از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از رفاقت، جدا مینویسم

1_ هرچی می گفتم:«از تاثیرات غربت همین بس که نه تنها دلمون واسه ی دوست و آشنا تنگ می شه؛  حتی دشمنامون رو هم  دوست می داریم .» تعجب می کرد. تا اینکه خودش هم غربت نشین شد. اولین سفری که به ایران رفته بود؛ به افتخارش یه مهمونی ترتیب داده بودند و دو تا از رفقاش  که با هم قهر بودند بی خبر از هم دعوت  می شند. ولی همینکه چشمشون به همدیگه می افته؛ از همون راهی که اومده بودند برگشت می کنند. حالا هرچی بهشون می گه «بخاطر من  این دو سه ساعت کنار هم بودن رو آروم باشید» گوش نمی کنند که نمی کنند. خیلی روی این موضوع فکر کردم و دیدم حیف و صد حیف که زندگی و درگیریهای زندگی آنقدر آدمها رو از هم دور می کنه که یادشون می ره  قدر همدیگه رو داشته باشند و به پاسخ این سوال فکر کنند که «آیا از پس امروز، فردایی و دیداری دوباره هست؟»  اونایی که مهاجرت رو تجربه کرده اند خوب می فهمند که یه مهاجر به نوعی «مرگ» و «تولد دوباره» رو با گوشت و پوستش به خوبی حس می کنه و تازه وقت می کنه تاسف بخوره و بگه: هزار و صدهزارحیف  از اون همه «دوستت دارم» هایی که بخاطر غرور و بدبینی و حسادت و… توفیقش از دست رفت.


توفیق گفتن «دوستت دارم ها» کو؟ 


2_   دوستی داشتم به نام «م» که همچون یک روح در دو بدن بودیم و از بس  ما دو تا  همه جا با هم بودیم دیگرون فکر می کردند که دو قلوییم. زمان گذشت و هرکداممان تشکیل خانواده دادیم و با این حال،  رفت و آمدها کمابیش ادامه داشت تا اینکه بحث های متعدد خانوادگی پدر و مادرش سببب شد ارتباط ما به بن بست برسه و کار به جایی رسید که چشم توی چشمم انداخت و گفت: «حتی نسبت خانوادگی رو هم بیخیال.» از زمانی که اومدم آمریکا بارها و بارها و بارها دلم هواشو کرده و حتی تلاشی هم داشتم تا شماره اش رو گیر بیارم و باهاش تماس بگیرم . ولی باز همون مناسبتهای اجتماعی داخل ایران سبب شد تا مرا برحذر کنند چرا که حتی با اقوام نزدیک خودش هم  کمتر آمد و شد داره. از یکی از دوستان قدیمم  به نام «قاسم خان» که همکار اوست؛  خواهش کردم که  فیلمی ویدویی برام ارسال کنه  و جا داره همینجا ازش تشکر خاصی داشته باشم و در پاسخ «م» بگم:« اگه همه چیزو یادم بره … اگه فکر کنی که هیچوقت به یادت نیستم … دونسته باش که خاطرات خوب و بی نهایت زیبامون رو هرگز از یاد نخواهم برد …. به جان  همون عمه مریم قسم!  اگه توی قلب ما نباشید یه موزولی(کوچولو) توی فکرمون جا دارید.»


دوران همدلی و گذشت کودکی ها یادش بخیر


 3- به افتخار دوستی که همیشه برام عزیزه، شعری خلاصه شده از شادروان «فومن شیونی» تقدیم می شود. برای استفاده ی بیشتر لینک دانلود موسیقایی ترانه ی «نی بی نوا» با صدای زنده یاد ایرج بسطامی که بر روی بخشی از شعر آهنگسازی شده، در انتها اضافه می شود.

از نی بی نوا می نویسم

از سکوت صدا می نویسم

از شب و گریه ها می نویسم

در شگفتم چرا می نویسم؟

*****

خنده ام خار پهلوی سبزه

گریه ام سر به زانوی سبزه

ای غزال غزلجوی سبزه

پشت شب، پای گل، روی سبزه

من تو را هر کجا می نویسم

*****

بوی تو بوی گل های خانه

بوی سبزینگی در جوانه

بوی دلتنگی محرمانه

من تو را در غزل در ترانه

از رفاقت جدا، می نویسم

*****

این سفر با تو مجنون دیگر

آسمان، دشت و آهو، کبوتر

هر دو پایم قلم، جاده دفتر

تکیه چون می کنم بر صنوبر

از تو بالا بلا می نویسم


شادروان شیون فومنی


این صدا در من از شاعری نیست

شیون اهل زبان آوری نیست

این منم، این منم! دیگری نیست

نزد صاحبدلان کافری نیست

از تو یا از خدا می نویسم


برای دانلود و شنیدن تصنیف« نی بی نوا» با صدای زنده یاد ایرج بسطامی، روی عبارت رنگی اسم ترانه کلیک و سپس گزینه ی دانلود را انتخاب کنید.


موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

 

نظرات 23 + ارسال نظر
رز شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ق.ظ

نمی دونم چی شده اینروز ها اکثر وبلاگ های مهاجرتی حالشون بده و دلشون گرفته از دوری. آب و هوای زمستونه؟ ملت دلشون هوای لبوی داغ لبو فروش را کرده توی هوای سرد و برفی؟
هر چی که هست... لعنت به جاده ها و مرز های هوایی لعنت به اونا که بیرونمون کردم لعنت به اینا که رامون دادن
چه کار سختی بود این مهاجرت نمی دونم چرا هیشکی بهمون نگفت. شاید گفت ما گوش نکردیم . حالا باید تا تهش را سر بکشیم. پس بسلامتی ....

رز بانوی گرامی
اگه به وبلاگنویسهای مهاجرتی باشه ... همیشه درگیر زمستون سردی حال و احوالند .... بهرحال سخت نگیر که از قدیم هم گفته اند: دوش با من گفت پنهان آن کاردان تیز هوش/ کز شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش//گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع/سخت می گردد جهان برمردمان سخت کوش و سخت گیر و سخت ...

هرچه هست من یکی خودم رو با این سخن قانع می کنم که همه ی زندگی مان فقط و فقط تقدیر و سرنوشتمون بوده؛ هرچند که بازم میشه سرنوشت را از سر نوشت ولی مثلن ماها با مهاجرت بهترین رو رقم زده ایم؛ بمانه که توش خودمون رو کشته باشه و بیرونش، مردم رو

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

من فکر میکنم این دلتنگی برا رفقا سرمنشا تمام ناراحتیها میشه!!

آخ اگه دلت بگیره و دلتنگ یه نفر بشی که میخواد سر به تنت نباشه

کاکتوس گرامی
چه اشاره ی ظریفی رو داشتید ... عامل اصلی ناراحتی ها «دلتنگی» است. جالبه که در عالم دوستی و عشق هم گفته اند: اگر تمام بهانه گیریهای عالم عشقی را ریشه در دلتنگی بدانند و اگر این «دلتنگی»ها رو از سر شدت علاقه بدونند؛ اونوقته که بجای اعتراض، بیشتر قدردان داشتن هم میشند ولی به شرطی که بتونند آنهمه اعتراض و بهانه گیریها رو تحمل کنند و جز «بی صدایی و سکوت» سنگ صبورشان نباشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام


نمیدونم والله ...چنین حسی رو تا این حد تجربه نکردم...

یاحق

امیر جان
نمیدونم بگم حس خوبیه یا بد ... به نوعی آنقدر لطیف و حساس میشید که از کمترین ظرافتهای هرچیزی مث موسیقی و هنر به اوج میرید و از طرفی هم از کمترین مورد منفی، چنان با صورت به زمین میخورید که دردش با هیچی قابل مقایسه نیست.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

هر جا نوشته ای از رفاقت میخونم درد کهنه ای که گوشه ی قلب کوچکم نهفته دارم سرباز میکنه.( چه روزهایی که کنار هم هستیم ولی تو غربتیم.چه روزهایی که رفاقت رو قربانی قضاوتامون کردیم.چه روزهایی که به سلامتی هم مست نشدیم.(

حمییییییییید منم دلم گرفته.دلم میخواد برم و رفیق عزیزم رو تو آغوش بگیرم و کینه ها رو دفن کنم.ولی فرسنگها از من دوره....
حمید رفیق خیییلی خوبه.رفیقی که ادم دلش تنگ بشه براش و دلش برات تنگ بشه...

چققققققققققد کامنت رز رو دوس داشتم....

محمد جان
رفیق ... نبینمت که درد به دلت باشه ... بهرحال چه میشه کرد و اینها همه شرایط و ویژگی های عالم دوستی است و «ایکاش که جای آرمیدن بودی(میبود)/یا این ره دور را رسیدن بودی». بخدا آرزومه که بدون هرگونه هیچ پیش شرطی میشد عشق داد و عشق گرفت ولی افسوس ... افسوس از تردیدها و ترسها و شکها و بی اعتمادی ها و غرورها و ....

برات دعا می کنم که دلت باز و شاد بشه و بن بستهای عالم رفاقت و راههای دور طی بشه و دنیای با هم بودنها باز برسه ... ایکاش ... ایکاش.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ

حمید خان،

من که همینجوری می رقصم، شما دیگه ساز نزن!!

رز عزیز،
موندن و رفتن برای ما بی ریشه ها، هر دوش درده. لعنت به موندن و رفتن - جنگل بدون ریشه را دوباره گوش کنید- (گرچه پولدارها خیلی هم اینجوری فکر نمی کنند، این نوع فکرها، فکرهای فرهیختگان و نخبگان است)

حمید خان،
دوستی داشتم به نام «و» که همچون یک روح در دو بدن بودیم و از بس ما دو تا همه جا با هم بودیم دیگرون فکر می کردند که فامیلیم . زمان گذشت و هرکداممان...... وادامه همون جورایی بود که شما گفتی.
گرچه حمید آقا من برخلاف شما و به خاطر روحیه ای که دارم یاد گرفتم (ظاهرا و نه در ناخودآگاه) خاطراتم را پاک کنم، خوب یا بد. اینجوری راحتترم. حتی 6 ماه پیشم را وقتی یکی میگه یادته اونجوری شد و ... من چشام گرد میشه!
اینم یک روشه دیگه، از بس بی مهری دیدم واسه خودم این روشو اختراع کردم. البته قدیما به صورت ناخودآگاه شروع شد. یک رفلکس بود فکر میکنم. ولی الان می فهممش و در مورد «و» هم متاسفانه همین روش رو پیش گرفتم. این جمله رو خیلی دوست داشتم "بخدا آرزومه که بدون هرگونه هیچ پیش شرطی میشد عشق داد و عشق گرفت"

ضمنا حمید خان،
گزینه IMB1-6 را یواش یواش فراموش کردین که واسه ما لینک دانلود با اسمشو نیار رامی گذاریدا شخصا از اسمشو نیار به خاطر اینکه سرعتش پایینه و وقتم رو خیلی تلف میکنه و اینکه خیلی کاری هم باش ندارم، استفاده نمیکنم. مگر در مواقع استثنایی که در خانه مقاله ای بخواهم و دسترسی به دانشگاه و کتابخانه و... نداشته باشم و مقاله هم مثلا در مورد جنسیت ماهی باشه..... حالا پیدا کنین پرتقال فروش را

راضیه خانم
اوا خواهر چرا شما دیگه دلت خونه .... میگم حالا که اینطوری شد و فقط بخاطر اینکه تلافی کنید؛ اینبار بقول اون ترانه ی قدیم«تو بزن تا من برقصم»

در مورد رفلکس طبیعی فکر و ذهنتون هم باید بگم خییییییلی خوشوقتید که همه ی خاطره های گذشته تون رو پاک کنید ... راستشو بخوای ما که نتونستیم و امون از این دل لامصبی که وسط این سینه میتپه ... راستی اصلن بذار ببینم چیزی ازش مونده؟؟؟ اااا ... پس دلم کو؟

راضیه خانم
اگه خواستید اون آهنگ رو بشنوید به نوار «تحریر خیال» شادروان ایرج بسطامی مراجعه کنید ... هدف از ارایه ی اون لینک استفاده ی بیشتر بود و فکر کنم تا هنوز این قضیه ی اینترنت ملی و کوپنی حتمی نشده، دانلود کنید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ

حمید آقا،

اینبار دیگه اینقدر داغدار ننویس دادا. تو را به هرکی دوست دارید. این نظرو جدا گذاشتم چون الان داغ داغم و دیگه داغی دلم نمی خواد. دیگه بدجوری شاکیم ها

راضیه خانم
شرمنده ام ... دیگه پیش اومد ... ایشاالله به همین زودی و طی صدسال آینده خوب میشه ... شما خودتون رو ناراحت تر نکنید.

حسین یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام-حمید جان نوشته خیلی جالبی بود که فکر نمیکنم کسی درکش کنه مگر اینکه بیاد اونجا تازه حسرت میخوره-البته یه دلیلش اینه که میگند بابا فلانی که همش همینجاس
پیش خودمونه دم دسته و از این حرفا
ولی خوب اینم مثل خیلی چیزای دیگه هست که تا از دستش میدی تازه قدرش معلوم میشه-
برام علامت سوال بود که چرا رابطه تو و اصلا سر چی بهم
خورد-در هر صورت فکر میکنم چقدر حیفه که روابط عمیق چقدر سر مسایل جزیی باید از بین بره -شاد باشی با خاطرات و لحظات شاد-حسین

به به ... حسین آقای عزیز و گرامی
خدا رو شکر که ایمیل آدرستون رو تونستم تشخیص بدم و با اینهمه اجازه بده که خدمتتون به سنت رایج این وبلاگ، خوشامد گرم عرض کنم و آرزو کنم که در این مکان به شما خوش بگذره.

در مورد نظرنوشته تون با شما کاملن موافقم و متاسفانه تا وقتی چیزو داریم قدرش رو نداریم و فکر میکنیم اون یا خودمون تا ابد به همین روال هستیم و برای همه چیز وقت داریم ... در حالیکه بقول شادروان علی حاتمی در فیلم سوته دلان، اگه شانس ما باشه «مثل همیشه دیر می رسیم»

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلام جناب حمید خان
بنده یکی از همشهریانتون هستم
خواهرم دبیر ادبیات هستند
البته تیران
ایشون می گویند
شما فامیلتون غزالی نیست
ایشون هم سن شما هستند

بهار گرامی
قبل از هرچیزی خوش آمدید و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و ممنوندارم که ردی از اسم و نظرتون رو زینت این سراچه قرار دادید.

لطفن سلام گرم بنده رو به خواهر محترمتون برسونید و بپرسید: مگه کسی ادا داشته که هستیم؟؟ نخیر نیستم و درست تشخیص دادند.

در ضمن از اینکه همشهری و به خصوص با خواهر محترمتون همرشته و هم سن و بخصوص روزگاری همکار بودم بینهایت افتخار می کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

یوسف دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ق.ظ

درود به استاد خوبم
قربون دل با صفات بشم.( تعارف شاهعبدالعظیمی نیستا)
بعضی ها انگار هر چی مثلا بزرگتر میشن، بجای اینکه از پیله ها در بیان و پر بگیرن ، پراشون چیده میشه و پیله هاشون بیشتر. امان از جاه طلبی و غرور وکینه و چشم و هم چشمی و خاله زنک بازی و این چیزا که مال آدم گنده هاست!
ای بابا آخه انصاف و گذشت و انسانیت ها رو تا کی میخوایم آکبند نگه داریم. (قاطی کردم ،یکی منو بگیره )
آخه مگه این دنیا چقد ارزش داره . حسین پناهی خدا بیامرز میگفت از آدم هیچی نمیمونه جز یاد آدم.

آقا این مهاجرت حداقلش اینه که نیشکونی میشه که چرت آدم پاره بشه و یه شیش و بشی باخودش بکنه ببینه با خودش چند چنده
هجرت هم یک نوع از پیله درومدنه. فرو ریختن دیوارها و ترس هاست.
چی بگم که شما تو غربت غریبین و ما تو قربت
ولی باز خوشحالم، هنوز بوی انسانیت به مشام میرسه گر چه مسافت دوره
اصلا دل نگرون اینور نباش، چون داریم نخاله هاشو(رفیق) جدا میکنیم اینجا نگه میداریم خوب خوباشو سوا میکنیم صادر میکنیم اونور(اینم گفتم حال و هوامون عوض شه )
روح بزرگوار بسطامی و فومن شیونی شاد .ببخشید اگه پر چونگی کردم. ممنون از مطلب دوست داشتنیتون.
دوستتون داریم آقا حمید گل.


یوسف عزیز

در تایید کلام شما ... بزرگترین اشکال همه ی ما آدمها همینه که ... فکر میکنیم برای هر کاری، همیشه وقت هست ... لذا همیشه دست به عصا پیش میریم و محتاطیم نکنه که امروز به ضررمون باشه و میذاریم فردا و فردا و فرداها و متاسفانه تا پیر لب گور هم باشیم؛ بازم اون فردا متولد نمیشه که نمیشه.

راستی .... اینطور که میگی خوباشو صادر میکنید؛ فکر کنم به همین زودی میایید اینورا ... بن جنس!!! لو نداده بودیا ... حالا کی میایی؟

یوسف جان
شما هم در دل ما جا دارید و در یک کلام چاکرم.... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلام حمید جان
حقیقتش باید بگم دنیا عجب کوچیکه ها
من از طریق وبلاگ یکی از دوستان با وبلاگهای گوناگونی آشناشدم که رسیدم به وبلاگ باران از محمد و از اونجا هم به وبلاگ شما...
بعد دیشب یهو به خواهرم گفتم معصومه اینجارو
گفت چی
و بیوگرافیتونو واسشون خوندم
ایشون گفتند ازشون بپرس فامیلشون این نیست
فکر می کنم بشناسمشون
به موسیقی و نقاشی علاقه داشتند
و جالبه واسم که عجبببببببببببب دنیای کوچیکی هست این دنیا
تمامی پستهای این صفحه رو خوندم
مرسی که وقت می ذارید و ما را در جریان اخبار بلاد کفر از جشن کریسمس تا قبرستون این جور چیزها می گذارید
از اینکه این همه طناز می نویسید متشکرم
در مورد این پستتون هم باید بگم که
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
بقیشم یادم نمی یاد حافظا
روزهایی سرشار از شادی و توام با سلامتی و بهروزی در انتظارتون باشه

بهار گرامی
قبل از هرچیزی ممنونم که خط سیر رسیدن به این مکان رو برام نوشتی و بقول شما و ننه ی مرحومم: دنیا اَنقده کوچولیه که بــُورت نیماد

راستشو بخوای اونروزایی که جوون بودم هم خیلی حافظه ی خوبی نداشتم چه برسه به الان که دچار آلزایم هم شده ام ... منظور اگه خواهرتون با شک و تردید در فامیلی که تقریبن همصدا و آهنگ با فامیلم بود(غزالی = که البته بازم هوچ ربطی به غذا و غزا و قضا و قوه ی قضایی نداشت ) نونست بنده رو بجا بیارند؛ بنده هوچی نتونستم ... بهرحال بازم به ایشون سلام برسونید و چنانچه تمایل داشتید خوشحال میشم از طریق کامنت خصوصی(بخش تماس با من) بیشتر ببشناسمتون وگرنه همونی که فرمودند: تا میل نباشدت به اینکار، هیچ خــُرده ای نیست / حافظا ... بقیه اش رو هم یه روز دیگه میسراییم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید
=============
در ضمن ببخشید که نمیتونم از سر کارم به وبلاگتون سر بزنم و ایشاالله خدمت میرسم ... بلند بگو آمین

حمید حقی دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ

ای جون

در غربت مونده


ما غریب تریم بخدا


در ضمن سکه طلا شد یه میلیون و بیست

حمید جان
نیستی که ببینی این ارتباط سریع غربت چه ها میکنه ... لحظه به لحظه ی اخبار رو دارم و کجای کارید که با این تحریم های جدیدی که بر روی نفت تصویب شد؛ میترسم کار بدتر و بدتر و بدتر بشه ... اونروزا میگفتیم: خدا رحم کنه .... فکر کنم حالا باید بگیم خدا کنه که خدا رحممون کنه.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام جناب حمید خان
خواهرم می گویند که
جهت یاداوری و پایان بیماری آلزایمر.....
ایشون سال ۸۲از خرمشهر منتقل شدند به تیران
فامیلمون هم محمدی
اون موقع شما سرگروه ادبیات گروه تیران بودید
خوشحالیم که باهاتون آشنا شدیم
در ضمن خواهرم اولین معلم زن مانتویی تیران بودند

بهار گرامی
قبل از هرچیزی باید بدونید که یکی از کامنتهاتون رو حذف کردم تا با اجازه تون پاسخ هردوتاش رو در همین جا عرض کنم ... خواهر محترمتون درست تشخیص دادند و بنده همونی هستم که یه روزی ادای سرگروهی ادبیات فارسی تیرون و کرون رو در میاوردم .... بمانه که نتونستم با اینهمه توضیحات شما بازم ایشون رو بخوبی یادآوری کنم ... فکر میکنی مث خانمها ریز بینیم و الان ریز رنگ مانتو و تعداد هزاریهای داخل کیف پول خواهرتون رو توصیف دارم؟ نخیر ... خدای نکرده به ماها میگند ماشاالله نون خدا مردا

بهرحال بازم سلام گرم بنده رو به همگی خانواده منتقل کنید و از آشنایی با شما خوشبختم. موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام جناب استاد
باشه ما بیشتر از این فکر شما رو به کار نمی گیریم که خاطرات رفته از یاد زنده بشوند....
به هر حال آرزوی من و خواهرم موفقیت و سلامت شماست ....

بهار گرامی
البته نه اینکه دوست نداشته باشم خاطرات گذشته رو به یاد بیارما ... بلکه این فشاری که به اینجا و اونجا و همه جام میاد و بازم فایده مند نمیشه توی توانم نیست

یا حق

مینو چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ق.ظ

سلام
میخواستم بگم این فقط مشکل شما دور از وطن ها نیست
ماهم اینجا نزدیک هم هستیم ولی در واقع خیلی خیلی از هم دوریم همه باهم غریب شدیم بطور کلی فیزیکی به هم نزدیکیم ولی قلبا دوریم

مینو خانم گرامی

نمیدونم چرا وقتی نظرنوشته ی شما رو خوندم به یاد شعری از شادروان اخوان ثالث افتاد:

« ای در وطن خویش غریب» جداً(جدن) هم که چه بسیار نزدیکانی که فرسنگها از هم دورند.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

خدمت یار گرامی حمید عزیز
از بی وفایی عمر هر چه بگیم کم گفتیم اما دریغ که بسیاری از آدم ها غرورشون اجازه درست فکر کردن رو بهشون نمیده ... در زندگیم اگر همیشه برای آشتی پیش قدم نشدم اما در خونه ام همیشه به روی دوستان دیروزم بازه بوده و هیچگاه دست آشتی خالصانه کسی رو رد نکردم که از نظرم نهایت سنگدلیه ... ولی خب چه میشه کرد دلها همه نرم نیست . آدمیزاده و همین تفاوت ها باید باهاشون کنار اومد و امیدوار بود که روزی درست بشه ....
راستی با این شعر زیبا من رو به سالها پیش بردید و یاد معلم مرحومم انداختید . روحش شاد . مرحوم ابراهیم فخری نژاد در برهه ای از زندگی پربارشون محکوم بودند که معلم ما باشند . اون وقت ها ما بچه های نا آرامی بودیم و قدرش رو نمی دونستیم و سر کلاس حسابی اذیتش می کردیم . یه مشت پسر شرور اونهم در مقطع راهنمایی تحصیلی ... خداوند روحشون رو قرین رحمت کنه
پاینده و دلخوش باشید

بابا علی نازنین

چه اشاره ی زیبایی داشتید ... بزرگترین عاملی که نمیذاره درست فکر کنیم و راه آشتی رو پیش بگیرم فقط و فقط غروره!؟ راستیا ... حالا اگه من قدم پیش میذاشتم چی از من کم می شد یا چی به اون می دادند؟؟

بهر حال بنده صمیمانه دست شما ی دوست رو میفشارم و درب خونه رو باز کنید که اومدم بیام یه هفته ای خراب شم سرتون

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باران(محمد) چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ http://www.bojd.blogfa.com

حمید مهربان سلام
اولن که این نشون از دل بزرگ شماست ... این دو روز عمرو ارزش نداره که مهربون نباشیم....
درضمن لینک دانلودی که زحمت کشیدید گذاشتید فیل تریده بود !

آقا محمد عزیز

خودت مهربونی ... چرا فحش میدی ...مگه خودت خوار و مادر نداری؟

بازم به خودت که سری به لینک زدی و خبرم کردی ... راستش از توی یه سایتها کش رفته بودم که مثلن توی ایران بتونند بشنوند ولی مثل اینکه ... میتونید به نوار «تحریر خیال» شادروان بسطامی مراجعه کنید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام بر استاد حمید.
آقا 20 روز مونده به کنکور و حسابی "سرکش" شده ام.خوشبختانه فقط سر می کشیم نه چیزای دیگه.

وقت کم است و فقط اومدم ابراز ارادت.بعدا هم در مورد موضوع نوشته جدید فکر می کنم و هم نظر بقیه رو می خونم.

دوست عزیز که نمیدونم اسمتون چی بود

بهرحال
دادا بازم خوبه ... من یکی که «ته» ام رو «هم» کشیدم و فایده نبخشید .... شما لطف دارید و عرض ارادت و سلام بنده رو نیز بپذیرید ... منتظر حضور گرمتون هستم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

فقط و فقط رو نمی دونم ولی یکی از عوامل اصلیش از نظر من غروره و چیزی هم از کسی کم نمیشه و به طرف مقابل جایزه هم نمیدن به شرطی که طرف مقابل هم کمی راه بیاد و مثل سنگ از خودش سختی نشون نده .... تشریف بیار دادا خوشحال میشیم . نوع حیوون رو هم از قبل انتخاب کن که قربونی کنیم ... شتر ، گوسفند ، مرغ ...

بابا علی نازنین
از دوست هرچه رسد نکوست ... بی زحمت حالا که دست به کاری همه اش رو بزن زمین ... آخه توی طول این دو سه ماهی که خرابیم؛ نرم نرم میخوریم تا تموم بشه ... بخصوص گوشت شتر رو که واسه ی ما نجف آبادیها حکم خوراکی واجب رو داره و 5 سالیه نچشیدیم

بهار پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلام....
استاد بزرگوار خواستم بگم نی بی نوا ....را با نواها فیلتر کرده اند
البته و صد البته که ما کوتاه نیامده و فیلتر خوردکنمان را به کار گرفتیم باشد که مورد رحمت خدا قرار گیریم

خاب خدا رو شکر بالاخره یکی تونست بشنوه.

یا حق

مجید پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام به اقا حمید خودمون

راستش منم تا الان همین حسی رو نداشتم..ولی میدونم همیشه باید ارزش با هم بودن رو دونست..همونطوری که گفتید چه بسا فردایی نباشیم و..

شاد باشیدددد

مجید جان دیار نونی خودمون و خودشون

وقتی میگی «میدونی» ..... میدونی که چقدر جلوتری ... بابا دمت گرم ... اینقده آدم هستند که پیر شدند و دم مردن هستند و بادم نمیدونند. پس قدر داشته هات رو داشته باش و لذتشون رو ببر که معلوممان نیست از پس امروز، فردایی.

موفق و پیروز باشید ... با تشکر .... لینک ترانه رو اصلاحش کردم ... بازم تشکر... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام مجدد
مثل همیشه هم ما با فیلترینگ مشکل داریم...
لینک دانلود اهنگ برای کسایی که براشون فیلتره سایتتت
http://www.rodfile.com/ssehnfwz1uo0/ney-bastami.mp3.html

شفق سبز یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

واقعا من شما را درک می کنم من حتی برای رفتگر محل بقالی و حتی همسایه فضول محله هم دلم تنگ میشهواقعا چرا باید قدر در کنار هم بودن را ندونیم. مطلبی که همیشه فکر من را در رفت وآمدهام به ایران مشغول میکنه اینکه دیگه خانواده ها زیاد مثل سابق با هم رفت وآمد نمی کنند انقدر در مشغله ها و گرفتاری ها غرق شدند که دارند لذت در کنار بودن را از دست میدهند از طرفی توقع های زیادی ریخت وپاشها و تشریفات زیادی باعث شده که نشه لحظه ای بدون تشریفاتهای پذیرایی آنچنانی در کنار هم فقط ساعاتی را بشینیم و از مصاحبت با هم لذت ببریم. بعنی نمیشه فقط با صرف یه چای در کنارهم جمع شد و همدیگر را دید؟نمی دونم شاید چون ما مزه غربت را چشیدیم اینگونه فکر می کنیم

مژده پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://mahenodarab.persianblog.ir

منهم روزهایی دلم برای دوستیهای قدیم و رنگهای خالصشون تنگ می شه... دریغ و دریغ... همیشه شاد شاد باشی

مژده ی گرامی

چی میشه گفت جز افسوس ... همیشه همین بوده که تا وقتی که بوده قدر نشناخته ایم و هزار تاسف هم بعدها کارآمد نیستند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد