پس از ورود به آمریکا سوال داشتم یعنی : بعد از اینکه یک ماه از ورودم به آمریکا گذشت و گرین کارتم را گرفتم دقیقا چه مدت می توانم ایران باشم و چه مدت آمریکا و به چه تناوبی (تا لطمه ای به اعتبار گرین کارتم نخورد)؟ ؟؟
این را هم بگویم که عجله ای برای گرفتن سیتیزن شیپ ندارم .( چون از قول یکی از اقوام شنیده بودم که پس از گرفتن گرین کارت حتی تا 2-3 سال هم می توانم ایران باشم بدون اینکه در این مدت به خاک آمریکا وارد شده باشم !!)
ببخشید که طولانی شد .بسیار بسیار ممنونم حمید خان.

رامتین جان عزیز

قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که مطالب این مکان براتون مفید واقع شده باشه.

چیزی که هست، نمیدونم آیا این راهی که برای پیدا کردن این نوشته پیمودید رو میتونید دوباره پشت سر بگذارید تا به جواب سوالتون برسید یا نه؟ هرچند مراجعه به سایت مهاجرسرا رو به شما پیشنهاد می دم؛ سعی می کنم جواب سوالها رو بطور خلاصه و تا اونجایی که میدونم بنویسم؛ ولی چنانچه نیاز به ارتباط بیشتری بود لطفن به ایمیل بنده مکاتبه کنید تا در اولین فرصت ممکن براتون بیشتر بنویسم:
hamid_najafabadi@yahoo.com

با توجه به برداشت بنده، شما اگر هرچه زودتر فرمهاتون رو پر کنید و به اداره ی مهاجرت آمریکا که البته به کسنولگری ایالت کنتاکی مشهوره، ارسال کنید؛ زودتر میتونید وقت مصاحبه بگیرید و طبیعتن زودتر ویزای ورود به آمریکا.

اینکه ویزاها محدودند درسته و سفارت آمریکا در آنکارا یا دبی، بعد از مصاحبه و پاک بودن پیشینه ی امنیتی افراد به ترتیب به اونها ویزا میده تا وقتی ویزاها یا زمان یکساله ی صدور ویزاها تموم بشه. منظور اینکه سفارت آمریکا حتی اگه هنوز ویزاهای زیادی رو داشته باشند؛ تقریبن تا یکسال اجازه ی صدور ویزا رو دارند و پس از اون، همه ی ویزاهایی که با ورود به داخل خاک آمریکا ثبت نشده باشند(چه صادر شده و هنوز افراد وارد نشده باشند و چه اصلن صادر نشده باشند) باطل میشند.

در مورد مدت زمان از پنج سال حضورتون در آمریکا برای گرفتن سیتیزن شیپی هم دقیق اطلاع ندارم ولی میدونم که باید مجموع موندنهاتون دو سال و نیم و یک روز باشه و البته هربار خروجتون از آمریکا بیشتر از شش ماه نباشه.

آخرین مطلب اینکه .... شما می تونید پس از ورود به آمریکا و انتظار تقریبن یک تا یک و نیم ماهه و رسیدن گیرن کارت به دستتون، جهت اخذ پاسپورت سفید اقدام کنید. این پاسپورت به شما اجازه میده که بطور متوالی و پشت سرهم تا دوسال از آمریکا بیرون باشید و نیازی نیست که هر شش ماه، به اجبار وارد بشید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

رامتین م. شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام آقا حمید
خیلی ممنونم از توضیحاتتون.لطف کردید. اگر باز هم به سوال یا مشکلی برخوردم از طریق ایمیلتان مزاحمتان می شوم
. با تشکر مجددو فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد