از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

فوتبال آمریکایی

1- همکار آمریکایی دارم که هنوز نمره ها و حاضر و غایب کلاسهاش رو بجای استفاده از کامپیوتر بصورت دستی و با قلم و کاغذ انجام میده و حتی موبایل(سل فون) هم نداره. وقتی ازش دلیلش رو پرسیدم گفت:«وقتی آدم درگیر تکنولوجی امروزی میشه؛  در اصل یه جورایی بهش معتاد میشه. این درحالیه که هرکدوم  از این موارد، تاثیری از انرژی مثبت و منفی بر روی آدم دارند و  نباشه نباشه بخشی از فکر آدم رو درگیر میکنه و ….» منم تصمیم گرفتم یکی از این موارد رو کم کنم  تا شاید تاثیر مثبتی بر آرامشمداشته باشه. به همین علــّت  از بستن موقت عضویت «ف.ی.س  ب.و.ک» شروع کردم تا ببینم بعدش چی میشه؟


                                           فیس کتاب فعلن خدا حافظ تا بعد

2- بارها خواسته ام که از مردم و نیز شهر محل سکونتم بیشتر بنویسم ولی نشده. در این نوشته قصد دارم  شما رو  به دیدن مراسم  پایان بخش دیدار اولیای دانش آموزان با مربیان(معلمان) مدارس شهر دعوت کنم. طبق سیستم آموزشی آمریکا ، هر ترم تحصیلی به چهار دوره ی یک ماهه تقسیم شده. این روزها  با  مشخص شدن نمره ی ربع (بجای ثلث) اوّل،  والدین برای جویا شدن احوال تحصیلی فرزندانشون با وقت قبلی با معلمها به گپ و گفتگو می پردازند و در پایان   به تماشای یک فوتبال خرکی آمریکایی می رند.


                                      فوتبال خرکی آمریکایی یا کــُشتی همگانی !

برگزاری این مسابقه سبب شده  کاروانی از مردم و دانش آموزان شکل بگیره تا تیم دبیرستان شهر رو  برای یه باخت دیگه!!  تشویق کنند. از جمله اینکه بسیاری از مردم عادی هم لباس آبی رنگ تیم شهر رو پوشیده اند و در یک کلام «آبـیــه تــه»!!



البته برپایی این کارناوال نه تنها باعث تشویق تیم و سرگرمی مردم  بلکه به نوعی هم تبلیغی  برای کسب و کار اهالی میشه.  معمولن هرشغلی با راه انداختن یک ماشین رو باز و نشوندن یکی دو تا از نسوان و  پرتاب شکلات برای بچه ها   اقدام به  مشارکت در اینگونه مراسم عمومی می کنند.



گروه نوازندگان سازهای بادی یکی از اصلی ترین بخشهای جدایی ناپذیر اینگونه رژه (پـــرید Parade) هاست که در این مورد  بعد از ماشینهای اسکورت پلیس ،   گروه موسیقی مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان خود شهر_نه گروهای مهمان از شهرهای دیگه_ جلودار بودند.


بمانه که بعضی از این دخترکان دبیرستانی با پوشیدن لباسهایی خاص و بدست گرفتن میله و یا پرچمهای رنگی و چرخش اونها در اطراف بدن و توی آسمون؛ ترکیب رنگی چشم نوازی رو ایجاد می کردند و بدینوسیله سهم لذت بردن گوش و چشم حاضران  بطور عادلانه فراهم بود. حسودی نکن که جای شما رو خالی کردم . :)



نام مستعار یا لقب  در آمریکا خیلی رایجه . مثلن  لقب معروف تیمهای وزرشی این شهر Minutemen (مردان سریع = مردان یک دقیقه ای) است که اشاره ایه  به تاریخ این شهر و تیراندازان چابک دستی  که در طول یک دقیقه  تفنگهای سرپــُرشون  رو باروت گذاری و آماده ی تیراندازی می کردند.


پس از اینکه تیم «سافت بال»دختران  و تعدادی دیگه از دانش آموزان سوار بر یک اتوبوس مدرسه  که تایرهاش رو برای مزه  حسابی گــُنده کرده اند رد شد.  خود تیم فوتبال آمریکایی دبیرستان که بیشترشون صورتاشون رو رنگی کرده بودند با دست تکون دادن برای مردم؛ از جلوی جایگاه رد شدند.





این مردم اینقده دلشادند که همگی در اینگونه هیجانهای اجتماعی شرکت می کنند. جالبه بدونید که اگه توی ایران مردم جمع میشند تا شاید قاضی شهر اگر مظلوم رو محکوم نکرد؛ متجاوزین به حقوق و امنیت مردم رو مجازات کنه!   تمام اون جماعت یک ساعت تمام جلوی ساختمان دادگستری شهر جمع شده بودند و چه هیاهویی راه انداخته بودند!!؟



آمریکاییها  برای این بازی عجیب  و غریب خیلی سرمایه گذاری می کنند. نمی دونم کجای این خرکی بازی رو باید «فوتبال» نامید؟ بخصوص وقتی که اولین اصل بازی محکم کردن جای پاها و با چشمی دریده در چشم دشمن(رقیب) نظر دوختن و بعد هم با همه ی توان  به طرف مقابل حمله کردن و به زمین زدن اونهاست!!؟ جالبه که چه تشویق کننده های خوشمزه ای هم دارند! که به «چیر لیدر»(سردسته ی تشویق کننده ها) معروفند!؟


                                    تشویق کننده ی حرفه ای_ عکس اینترنتی است


البته این دلیل نمیشه که چون من هیچی از قانونهای این بازی  سر در نمی آرم و یا لذت نمی برم ؛ این بازی رو  قشنگ ندونم.  ولی چه بخواهند و چه نخواهد «فوتبال» فقط همون فوتبال خودمونیه که به انگلیسی میشه«ساکر Soccer». بمانه که  منم به لج اونها همیشه می گم «فوتبال بین المللی» International Football. ولو که در سطح شهر هم یه مسابقه ی ساخت «مترسک» برگزار بشه و حتی مترسکشون هم برای تشویق تیم فوتبال خرکی  شعار بده!

ببخشید طولانی شد … درود و دو صد بدرود …  آرامش ارزانی تان …. ارادتمند حمید

نظرات 21 + ارسال نظر
مطهر شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس
البته تصویر آخری دیده نمی شود.

سرور گرامی ام
با نهایت تشکر از اطلاع رسانی تان .... اصلاح شد.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ

سلام
جالب بود

موفق باشید

درود
پیشکش
پیروز باشید
درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

علیرضا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ق.ظ

بسیار جالب بود
خواهشا بیشتر از محل اقامتتون مطلب بذارید

علیرضا خان
خوشحالم مورد پسند واقع شد ... چشم ! فرصت بشه بازم در خدمتتون هستم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ

دوباره سلام
راستی یکدفعه یادم اومد بگم اگه فیس بوک خودتنو میخواین ببندین نکنه بعدا هوس کنین وبلاگتونم ببندین که من بد جور به وبلاگتون عادت کردماااااااااااااااااااا

دوباره علیک
کی میدونه؟ فقط یادتون نره که همه دلشون میخواد زندگی و روح و جسمشون در آرامش بسر ببره .... شاید اگر اون مورد جواب داد؛ وبلاگ رو هم آزمایش کردیم

مینو خانم
شوخی کردم و جدن نمیدونم چی پیش میاد ... فعلن رو که درخدمتیم .... چون که فردا شود؛ فکر فر دا کنیم... دم رو دریاب.
درود و بدرود

اتی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ

جالب بود..ولی بیشتر عکسها رو نتونستم ببینم...در مورد فوتبال امریکایی دقیقا با شما هم عقیده ام..اسم خوبی براش انتخاب کردین..فوتبال خرکی

اتی گرامی
نمیدونم مشکل عکسها چی بوده ... راستش اینبار خواستم که عکسها رو با سایز بزرگتر ببینید و شاید نیاز به ریفرش کردن صفحه ی اصلی یا کمی حوصله ی بیشتر بوده .... بهرحال متاسفم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

خیلی عالی بودددددددددد

شیرین خانم
پیشکش شما .... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

غریبه شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام خوبین؟
عکسها فوق العاده بودن بخصوص.........
بازم ازاین کارا بکنید
خوشحال میشیم
قربون شما بای

غریبه ی گرامی
ممنونم از احوالپرسی هایتان .... والله اینطور که از قرائن برمیاد شما بنده رو میشناسید ... بهرحال اگه آشنا هستید ؟ ببخشید که نتونستم شما رو بجا بیارم.
سعی میکنم گهگاهی بازم از این دست مطالب مهمانتان کنم. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

مرضیه شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

سلام و روز بخیر
من همیشه با خوندن مطالب شما یه خاطره‌ای از خودم تو ذهنم زنده می‌شه و وقتی می‌بینم شما هم صبوری کرده و گوش می‌کنید(البته می‌خونید) پر رو می‌شم و می‌نویسم
یادم می‌یاد تازه چیزی به اسم ریسیور و ماهواره اومده بود تو ایران و پدرم وقتی خرید با جیغ و داد و واااای خدا مرگم بده و استغفرالله مادربزرگم مواجه شد. پدرم برای اینکه به مادربزرگم نشون بده ماهواره چیز بدی توش نیست؛ زد رو یکی از شبکه‌های ورزشی که داشت فوتبال آمریکایی نشون می‌داد. مادربزرگم اول چند دقیقه ساکت و خیره تلوزیون رو نگاه کرد بعد دوباره شروع کرد به داد زدن که: آخه اینا مگه آدم نیستند؟! چرا این طوری می‌ریزن رو سر و کله همدیگه و می‌چلونند بقیه رو؟! بعدم ادامه داد: اه اه بس که با این هیکلاشون افتادن رو این توپه، شده عین کمبیزه(کمبوزه یا همون خربزه کوچک یا خیار بزرگ) بعد هم گیر داد که: پس لباسای این تماشاچیای سوزه‌داغی زده کو و چرا زن و مرداشون قاطی نشستن......
خلاصه سر درد گرفتیم و اولین تصویر ما از ماهواره با فوتبال آمریکایی و غرغر مادربزرگ شکل گرفت

مرضیه خانم
چه چیزی بهتر از این که بتونم خاطرات خوبتون رو زنده و یادآوری کنم ... عوضش شما هم ما رو در لذت بردن از انرژی مثبت اون خاطره ها سهیم میکنید و اینطولکی همه و همه بهره میبریم.

آخه شما هم بی ذوق بودیدا .... من که حکم بچه یا نوّه ی مادر بزرگتون رو دارم و توی خود آمریکا زندگی میکنم؛ حضور قلب دیدن این بازی؛ تازه اونم بطور زنده اش رو ندارم؛ شما چطور واسه ی پیرزن فوتبال خرکی گذاشتید؟؟؟ خاب کانال رو تابش میدادید روی شبکه ی هنرهای موزون ششم؛ تازه اونم از نو ایرونی جمیله و ممد خردادیان!! مطمئن باشید صداش در نمیومد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مصطفی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام آقا حمید گل

می بینی همه جا آبیههههههههه
ایول از عکس ها


آقا ما آخرش هم نفهمیدیم که شما تو کدام شهر و ایالتی هستی؟ شمالی جنوبی غربی شرقی ؟

آقا مصطفی
دادا .... اینهایی که گفتید هیشکدومش نیست. مرکز آمریکا ... ایالت میزوری ... حدود هفتاد و پنج کیلومتری شرق کنزاس سیتی(که البته این شهر بین دو ایالت میزوری و کنزاس مشرکه) شهر کوچکی به نام لکسینگتون. حالا کی تشریف میارید؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

غریبه یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام آقاحمید
من شمارواز وب سایت آقای حقی پیدا کردم
شما خیلی مهربونید
ازاینکه با صبر وحوصله جواب میدید ممنونم
دوستار شما غریبه


غریبه ی گرامی
باعث افتخاره که درخدمتتون هستم .... هرکه هستید و هرکجا؛ دونسته باشید ارادتمند همه ی همزبانان همدل بوده و هستم.

درود و بدرود

مجید یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام حمید جان
کلا پستهای توصیفیت عالین...میگم ما توی ایرانم کارناوال داریما...عاشورا تاسوعا قمه میزنیم و گریه و زاری و همدیگه رو میجویم و کلا خون و خون ریزی ای داریمااا

گفتی مردم توی اینجور چیزها شرکت میکنن...: چند وقت پیش بازی ها محلی نجف آباد بود برداشتن دور زمینی که بازیها توش اجرا میشد رو فنس زدن که توش کسی بازی ها رو اجرا نکنه...فک کننننن...یعنیااا ادم دلش میسوزه..فقط مردم رو دارن ازشون شادی ها رو میگیرن..توی خیابون برو الان دیگه هرکسی به خودش مشغوله...دیگه راه اندازی همچین چیزایی از حوصله اونها خارجه..هییییی ..همون قصیه بودا میگفتن مردم کشورم با علاقه زیادتری اعدام یکی رو میبینن تا بوسیدن دو نفر رووووو

میگم این سایت ظاله فیس بوق هم که خوبه ما فیلتریم راحتیم دی: پیجت رو میبستی رو همه روحو جونت راحت..

شاد باشی حمید جان

مجید خان دیار نون
خوشحالم که سبک نگارش بنده رو قابل فهم میدونید .... بهرحال چه میشه کرد که ناف ما مسلمونها و بخصوص شیعه ها رو با گریه و زاری بــُریده اند و هزاران حدیث هم روایت کرده اند که چشمی که در غم فلان کس نگرید؛ آتش جهندم رو سزاواره ... بهرحال بیخیال بشیم بهتره.

در ضمن بنده به طور کل فیس کتاب یا بقول شما بوق رو بستم که بستم .... خیالم و جونم راحت راحت!! .... تندرستی از آن شما. موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

سپهر یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام خدمت آقا حمید

مطلب خواندنی بود.
راستی اونجا زمستونا یخ بندن و از این حرفا هست که برنامه ای هم برای اسکی روی یخ داشته باشند؟

آرامش قرین لحظات شما باد.

سپهر گرامی
راستش این دور و بر حسابی یخ و یخبندون میشه .... ولی تپه ها و یا کوههای مناسب اسکی کردن به اون صورتی که نیازه وجود نداره ... با این حال اسکیت داخل سالن(بر روی یخ یا با کفش و توی سالن) وجود داره ... از طرفی هم شنیده ام که یک سالن بسیار بزرگی در یکی از هتلهای شهر کنزاس سیتی وجود داره که شبیه به دبی، تمام طول سال دارای یخ و برف مصنوعیه و علاقمندان میتونند برای بازی و تمرین و ... استفاده کنند. هرچند که هنوز وقت نشده که از نزدیک ببینم و خیلی هم توی گروه خونی ام نبوده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ

سلام به اقا حمید
اول از همه ارزوی سلامتی برای شما و خانواده محترم
دوم اینکه تبریک به شما که وبلاگ رو رونق دادین
سوم ملالی نیست جز دوری شما
چهارم کجایی مرد
پنجم ما آمدیم تشریف نداشتید
ششم انشالاه فرصت بشه با هم یه دست پل چفتک بزنیم
هفتم سلام به خانواده برسون
یا حق

حامد خان
شرمنده ام که این هفته فرصت نشد در خدمتتان باشم... البته پیام شما را دیر گرفتم و چون سخت مشغول و بیرون از خانه بودیم دیگه دیر شده بود ... ایشاالله که فرصت بشه با هم بیشتر گپ بزنیم... شما هم سلام برسونید ... موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر حسین دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://amirhb74.persianblog.ir

من که زبونم مو در آورد از بس گفتم بابا اونی که دست بازیکنای شماست شکل تخم مرغه و با دست حمل میشه و هیچ ربطی به پا و توپ گرد نداره . اصلا اینا فوتبال نمیدونن چیه بخدا حوصله مون یر رفت انقدر شنبه و یکشنبه ملت پای فوتبال میشینن اونجا

امیرحسین خان
باور میکنی بارها درباره ی فلسفه ی ارزش دهی به این بازی فکرها کرده ام ... فکر میکنم سیاستی پشت این بازی هست و چه بهتر که هر هفته مردم بسیاری را در استودیوهای بازی یا جلوی تلویزیون، در حالیکه آبجویی به دست دارند مشغول بدارند تا شاید بهانه ی دیگری در سر نپرورانند

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

زهرا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام استاد
خوبی شما؟
خیلی جالبه که اونها برای یه فوتبالشون اینقدر تبلیغ می کنند. در حالی که اینجا وقتی قرار باشه پرسپولیس و استقلال بازی داشته باشن. از صبح اون روز تمام شهر پر از گارد ویژه و پلیس می شه . طوری که هر کی ندونه فکر می کنه رئیس جمهور می خواد تو شهر دور بزنه!
برو حالشو ببر با اون رقصها و نمایش هایی که برگزار می کنن. تا می تونی زندگی کن

زهرا خانم
والله تا اونجایی که عقلم کشیده میبینم پشت این بازی فلسفه ای عمیق تر از ورزش نهفته است و به نوعی کله گـُنده ها میخواند که این مردم پول و وقتشون رو به نوعی مصرف کنند که دیگه وقتی برای فکرهای اساسی تری مثل اقتصاد و سیاست صرف نشه .... آخه دیدنیه که توی ورزشگاههای بزرگشون هنگام برگزاری یک مسابقه ی بزرگ افراد چطور آبجو بدست روی برد و باخت یک تیم حساسیتی به خرج میدند که هزار سال برای موارد اجتماعی و سیاسیشون اینطور حساس نیستند.

بهرحال چه خوب و چه بد زندگی را باید پشت سر گذاشت
سلام به همسر محترمتون برسونید ... موفق و پیروز باشید و درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

با سلام به شما اگه فرصت کردید خوشحال میشم به مطلب تازه من سری بزنید.
موفق باشید

شفق سبز گرامی
به دیده منت ... فرصت کنم حتمن سر خواهم زد هرچند که هر وقت هم خدمت برسم از خوندن همه ی نوشته های شما غافل نخواهم شد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

اره ارامش ارزونی مون

همینجور شعار میدی

این مو بورا را میزاری ما هم نیگا میکنیم هوایی میشیم..................

اونوقت ارامش چی چی ارزونیمون

حقی جان
من کجاش شعار دادم ... آرزوی قلبی بنده موفقیت و آرامش روزافزون شما بوده و هست ... حالا اگه فکر میکنید هوایی میشید بهتره از این به بعد مطالب رو چشم بسته بخونید

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

نفیسه چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ

سلام اقا حمید خیلی وقته نیومده بودم تو وبتون !
ممنون از مطالب مفیدی که میذارید .
خداییش با این وضعی که تو ایران از خرج و مخارج راه انداختن کی دیگه حاضره بمونه این خدا نشناس ها دست از سر مریض ها هم بر نمی دارن یکیش داداش خودم که پیوند کلیه شده و به خاطر کیفیت بالای داروهای ایران باید داروی امریکایی مصرف کنه اونم با قیمت ازاد حالا پولش هیچی هر ماه که میخاد بره سهمیه داروش رو بگیره با ترس میره که نکنه بگن دیگه این دارو وارد نمیشه ...
میخاسم ببینم اگه اسم دارو و هزینشو براتون بفرسیم امکان فرستادنش هست یا سخته ؟
بازم ممنون برکت باشد

نفیسه خانم گرامی
خوشم میاد که خودتون صادقانه میگید ... حالا که اینطوری شد به روش طعنه وار ایرونی نمیگم: چه عجب !!! بلکه میگم: بازم خوش آمدی و خوشحالم که این مکان برایتان آنقدر جاذبه داشته که بازم و پس از مدتها سری به بنده ی کمترین بزنید .... بازم دمتون گرم و تشکر.

در مورد سوالتون لطف کنید و با کلیک روی گزینه ی «تماس با من» (سمت راست وبلاگ و در زیر بیوگرافی)ضمن اضافه کردن ایمیل تون؛ مشخصات فنی اون دارو رو بفرمایید تا براتون تحقیق کنم .... و آرزو میکنم که در این زمینه بتونم انجام خدمت کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

حمید من هنوز فکر میکنم سه شب دیگه انجمنه میریم حمید هم دبیر انجمنه اقای بیگی هست موسیقی و شعر و تاریخچه انجمن و....... اخ یادش بخیر...

حقی جان
جیگرم رو کباب کردی .... کو آن روزها ... کو آن خاطرات ... کو آن دوستان ... افسوس و صد افسوس ..... و بازم به قول شما یادشان بخیرباد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

جدا چقدر حال و حوصله دارن

کاکتوس گرامی
حوصله دارتر از اونا خودتی که این نوشته های دراز و بی سرو ته بنده را از قلم نمیندازید .... ترا خدا یه وقت اجبار و رودروایستی در کار نباشه ها ... اگه عشقت کشید و دوست داشتی بخون وگرنه اگه منو شما همچنان بخواهیم در عالم مجازی هم، از سر مناسبات و توقعات ایرونی وار برخورد کنیم خیلی بده ها.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

آقا حمید این چه حرفیه؟

من نوشته هاتون رو دوست دارم چون هم به اطلاعاتم اضافه میشه هم این که دوست داشتنی و شیوا مینویسید

مگه میشه توی نت تعارف کرد؟

کاکتوس گرامی
برای شمایی که تجربه ها در عامل نت نویسی داشته اید این تعارفها بی معنی اند ولی خودتون بهتر میدونید که برای بعضی تازه کارهایی مث خودم، همون تعاملات عامیانه معنی داره و به گونه ای معامله به مثل میکنند و میگند: هر رفتی، آیندی داره و یه بار رفتم باید یه بار بیاد و .... حالا این خوبه ... بعضی از نویسنده های وبلاگ کلاسشون خیلی خیلی بالاتره ... به گونه ای که انگاری فقط نویسنده خلق شده اند و نه تنها کمتر وب دیگرون رو می خونند بلکه نوشتن نظر که دیگه نهههههایت منته.

این درحالیه که سعی کرده ام، اگه وقت کردم و تا جایی رفتم ولو شده یه «تشکر» از بابت زحمت نوشتن و انتشار مطلب داشته باشم .... بهرحال همه ی اینها رو گفتم که بگم ... خواهش مصرف میشه .... قدمتون روی چشم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد