از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

آمیش ها

بسیاری فکر می کنند که آمریکا مدرنترین کشوره و کلاس همه ی آمریکاییها حسابی بالاست و چه تیپ و لباسهایی که نمی پوشند و چه ماشینهایی که سوار نمی شند؟ البته این حرف زیاد هم اشتباه  نیست ولی شاید باور نکنید که حتی توی شهرهای بزرگ و مهم، ناگهان افرادی رو می بینم که اگه از ظاهرشون هم  بگذرم؛ باور کردنی نیست  هنوزم که هنوزه از کالسکه و اسب استفاده می کنند؛ در این عصر جید به هیچ وجه از برق و اتومبیل و تلفن و تکنولوژی جدید استفاده نمی کنند و هنوز با لباسهایی کاملن خاص و به نوعی قدیمی وسط کوچه و بازار رفت و آمد می کنند.



مدتها پیش فرصتی شد تا زندگی و افکار و عقاید این گرایش مسیحی  رو از نزدیک بررسی کنم. برای اینکه آنها رو بیشتر بشناسیم باید چیزی حدود سیصد تا چهارصد سال به عقب برگردیم. به زمانی که مثل حالا که بعضی ها توی مملکتمون به نام دین چه ها نمی کنند؛ «واتیکان مسیحی» هم برهمه ی جان و مال مردم اروپا دست انداخته بود  و کاری کرد که تجدید نظری اساسی در همه ی شاخه های فکری و مذهبی و اجتماعی مردم به نام  «رنسانس» پدید آمد و تفسیرهای معتدل تری  از مسیحیت(شبیه به شیعه در اسلام) به نام «پروتستان»  پدیدار شد. منتها گروهی از پروتستان ها وقتی دیدند که رفاه و راحت طلبی،  عجیب رواج پیدا کرده و مردم از معنویت دین دور شده اند؛ با این توجیح که آنچه که نیاز زندگیه در کتاب مقدس انجیل ذکر شده و در اصل همین سختی های زندگیست که آدمی را می سازه؛ در سال 1525 در سویئس به تشکیل گروهی تازه  به نام «آنا بابتیست» (= دوبار غسل تعمید داده شده) و بعدها شاخه ی دیگری به نام «آمیش» 1693 اقدام کردند.



گفتنیه که همین دوری از«مدرنیته»  که از نظر آنان عامل اصلی از هم پاشیده شدن قداست خانواده و زیاده خواهی آدمها و دورشدن از معنویت دینی و بخصوص قوی شدن احساس «جلب توجه دیگران» بود؛ سبب شد  تا در مشاغلی مثل نجاری، نانوایی، کشاورزی و… از ماهرترین ها باشند؛  ولی از آنجا که معتقدند:«بی نقص فقط خداست» و نباید هیچ راهی رو برای رشد احساس غرور و خودخواهی باز بذارند؛ حتی در بی نظیرترین صنایع دستی شون هم بطور عمد یک نقصی رو بجا می گذارند. از نظر آنها ارزش زیبایی در سادگیه. به همین علت بجای دکمه ی لباس از حلقه استفاده می کنند. چاپ هیج طرحی بر روی لباس مجاز نیست. زنان لباس‌هایی ساده و بلند با رنگی یکدست (مثلا آبی) بر تن می‌کنند و اغلب پیش بند و سرپوش های سفید یا سیاه  می پوشند. مردهایشان هم معمولن(معمولاً) شلوارو جلیقه یا کت تیره رنگ به تن و کلاههای لبه دار حصیری یا نمدی به سر دارند. مجردها ریش و سبیل خود را می‌تراشند و مردان متأهل ریش خود را بلند می‌کنند اما سبیل‌شان را می‌تراشند چرا که باز معتقدند گذاشتن سبیل به دلیل ارتباط با نظامی‌گری (به طور سنتی) و احتمال ایجاد فرصت خودپسندی غیرمجازه.



بیشتر کودکان آمیش تا آخر راهنمایی بطور عمومی و سپس فقط پسران تا آخر دبیرستان در کلاسهای مخصوص خودشان درس می‌خوانند. البته امروزه بیشتر گروه‌های آمیش، آموزشگاه‌های یک اتاقه با آموزگاران آمیش را برای خودشان و بطور مستقل راه اندازی کرده‌اند که بیشتر به آموزش فنی و حرفه ای و اطلاعات عمومی مثل خانه داری، گیاه شناسی، کشاورزی، نجاری، پزشکی سنتی می پردازند. همین سبب شده که بجز موارد بسیار ضروری و با تشخیص بزرگان قوم، حتی امور درمانی خودشون رو بوسیله ی خودشون برطرف می کنند و نیازی به بیمارستان و پزشک ندارند. فقط یادتون باشه که  چون از مظاهر مدرن مثل عکاسی دوری می کنند؛ وقتی می خواهید ازشون عکس بگیرید مثل من خودتون رو بزنید به اون در که انگلیسی نمی فهمید و هرچی گفتند: ما اجازه نداریم عکس بگیریم هی بگید: نو اینگلیش!! و کار خودتون رو بکنید  


برگشت کودک آمیش از مدرسه ی محلی


خاب تا بیشتر از این خسته تون نکرده ام آخرین مطلب رو هم بگم و بقیه ی علم فروشی هام بمونه برای بعد و اینکه یکی از جالب ترین رسمهای این فرقه رو «رامسپرینگا» (Rumspringa) می گند که به  طور تحت‌الفظ «پرسه زدن» و «اینور و آنور دویدن» معنی میشه.  این  سنت دوره‌ایه که  نوجوانان وقتی به سن 16( بعضی جاها 18 یا 20) سالگی می‌رسند، طی می‌کنند. آمیش‌ها فرزندانشان را که تا این سن، تابع مقررات خانواده بوده‌اند، آزاد می‌گذارند تا خارج از محدوده ی جامعه ی آمیش‌ها، زندگی در دنیای مدرن را تجربه کنند و آزادانه تمام لذت‌های (گاه بی‌بند و بارانه) آن را مزه مزه کنند و حتی هزینه ی آن را خود جامعه ی آمیش ها می پردازه. جوانان پس از این دوره ی چند ماهه یا چند ساله، مجبورند از دو گزینه ی «وفاداری» به فرقه آمیش و یا «ترک همیشگی آن»،  یکی را انتخاب کنند. به نوعی جوانان آمیش تا سن 21 یا 22 سالگی فرصت دارند تا به اجتماع خویش بازگردند وگرنه چنان از طرف جامعه و حتی خانواده شان فراموش می شوند(Shunnig) که گویی مرده اند و حتی برای تسلی دل پدر و مادر آن جوان، مراسم  فاتحه و سوگواریی نمادینی هم برگزار می کنند.



با ذکر این نکته که بیشتر عکسهای بالا رو به سختی از اینترنت یافتم و در اون سفری که راهی شدیم مجبور شدم خودم رو به نفهمیدگی بزنم و یا اینکه یواشکی عکس بگیرم و متاسفانه کیفیتشون پایینه؛ شما رو به دیدن چند تا عکس و خواندن بعضی توضیحات کوتاه دعوت می کنم.


علامت رانندگی مخصوص آمیش ها


بستن کمربند ایمی، هنگام رانندگی اجباری است!!


تامین گرما و آب گرم منزل با چوب


قصابی خانگی در انباری !!!


تامین مرغ  و تخم مرغ اهل منزل !!!


بچه!!! بلکه گوساله، خر شد و مثل گربه یه چنگ خرجت کرد!!!


شستشو و خشک کردن لباس بصورت سنتی !


پرورش آهو و دام !!


تامین نور با گاز طبیعی و چراغهای نفتی بجای برق !!


چند نکته ی دانستنی :

_جمعیت ابن گرایش بر طبق آخرین آمارها در آمریکا حدود 288000 ، در کانادا 118000 ، در اروپا 50000  و در آسیا و استرالیا 152000 نفر اعلام شده.

_ ازدواج آمیش ها معمولن با افراد خود قوم است تا بیرون از جامعه و توسط خانواده ها تصمیم گیری میشه. عروسی در روزهای سه شنبه و پنچشنبه ی ماههای نوامبر و دسامبر و آخر فصل برداشت محصولات کشاورزی انجام میشه. عروس یک لباس نوی کتان خواهد پوشید و هیچگونه آرایش و جواهرات و حتی حلقه ی ازدواج در کار نخواهد بود. مجلس عروسی بیشتر به مهمانی شبیه که یکی از خوراکیهای رایج آن «کرفس» است و حتی با گلدانهای «کرفس» جهت تزئین مراسم استفاده می شود. باکره بودن اهمیت بالایی دارد و برای همین هیچ دختری تا بعد از ازدواج، اسب سواری نخواهد کرد.

_ گروه معتدل تری از این فرقه ی مسیحی به نام «منانایت» وجود دارند که استفاده از بعضی موارد مثل ماشین ساده به رنگ مشکی، تراکتور، برق و روشنایی در معابر عمومی و نصب کیسوک تلفن همگانی جهت استفاده در مواقع اورژانسی در هر محله موافق اند.

_  آمیش‌ها به ارتش نمی‌پیوندند، از مزایای تامین اجتماعی بهره نمی‌گیرند، بیمه نمی‌شوند و هیچگونه کمک مالی دولت را نمی‌پذیرند. با ورزشهای گروهی مخالفند چرا که شکست یک تیم را باعث تخریب روحیه ی یک جامعه می دانند. گاوسواری یکی از ورزشهای رایج آنهاست.

_آمیش ها کلیسا ندارند و هر یکشنبه بطور دوره ای در خانه ی یکی از مومنین به اقامه ی نماز جماعت!!!  می پردازند.  دفن و خاکسپاری جنازه به سرعت و ساده انجام میشه و تکرار همان جمله ی معروف«از خاکیم و بر خاک می رویم» با تابوتی از جنس چوب ارزان و رایج.


بهترین تولید کننده ی مواد غذایی طبیعی و ارگانیک(بدون استفاده از هیچگونه مواد شیمیایی و افزودنی)


صنایع چوبی، یکی از بهترین تخصص های آمیش ها


آجی برو اونور ... دمت گرم با اون حجابت ... اجرت با همونی ک ُ میدونی !!


رو تختی های دست دوز اعلا


 اولین «کاردستی» بنده، فاطمه ! در کنار کار دست آمیش ها !!!


موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نظرات 33 + ارسال نظر
امیر شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:29 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام... جالب بود
فقط کاش میشد من جامو با یکی از اونا عوض کنم و زندگی به سبکی که میخاد رو اینجا تجربه میکرد و منم جوری که میخاستم.... هر دو طرفم که راضین...
شیرینیشم میدم
دور از شوخی واقعا جالبه ما اینقدر از افتادن از این طرف پل میترسیم که عقب عقب میریم و از اونطرفش میفتیم...
پس همه جا از این طرز فکرها پیدا میشه
مخلصیم.
یاحق.

امیر جان
رفیق ... اگه قراره که با این اوضاع و احوال و قناعت زندگی کنی که ایران و اینجا نداره که ... هر کجا که وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت ... آرامش کیلویی چند؟ اینو بگو!!

یه جورایی با حرفتون موافقم که توی همه چیز حد وسط و تعادل خوبه و حتی اگه بنا به معنویت دینی باشه باید خوب خورد و خوب پوشید و خوب زندگی کرد تا بشه خوب هم عبادت کرد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلام
خوبید...
خداییش دارین استفاده می کنید از مابقی عمرتونم...
عشقققققققققق می کنم این همه اطلاعات جالب میاین میذارین
خیلی ممنون

بهار گرامی

به نوعی با صحبتتون موافقم. از وقتی که مهاجرت کردم و جایی رها شدم که آخرش غربته، ولی بخاطر همین کمتر قضاوت دیگرون نسبت به آدم، یه جورایی دارم معنی زندگی برای خود و نه بخاطر حرف دیگران رو درک میکنم.

خوشحالم که این مطلب تا ایییییییییییییین حد مورد پسندتون واقع شده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام اقا حمید:
اصل حالت چطوره ؟امیدوارم همیشه روبراه باشی؛حالا کدوم راه ؟چجوریو؟ایناشو خوددم رانیمبرم(راه بجای نبردن؛ندانستن)حمید جان همینجوری که داشتم مطلبتو میخوندم پیش خودم گفتم فرض کنیم یه روز قوم امیش ها تصمیم بگیرند بیاند از ما ایرانی هاو کشورمون دیدن کنند؛اگه گفتی تو لحظه اول که ما رو ببینند چی میگند ؟اگه گفتی؟میگند ااااااا میشا رو !!!

حالا که یکم دقت میکنم میبینم این نه نه چی (مادر بزرگ) ما هم نا قلا امیش بوده ما خبر نداشتیم!!!

تقریبن (تقریبا)تمام خصوصیات زندگی امیش ها با زندگی ما ایرانی ها یه شکله؛ یه جورای اونا هموطن ما بحساب میاند ؛البته ناگفته نماند که اونا از روی قضای حاجت زندگشون اینجوریه ما از روی حاجت غذا!!!

راستی حمید جان اینجا دخترا قبل از اینکه ازدواج کنند تجربه سوار شدن روی همه چیییییییییییز رو دارند؛خودت دیگه حساب کن سن پرتغال فروشو !!!

میدونم باورت نمیشه ولی ما میگیم ؛خیلی مخلصتیم.

محمد جان

باور کن تا چند دقیقه داشتم به «آآآآآ میش ها رو» میخندیدم ... ای ورپریده حالا دیگه از ایهام کلمه، معنی مشکوک از خودت دروبکنی!!

رفیق ... در کل ... از ادبیات خاص خودت خیلی حال می کنم ... دمت گرم با این ذوق و استعدادت .... در ضمن کی گفته که باور نمیکنم؟؟؟ در ضمن هرکی گفت بنده هم چاکر و مخلص و کوچیک شما نیستم؛ با ماااچ بذار پای چشش!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مانا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ http://tocalgary.blogfa.com

چقدر ما آمیشیم....!
ولی یه خورده اونا از ما روشنفکر ترن

مانای گرامی

نمیدونم قبلن خدمتتون عرض خیر مقدم کرده ام یا نه؟ امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره و ممنونم که ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان ثبت فرمودید.

هرچند سخنتون درسته که ما هم «آمیش»یم ... ولی فکر میکنم اندازه گیری مقدار روشنفکری هر ملتی سخت باشه ... البته میتونم حدس بزنم که منظورتون اینه که چگونه با آگاهی و تجربه ای بالا، چنین زندگی رو انتخاب کرده اند و متاسفانه ملت ما از سر اجبار و نداری!!؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شایا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ

خیلی خیلی خیلی پست جالبی بود. من خودم قبلا راجع به آمیش ها نمیدونستم تا توی یکی از سریالهای آمریکایی که نگاه میکنم دیدمشون و یه مقدار راجع بهشون خوندم. این عکس آخر هم خیلی جالب بود :دی
دست شما درد نکنه.

شایای گرامی
چقدر باعث افتخارمه که زحمت حضور کشیدید ... ممنونم.

خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید و منظورتون از عکس آخر، صنایع دستی آمیشها بیییید دیگه ... نهههه؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام
پستتون خیلییییییییییییییی جالب بود
دستتون درد نکنه

همراه همیشگی .... مینو خانم گرامی

قابل شما نداشت و پیشکش همه ی دوستان گرامی و عزیزی باد که همواره با حضورشون بنده رو تشویق می کنند. خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

درود به حمید عزیز
خیلی جالبه . در حال خوندن متن جالبتون بودم و قضاوت های مختلفی رو داشتم . هر از گاهی تایید و گاهی تکذیبشون می کردم ولی به یه نتیجه ای رسیدم : به من چه که قضاوت کنم ؟ یه جامعه ای دوست دارند اینجور زندگی کنند و اینطوری خوشند . حداقل برای خودشون و جوونهاشون حق انتخاب هم گذاشتند و وقتی کسی رفت و از نعمت های زندگی مدرن برخوردار شد و به جامعه برگشت یک آمیش وفادار و واقعی خواهد ماند نه یک ریاکار متقلب ! و نه یک آمیش نمای صرف که فقط به خاطر دو ریال پول بیشتر خودش و جامعه اش رو حاضره بفروشه .
همواره خوش و در سفر کشف ناشناخته ها باشید

بابا علی نازنین

جالبه که در پیشنویس همین مطلب عین جمله ی شما رو ذکر کرده بودم که «منم در اوایل، با دیدن آمیشها قضاوتها متفاوتی داشتم» البته بعدن بخاطر طولانی بودن مطلب اون رو حذف کردم ولی بذارید اقرار کنم که اصلن همین قضاوتهای غلطم باعث شد که چیزی حدود یکسال به مرور در موردشون تحقیق و مطالعه کنم و امیدوارم که مفید واقع شده باشه.

نکته ی دیگه ای هم که بنده رو به شگفتی وا داشت همین حق انتخاب جوانان بود و جالبه که نود و هشت درصد از نوجوانها پیش از پایان دوره ی «انتخاب» برگشته و تا آخر عمرشون وفادار باقی می مونند.

چقدررررر آرزوی آخر پیامتون چسبید ... الهی که شما هم همیشه در حال سپری کردن بهترین دلخواسته هاتون باشید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

خیلی برام جالب بود.هیچ چیز در موردشون نمیدونستم.موضوع جالب برام حق انتخاب یا عدم انتخاب فرقه شون بود....متاسفانه هیچ عکسی برام باز نشد.حتما دوباره می آم که عکسها رو ببینم.خیلی کنجکاو شدم.راستی اینها توی شهر زندگی میکنند یا شهری جدا دارند.؟

وحیده خانم گرامی
خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید و متاسفم که عکسها باز نشدند ... البته اونچنان عکسهای خاصی هم نیستند ولی فکر میکنم بخاطر ایام پرشکوه بیست و دوم بهمن، پاشون رو گذاشته باشند روی اینترنت و یه کمی پیچش رو سفت کرده باشند تا خیلی نشتی نداشته باشه

در پاسخ سوالتون: از اونجا که سالیان درازی از طرف اجتماع تحت فشار بوده اند، اکثریتشون به ایالتهای شمالی آمریکا مهاجرت کرده اند و ایالتهایی مثل «اوهایو»، «پنسیلوانیا» و «ایندیانا» پر است از آمیش. با اینحال در بیشتر ایالتهای آمریکا میتونید چمعیتهایی پراکنده از اونها رو ببینید و از جمله شهری در دوساعتی محل سکونت بنده به نام «پیست بـــِرگ» میزوری. به نوعی که میشه بگی اکثریت جمعیت این شهر آمیش بودند. با اینحال بسیاری از غیر آمیشها نیز با اونها زندگی می کنند.

سوال دیگه ای باشه با نهایت میل در خدمتم. .. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حسین یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ http://asrarezehn.blogfa.com

سلام

وب جالبی داری اگر مایل به تبادل لینک هست خبرم کن

بای

حسین جان عزیز

به وب خوبتون سر زدم و امیدوارم که فرصت بشه بیشتر استفاده کنم. گفتنیه که معتقدم که باید این یک زندگی در عالم مجازی رو بدور از تعارفات و رودروایستی های عالم واقعی سپری کنیم و لااقل این مکان رو اونطوری که دوست داریم زندگی کنیم. بنابراین همیشه سعی کرده ام بر طبق میلم خدمت دوستان عرض سلام کنم. لذا هرچند افزودن لینک وبلاگ بنده، نهایت افتخاره ولی اجازه بدید همچنان این سراچه ی حقیر، ساده بمونه. در یک کلام

شاید وقتی دیگر !!!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

یوسف یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ

درود به آقا حمید گل
مثل باقی مطالبتون، جالب، عجیب و خواندنی بود
درباره این موضوع، فکر میکنم تحجر و تمدن درذهن آدمهاست، کما اینکه چه اشخاصی با مدرن ترین زندگی غرق در خرافه و عقب موندگی هستن یا برعکس .

سعادت دیدن نداشتیم ، اممممممما، وصف العینش نصف العیش
ممنون


یوسف جان عزیز

خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید و چقدررررر از این جمله لذت بردم ... «تحجر و تمدن در ذهن آدمهاست» واقعن که درست گفتید ... عالی بود. بهههد هم بنده سعی کرده ام که چشم و گوش شما باشم و تا میتونم «وصف العیش» کنم و ایشاالله که «عیش» شما هم تامین شده باشه ... ایشاالله خدا قسمت خودتون کنه.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مهدی یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ

یه جمله خیلی خیلی قشنگی بلدم اما بهت نمی گم تا اونجود بسوزه(دکتر علی شریعتی)

آقا مهدی

باور کن تا چند دقیقه داشتم به این جمله می خندیدم ... حالا نگفتی: توی کدوم کتابهاش هست؟ نکنه بن جنس!!! خودش بهت گفت؟

بهرحال ما که دیگه چیزی ازمون نمونده که بخواد پاره بشه یا بسوزه ... اونجا سوزونی شما هم روش

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند : همه ی بچا محله ... حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

چه عکسهایی.نمی دونم بگم خوش بحالشون یا دلم براشون بسوزه.کاردستی خودتون هم قشنگه ها
راستی چی شد عکسها باز شد.عکسهای این پست که هیچ دیدم پستهای قبل هم عکس داشته و من ندیدم.

وحیده خانم
چرا دلتون براشون بسوزه ... مهم اینه که اینقده عقل و سواد کافی دارند تا بعد از یه دوره دنیا دیدگی، با همه ی دلخواسته شون این دست زندگی رو تصمیم بگیرند .

کاردستی ام هم به باباش رفته ... باز شدن و نشدن عکسها هم هزاران علت داره که یه عالمه اش رو فقط اون بزرگا میدونند.

یا حق

سپهر دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام حمیدخان
مثل همیشه مطلب سیاحتی، زیارتی و آموزنده خوبی بود.
آرزوی شادابی و تندرستی برای شما و کاردستی تان دارم.

سپهر جان

ممنونم از همه ی تشویقها و آرزو های خوبتون ... بنده هم برای شما بهترین ها رو آرزو دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

آرام دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام آقا حمید
خیلی جالب بود
از نوشته هاتون خیلی لذت بردم و بسیار مفید بودند.
همینطور که دوستان گفته بودند ماها خیلی پرت تر از آمیش ها زندگی می کنیم. به نظر من همین که اونا یه ایده و عقایدی برای زندگی دارند و طبق اون زندگی می کنند. اما ما بیچاره ها
اصلا خودمون هم نمی دونیم چی می خوایم.
نمی دونیم دین می خوایم
نمی دونیم دین چیه
اصلا نمی دونیم زندگی چیه
جالبه که مردم ما فکر می کنند خیلی ضریب هوشیه بالایی دارند
به نظر شما خنده دار نیست؟
برای شما و خانواده تون خوشحالم که بالاخره می تونید احساس آزادی کنید.
دختراتون خیلی نازن خدا حفظشون کنه

آرام گرامی
نمیدونم قبلن خدمتتون خوشامد عرض کرده ام یا نه؟ بهرحال آرزو میکنم که به شما خوش گذشته باشه و ممنونم که ردی از اسم و نظرتون رو زینت این مکان قرار دادید.

کاملن با نظرتون موافقم و هرچه باشه، اونها به اندازه ی کافی عقل و سواد و تجربه خواهند داشت تا این دست زندگی رو برای خودشون انتخاب یا رد کنند. برای همینه که در این وانفسای راحتی ها و امکانات و تکنولوژی، هنوز دوام آورده اند و این شکل زندگی رو هم چنان ادامه میدند که به نظر من انتخاب بزرگ و در نوع خودش خیلی عالی هم هست.

بنده هم برای شما و خانواده تون بهترین ها رو آرزو دارم ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

nader سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ http://royayeshirinam

سلام
بسیار زیبا و عجیب بود
من شنیده بودم بعضی یهودیها تو روز های شنبه حتی لامپ هم روشن نمی کنند و احتمالن با فرغون در صورت ضرورت جایی میرند ولی مسیحی ها را نه
موفق باشید

نادر خان

همه جای دنیا همه چیز وجود داره ... اونچه که ناراحت کننده است اینه که بسیاری از پیروان اندیشه یا تفکر یا مذهب خاص، بیشتر تقلیدگرانی هستند که عقل و دین و هوش خودشون رو به رهبران دینی سپرده اند و هیچ فکر این هم نیستند که منظور از اعمال و رفتارشون چیه؟ کمباری قصه اینه که بعضی هاشون فقط فکر میکنند که زجر بکشند یا زور بزنن که خدا رحمشون کنه و فیتیله ی آتیش جهنم رو براشون کم کنه و بس.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کوروش سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

درود بر داداش حمید گلم
شنیده بودم که هند شهر هفتاد و دو ملت است
اما اکنون دانستم که امریکا نیز کم نیستند و اقوامی اینچنین
و افرادی که ماررا انچنان می پرستند و ار نیشش بهشتی می شوند
چرا که در کتاب مقدس آمده
خدای ایران فرشته ی زیبای کار دستی ات را نیز برایت همدمی ماندگار بدارد

فدایت مهربان

سرور گرامی ام کورش خان

میبینی رفیق ... همه جای دنیا افراد خرافی وجود داره ... منتها با تحقیقی که در این زمینه کردم و برام مهم بود این بود که اینان راه خودشون رو با تجربه و تحقیق _ البته در حد خودشون_ انتخاب کرده و میکنند.

از بابت کلمات خوبتون تشکر میکنم ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

عالی بودددددددددددددددد

شیرین خانم گرامی

خوشحالم که اییییییین همه مورد پسندت واقع شد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

احمد - ا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام
باز متشکرم
که بر من منت نهاده
و
معلمی
نموده اید
توفیق روز افزون برای شما آرزو ی ماست .

احمد جان

این منم که از انرژی حضورتون باید تشکر کنم ... ایشاالله قسمت بشه بازم خدمت خواهم رسید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سارا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ http://18sara.blogfa.com/

سلام
وبتون خوشگله در حد تیم ملی
من تازه اومدم میای سر بزنی بهم
منتظرما
باشه آفرین

سارای گرایم

قبل از هرچیزی خدمت شما خیرمقدم عرض میکنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه .

چشم ... قسمت بشه خدمت میرسم
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سارا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://18sara.blogfa.com/

سلام
چه خوشگله وبت
مثل ماهه
راستگی اون ور هستید؟
من کشور خودمو بیشتر دوست دارم
چرا رفتید اونجا؟
به خاطر آزادیهاش؟
آهان شایدم واسه تدریس آره؟
بیایید پیشم
بای

سارا خانم
مطمئنید که اشتباهی سر نزدید؟؟؟ آخه این دومین نظرتونه ... از تعریفهاتون تشکر .

اون سوالاتی که پرسیدید؛ دقیقن همون جوابها رو داشت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مژده پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ http://mahenodarab.persianblog.ir

سلام حمید عزیز... مطلبتون فوق العاده بود ... اینقدر نگارشتون زیباست که دارم بقیه مطالبتون را هم می خوونم... ممنون از اطلاعاتی که در اختیار ما گذاشتید و کاردستی شما هم فوق العاده زیباست... شاد شاد باشی

مژده ی گرامی
قبل از هرچیزی خدمت شما خیرمقدم عرض میکنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره. تشکر از اینکه ردی از اسم و نظرتون رو بعنوان زینت این مکان قرار دادید.

از اینکه وقت گذاشتید برای مطالعه ی دستنوشته های بنده خوشحالم و امیدوارم که مطالب به درد بخوری دربر داشته باشه. از همه ی کلمات خوبتون تشکر میکنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

ارتین جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:01 ب.ظ

این دختره که زرد پوشیده خیلی نازه اگه فکر میکنید دروغ میگم اینم شمارمه۰۹۳۶۸۵۰۲۰۶۱

ارتین گرامی
ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما و آرزوی اینکه در این مکان به شما خوش گذشته باشه و تشکر از اینکه ردی از اسم و نظرتون به جا گذاشتید و در یک کلمه:

ببخشید شما؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

asma سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://nothing3.blogfa.com

ziba bood lezat bordam v mohemtar az hame unche khastamo pyda kardam injaaa
khoshhal misham bahattooon doost basham v tabadol link dashte bashim
nothing3.blogfa.com
asma

اسمای گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظر شریفتون رو جهت زینت این مکان بجا گذاشتید تشکر.

بنده هم از آشنایی با شما خوشبختم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

جسام الدین شیخ الاسلامی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ

با تشکر از زحمتی که در تهیه این گزارش کشیده اید برای شما در همه زمینه ها آرزوی موفقیت دارم

دوست قدرشناس و گرامی ام

قابل شما رو نداشت و پیشکش همه ی دوستان خوب مثل خودت.
بنده هم از این قدر شناسی شما تشکر دارم و یادم رفت بگم که خیلی خیلی خوش اومدی و از بابت ثبت رد و نشانی از اسم و نظر شریفت جهت زینت این مکان سپاس بی کران .

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مطهر سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:12 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس

مهرداد تبریزی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:43 ب.ظ http://notlarim.mihanblog.com

عالی بود. افرین.

مهتاب چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1395 ساعت 01:18 ب.ظ

فوق العاده بود!
ممنون :)

[ بدون نام ] دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 09:26 ب.ظ

واقعا ازتون متشکرم همکامل بود هم مفید
اینکه خودتون دیدید و ازشون عکس گرفتید هم باید خیلی جالب بوده باشه!

mor یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:53 ق.ظ

خیلی عالی، مرسی.

Masoomeh دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:09 ب.ظ

Masoomeh دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:13 ب.ظ http://Kjrrkkh

خوب بنظرم این درست نیست که بگیم با تکنلژی سرو کار نداشته باشیم چون همرنگ جماعت باشی بهتر ولی خوب آرامشت کمتر ولی درکل مطالب جالبی دمتون گرم،

علیرضا سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:44 ب.ظ

کاش من م ی امیش بودم

اسدی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:06 ق.ظ

بله..شاید در ایران هم بجای تاناکورا و یا لباس دست دو خارجی و پارچه چینی و ترکی
شروع کنیم به پاکی و سادگی و کار مانند آمیش ها..افغان هارا هم بیرون کنیم که مواد را تا عمق روستاها هم کشیدند و انگار همه دست در دست هم از همه طرف برای نابودی نژاد ایرانی نقشه کشیدند..خواهش میکنم با دوستان فهمیده صحبت کنید و گروه درست کنید و مانند آمیش ها زندگی کنید و دسته جمعی مزرعه بخرید و آنجا با دست های خود خانه بسازید
خوراک تولید کنید و ایرانی را زنده نگه دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد