از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

رقص سرخپوستی

**** این نوشته تقدیم شد به دوست(ان) عزیزی که به تازگی خواننده ی این مکان شده اند.

===================================

تاوقتی که بیام آمریکای جهانخوار، برای من آرزو بود که فرصتی بدست بیارم تا بتونم برای مدّتی بین یک قبیله ی سرخپوست و توی چادرهای اونها زندگی کنم . امــّا  بدونید که اگه شما هم تحت تاثیر فیملهای آمریکایی تصوّر می کنید که هنوز قبیله های سرخپوست سوار بر اسب به شکار بوفالو (گاومیش) مشغولند و شبها گرد آتشی هوهو می کنند و می رقصند و چاپوق دوستی دود می کنند و  آخر شب هم عیالشون رو توی چادر بغل می کنند و تا صبح خــُرنـاسـه می کشند؟؟  سخت در اشتباهید. چرا که این روزها به جز مرز مکزیک(قوم کوچکی از آزتکها  Aztec)  و آن هم انگشت شمار،  دیگه نمی تونید اونها رو بصورت قبیله ای و بخصوص با لباسهای خاصشون ببینید مگه اینکه فقط برای جلب توریست باشه و در اصل مکانی(مـُتل یا هتلی) را به آن شکل طراحی کرده باشند. این روزها بیشتر سرخپوستان آمریکا حتی آنانی  هم که در محدوده ی اختصاصی و سرزمینهای خاص خودشون و با حاکم بودن قوانین داخلی خاص خودشون زندگی می کنند؛   آنچنان گرفتار تکنولوجی و تمدن شده اند که بیشتر رسم و رسوم اجدادی شون رو به یاد ندارند  و در عوض چون توی زمینهای اختصاصی شون  تاسیس کازینو (بازی کده = قمارخانه) آزاده ؛ تا بخواهید به اینجور کارها مشغولند.

                                     کو شکار بوفالو و کو زندگی سالم اجدادی ؟؟


                               چادر سرخپوستی با نام اختصاصی پی تی Pee Tee


مدّتی پیش توسط یکی از دوستان ایرانی ام که در اصل همکار موسسه ای تحقیقی درباره ی بهداشت و درمان قبیله های آمریکا بود؛ با خبر شدیم که درکنار اینکه می تونیم از یک تست کامل (چک آپ)  پزشکی خون و غیره برخوردار بشیم؛ بد نیست دیداری از مسابقات رقصهای سرخپوستی داشته باشم. راهی سالن ورزشی یکی از دانشگاههای کنزاس سیتی شدیم و اولین چیزی که بیرون از سالن به چشم می خورد؛ وجود چند چادر فروش و عرضه ی انواع غذاهای سرخپوستی بود و از جمله باربیکیو (کباب گوشت) بوفالو (گاومیش) و نیز مخلوطی از آرد ذرّت و سیر و فلفل و زیره  که بصورت پخته شده دربین غلاف (پوشش خوشه ی) بلال پیچیده  شده  به نام «تمالی» Tamales.

                              ساندویچ گوشت گـــاومیش یا همان بوفالو Buffalo


                       غذای پیچیده شده در غلاف ذرّت(بلالی) به نام تمالی Tamales


در یک طرف سالن مسولان پزشکی به ردیف به گرفتن انواع و اقسام تست و آمارهای پزشکی و بیولوژی و آزمایشگاهی مشغول بودند  و در طرف دیگه ی  سالن انواع صنایع دستی، ابزار، یراق و تزئینات سرخ پوستی جهت نمایش و نیز خرید وجود داشت.


                                 نمایشگاه و فروش هنرهای دستی سرخپوستی


                          دادا !  گیوه ملکی نجبباد نیستا ... هنردست سرخپوستیه !!!


بهرحال ساعت به نزدیکهای عصر نزدیک شد و مراسم آنها  با رقص دست جمعی  بزرگسالان بعنوان یک سنت آیینی آغاز شد و بدنبال آن  مراسم _البته در بخش مسابقه _ با رقص های گروهی و نیز فردی  ادامه پیدا کرد. در اینجا از شما درخواست می کنم تا همزمانی که توضیح مختصر بنده رو نسبت به انواع رقصها و معانی سمبیلک آنها می خونید؛ از دیدن عکسهایی مربوط به این آیین لذّت ببرید. منتها این نکته رو توجــّه داشته باشید که چون یه جورایی باید بصورت مخفی عکس می گرفتم؛ کیفیت خیلی ازعکسها خوب نیست و از طرفی هم به سختی میشه در اینترنت عکس پیدا کرد و اگر هم پیدا بشه؛ قابل دانلود یا انتشار مجدد نیست.

                            رقص گروهی یا بزرگسالان. مردان جلو و زنان در ردیف دوّم


بجز رقص همگانی و مشترک که به رقص بزرگسالان نیز مشهور است و بیشتر ابراز احترام به پیشکسوتان بود و جز قدم زدن  در اطراف میدان،  حرکت خاصی رو دربرنداشت؛ میشه انواع رقصهای سرخپوستی را به دو گروه عمده ی «مردان» و «زنان» تقسیم کرد.  از آنجا که همه جا بجز وقت مرگ!!! خانمها مــُقــّدم هستند اجازه می خواهم از نسوان عزیز شروع کنم:


                                   اسب سفید یا بهتره بگم اسب خــانــم سفید !!


انواع رقصهای زنان سرخپوست:

===============

Buckskin Dance = رقص  پوست آهـو:


از قدیم ترین فرمهای رقص خانمهاست که معمولن یکی از نسوان سرخپوست به نمایندگی از دیگر زنان، با پوشیدن لباسی مهره و دست دوزی شده از پوست آهو،  با نهایت شکوه و غرور شایسته ی «یک زن سرخپوست» در حالی که بادبزنی از پر بدست دارد؛ با ملاحت و ظرافت خاصی  از این سر تا آن سر میدان فقط راه میره .

                                        رقص آهو سمبل وقار زن سرخپوست

Cloth Dancing = رقص لباس پارچه ای:

همه ی حرکات این رقص هم مثل رقص پوست آهوست ولی رقصنده(ها) لباسی پارچه ای به تن می پوشند و علاوه بر بادبزن، معمولن(معمولاً) کیف زنانه وشال نیز حمل می کنند.

Fancy Shawl Dancing = رقص  شال پرنقش و نگار:

از رقصهای جدیدیه که خانمها به نوعی حرکتهای ورزشی بپــّر بالا و پایین انجام می دهند و سعی دارند تقلیدی از پریدن یک پروانه را همزمان پخش موسیقی بوسیله ی بدن و شالی که روی شونه هاشون انداخته اند؛ به نمایش بذارند.

                                                    رقص شال یا پروانه


Jingle Dancing = رقص پولک یا جرینگ جرینگ(باران):

این رقص را در اصل باید همانی دانست که در گذشته های نه چندان دور توسط خانمهای ایرونی نیز اجرا می شد. بدین شکل که لباس بلندی پر از حلقه و سکه های سوراخ و آویزون شده را می پوشیدند تا هنگام رقص صدای بلند جلینگ جلینگ لباسشون تا اون سر محله بره.  یادش بخیر باد که تا همین اخیر از درب نوشابه برای این صداسازی استفاده می کردند. البته هدف از این رقص سرخ پوستی تولید صدای باران است و چه شود که جنس لطیفی از نسوان با حرکات موزون علاوه بر لذت چشم،  بهره ی گوش حاضران رو با تولید صدای باران تامین کنه!!؟ همگی  بی حسادت بگید که خوش به حال خودم!!

**********

 انواع رقصهای مردان سرخپوست یا بقول این آمریکاییها  هندیهای آمریکایی! «امــِــریکن ایندیــَن» American Indian

===================

Grass Dancing = رقص چمنزار:

ریشه ی این رقص برمیگرده به گروهی از مردانی که عهده دار آماده سازی میدان رقص می شدند. آنان با پوشیدن شلوار یا پیش بند برای جلوگیری از آسیب پاهاشون اقدام به کوبیدن سبزه ها و چمنزار می کردند. جالبه که وقتی داشتم این رقص رو تماشا می کردم یادم به  پیشنهاد مورچه کشی خودم در نوشته ای به نام آموزش هنر ششم ایرانی افتاد که به کسانی که هیچ رقصی بلد نبودند پیشنهاد می دادم  با یه دستشون  لامپ آویزون شده به سقف رو باز کنند و با دست دیگرشون والف باسن مبارکشون رو ببندند و از پاهاشون هم برای مورچه کشی روی زمین استفاده کنند.

 

                                                                                  رقص چمنزار یا همان مورچه کشی و آماده سازی میدان رقص

Fancy Feather Dancing = رقص پرهای رنگارنگ:

رایج ترین رقصهای مردان سرخپوست  رقص پر است. بدین شکل که هر شخصی بنا به پیشینه ی فرهنگی قبیله ی خودش نسبت به استفاده از پرهای گونانگون با رنگهای متنوع  در معانی مختلف و بخصوص با جزئیات مختلفی اقدام میکنه. بنابراین نمیشه  نسبت به نوع طرح و بافت و ظرافت به کار رفته شده در تزئیناتی که با استفاده از پر در قسمت پاها و یا  پشت سر یا پشت کمر به کار رفته یک معنی یکدستی را بیان کرد و نزد هر قبیله ای معنی مختص خود را دارد.


                        تزئینات باله ی پشت، پاها، پشت گردن، روی سر و بدن با پـــَر


                                           کلاهــخــــودی از پــر عقاب !

Northern Traditional Dancing = رقص سنتی شمالی ها:

رقصیه که یادآور به شتاب دویدن پرندگان در بین چمنزار و نیز بازسازی یک تمرین نظامی مخفی شدن و جستجوی دشمنه. به این شکل که دائم میدویدند و ناگهانی مینشستند و به گونه ای خود را بین علفزار مخفی می کردند. البته رقصنده با خودش بادبزن پر، کیسه ی تنباکو و نیز پیپ حمل میکنه.

Straight Dancing = رقص ایستاده یا سنتی جنوبی ها:

از آنجا که هنگام این رقص بیشترین تزئینات رو به پاها و بدنشون آویزون می کنند و معمولن بصورت گروهی انجام میشه و رقصنده ها  توانایی جولان دادن زیادی ندارند؛ این رقص به نام «ایستاده» مشهوره و در اصل رقصیه آروم یا بهتره بگم  قدم زدن در یک ردیف و صف.   البته شخصی که جلودار صف بود حرکتهایی رو با دست انجام می داد و بقیه مثل آن را تقلید می کردند. بعضی ها معتقدند احترام به بزرگان و پیرانی که دیگه توانایی تند رقصیدن و خم و راست شدن را ندارند؛ فلسفه ی وجودی این رقص بوده.


                                       رقص ایستاده یا همون پیرمردی !

Gourd Dancing = رقص جغـجغـه یا کدو:

اصلی ترین وسیله ی این رقص بدست گرفتن یک جغجغه ی فلزی یا  خشک و پرداخت شده ی یک کدویی است که درون آن با دانه های  غلاتی مثل جو یا گندم پر شده و با تکون دادن آن تولید صدا می کنند. این رقص در اصل مثل رقص «نینای نینای مجسمه» ی نجف آبادیهاست که توسط تنبک و یا طبل نواز هدایت میشه. بدین شکل که هرچه صدای گره طبل قوی تر میشه رقصنده نیز باید همزمانی که به اطراف خود لگد می کوبد، صدای چغچغه را بلندتر کنه به همچنین و هرچه صدای طبل آهسته تر میشد او باید مقدار پرتاب پاها و نیز صدای تولیدی جغجغه را کمتر و کمتر کنه.

                                    گروه نوازندگان طبل به همراه  گروه کـــُر !

The Chicken Dance = رقص کبک یا مرغ مرغزار:

آخرین رقص خاص مردان سرخپوست در اصل  الهام گرفته  شده از حرکت سریع کبک در هنگام دویدن  و نوک زدن و دانه برداشتن سریع آن بود. به نوعی که رقصنده مثل کبک،   دائم سرخود را بالا و پایین و نیز چپ و راست می کرد تا بتواند همه جا (دشمن) را زیر نظر داشته باشد. هرچند قلسفه ی این رقص تقلیدی از حرکت یک پرنده  و آماده باش در میدان جنگ می بود؛ به نوعی مرا به یاد حرکتهای سر و گردن درویشها،   هنگام سماع و رقص عرفانی انداخت….. از توصیف رقصها که بگذریم یک چیزی اصل بیشتر رقصهای مردان بود و آن هم تولید انواع و اقسام سر و صدا  با هر وسیله ای…. از من به شما پیشنهاد که چنانچه برای تماشای یک چنین فستیوالی رفتید؛ آماده باش شنیدن  و سردرد گرفتن باشید چرا که حتی وقتی هم در حال راه رفتن هم باشند کلی سروصدا بخاطر آویزان بودن انواع و اقسام جغجغه و زنگوله های کوچک بر بدن و پای  آنها خواهید شنید.

                               زنگوله های کوچک و جغجغه ی بسته به پاها !

خاب بهتره بیش از این خسته تون نکنم و بدون هیچ توضیحی بقیه ی عکسها رو ببینید و بیایید این پایین تا خدمتتون یه سوال بپرسم .


                                آشناسازی گوش هوش نوزاد با سنت اجدادی


                                      جنگجوی آینده!  دندان شیری ات کو ؟


                                             نشان قبیله در گوش !


                                              رئیس قبیله و نـــوه اش !


در فرصتی که دست داد، با یکی از روسای قبایل گپی زدم و بعد از کلی سوال و جواب در مورد رقصها و سمبلها و معانی آنها، ازش خواهش کردم که یک اسم سرخپوستی برای من انتخاب کنه؟ کلی خندید و گفت: با یک نگاه و یک مجلس و نشست نمی شه اسمی  برای کسی انتخاب کرد؛  چرا که باید رفتارها و گفتارهای اون شخص رو زیر نظر داشته باشه  تا  براساس اونها ، از طرف ارواح درگذشتگان اسمی  به ذهنش خطور کنه. میگم حالا که ایشون نتونست … شما چطور؟ اگه بخواهید براساس نوشته های این وبلاگ، اسمی سرخپوستی  برای من انتخاب کنید؛ چی می گید؟ موفق و پیروز باشید …. منتظر نظرات خوبتون هستم …. درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید


نظرات 30 + ارسال نظر
مجید شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام
یعنیااا کلا حال میکنم با اینطور پستهای وبلاگت حمید جان..فک کنننننننن همیشه کامل توضیح میدی...و اطلاعات جامعی میزاری..

کلا سرخپوستها خیلی فنا شدن بخاطر این اروپاییها..هندی بهشون میگفتن اره..روزای اول ک این کریم پوست کلفته رفت امِریکا

اون عکسه خانم اسب سفید نبود؟ دی:
هرباری بحث سرخپوستها میشه یاد لوک خوش شانس میافتم با اون چاپوقهای زشتی که میکشید با سرخپوستها..هییی

اسم سرخ پوستی؟خب جدیش رو بگم با شوخیش؟
بزار بفکرمم بزار بزار

مجید خان از دیار نون
قابلی نداشت و خوشحالم که مورد پسندت واقع شد .... در مورد علت نامیده شدن سرخپوستان با عبارت «هندیهای آمریکا» هم چیزی ننوشتم تا مطلب خیلی طولانی نشه و درست فرمودید وقتی که «کریستف کلمب» پا به این سرزمین نهاد؛ با ذهنیت اشتباهش که در جستجوی «هند» بود؛ سرخپوستان بومی آمریکا رو نیز «هندی» نام نهاد و این اسم دیگه روشون موند که موند.

دادا مجبور نیستی اسمی یه کلمه ای انتخاب کنی و بذار یه عبارت باشه ... مگه من از «رقصنده با گــُرگ» کمترم!!! مثلن بگو«بچــّه ی آبسوری؛ گرفتار میسوری» بهرحال هرچه میخواهد دل تنگت بگو که برام جالب خواهد بود.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ آخه چند تا اسم سرخپوستی مثال می زدین تا ما انتخاب می کردیم. بابا سرخپوستمون کجا بود.

شیرین خانم
کاری که نداره .... خودتون ببینید که چه اسمی رو بهترین میدونید. منظورم اسم یا اسامی که به فارسی باشه و بقول دوستان:

از دایار نجف آباد

ز_ذ (زن ذلیل) در آمریکا

رقصنده با احساس

میسوری در زیر گامش
آب سوری در رویایش

خلاصه هرچه که میخواهد دل تنگتان بفرمایید و البته یه موزولی هم روانشناسی چاشنی اون باشه دیگه عالی عالیه :) موفق و پیروز باشید... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

مجید شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام
از این ابر سیاه و سفید ها میشه گفت؟چند حرفی باشه؟حداکثر چندتا کلمه؟

مجید خان
شما هرچی بگید قبوله ... ولو یه جمله ... به پاسخی که به شیرین خانم عرض کردم توجه کنید ... کافیه که یه کمی روانشناسانه دقیق بشید و صد البته چاشنی طنز هم به اون اضافه بشه دگه محشره و بقول شما جونها «خدا میشه»

حمید در دایار(دیار) غربت

آسمان گاهی بارانی و گاهی آفتابی

خلاصه هرچند کلمه که میخواد باشه .... بگو جانم و راحت باش.

محسن شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام
باز هم مفید بودید.
توی سریال پزشک دهکده اسمی رو برای دکتر کویین انتخاب کردن که یادم نمی یاد.فعلا ما شما رو به عنوان دکتر کویین(مایکلا) می پذیریم.تا یادمون بیاد.
البته می دونم که در جواب می گید مایکلا "عمه ات" است ولی یادتون باشه من اول گفتم.شانس بزنه پسر عمه ام نیاد اینجا.

محسن خان
آخه من که دکتر نیستم و بدتر از اون اینکه به خوشمزگی دکتر کویین هم نیستم .... حالا این تناقض رو چیکار کنیم؟ .... در ضمن اگه عمه ات به همون لطافت دکتر مایکلاست و وکیل مدافعی نداره ؟ میشه بی زحمت آدرسش رو واسه ی یه امر خیر بفرمایید .... البته بازم بقول شما «دور از گزند غیرتی شدن پسر عمه تون» .... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

مرضیه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

سلام و روز بخیر
مطلب خیلی خوبی بود حمید آقا. واقعا جالب بود. وجود طبیعت با همه عناصرش در زندگی و شادی و غم سرخپوست‌ها خیلی نمود داره. من خیلی استفاده کردم
شوهر خاله من یه دوستی داشت که شوهرش سرخپوست آمریکایی بود. خود ِ آقاهه که شکل و شمایلش شبیه این آدمای تو عکسای شما بود ولی پسرشون خیلی بامزه بود. کله فرفری مثل سیم تلفن با چشمایی که اصلا رنگ نداشت. جالب‌تر از قیافه‌ش لهجه پسره بود که اول همه فکر می‌کردن این آخر ِ خارجکیه ولی همین که دهن باز می‌کرد همه می‌مردن از خنده. باید ببینید که چطور اصفهانی رو با لهجه حرف می‌زنه
به هر حال ممنون از گزارش جالبتون نمره شما بیست می‌باشد
راستی از توجهتون ممنون به حاجی سلام برسونید و راجع به اهمیت آب‌سوری و حج حیدرعلی عینکی تاکید کنید.
روزگارتان سبز و آرامشتان مستدام باد

مرضیه خانم
خوشحالم که مطلب رو دوست داشتید .... جالبه که وقتی دیدم کمتر کسی نظر نوشته شک داشتم که نکنه از بس خسته کننده و طولانی بوده کسی نپسندیده باشه؟ ممنون از ذکر خاطره تون و مطمئن باشید با حاج آقا حسین اوباما بیشتر صحبت خواهم کرد که اگه شد یه شعبه از فروشگاههای زنجیره ای حج حیدرعلی را در سرچهارراه بازار واشینگتنشون تاسیس کنیم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام وصد سلام
من دوهفته ای مسافرت بودم نتونستم به پستهای قبلیتون سر بزنم
ولی این یکی پستتونو خوندم البته اسم سرخپوستی زیاد بلدنیستم اما قبلا تویه مجله ای یه اسمی بنام (ری را) بمعنی پرتده کوچک خونده بودم تقدیمش میکنم به شما
موفق باشید

مینو خانم
امیدوارم که مسافرت به شما خوش گذشته باشه و خاطرات خوبی رقم زده باشید .... بهرحال تشکر که بازم سر زدید و ممنونم از معرفی اسم سرخپوستی .... با این نظرنوشته ی شما ما هم یه کلمه ای به گویش «سرخپوستی» یاد گرفتیم ....هرچند که بیشتر منظورم این بود که دوستان نظرشون رو بفرماند و اگر هم طنزی چاشنی کلامشون کردند چه بهتر که خودش میشه یه زنگ تفریح.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام حمید جان مثل همیشه عالی بود.
اسم پیشنهادی : روباه میسوری
.
.
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید.

روباه میسوری !!!!

امیر خان
آخه چرا روباه؟؟؟ لااقل کلاسمون رو میبردی بالاتر و مثلن میگفتی: فیل، زرافه، خرس .... آخه روباه که خیلی ریزه میزه است ... تازه اش هم .... من اگه هوش و زیرکی روباه رو داشتم که خیلی خوش به حالم میبود .... بهرحال دمت گرم و کلی برام جالب بود که چه برداشت ذهنی از بنده دارید که به این نامگذاری میرسید.... ممنون باحال بود.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام
عقاب تیز دندان میشه مثلا؟

مجید جان
بقول نجبادیها: آخه باید این اسم به من ببرازه=بیاد؟ من کجام به عقاب؟ اونم از نوع تیز دندانش میاد؟ منتها هرچی عخشته بگو دادا .... راحت باش که اینم خودش یه اسمه دیگه

شفق سبز دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

با سلام به شما من نرسیدم همه مطلب رو بخونم. و باید راجع به اسمتون هم فکر کنم فقط چیزی که میدونم اینه که شما یه صفت خیلی خوب دارید که من متوجه شدم و اون اینه که خیلی به مخاطباتون احترام میزارید و خوب در برابر نظراتشون وقت میزارید و جواب میدید. میشه در مورد قلم و نوشتن باشه.
میشه گفت پنجه طلا؟
یا به قول اصفهانی ها انگولی طلا
بله من میگم انگولی طلا
در ضمن اگه دوست داشتید من شما رو به سر کارم دعوت میکنم به وبلاگ من بیایید.
مرسی موفق باشید

شفق سبز گرامی
شما خیلی لطف دارید و بنده ارادتمند این بزرگواری شما و دیگر دوستان هستم و اگه توفیق اینو داشتم که با مخاطبان ارتباطی خوب داشته باشم؟ باید خدا رو شکر کنم.
چشم! در اولین فرصت خدمت می رسم. فعلن که بدجوری مشغولم ولی مطمئن باشید که دستنوشته های خوبتون رو خواهم خواند ولو اینکه با تاخیر باشه .... لذا فعلن تاخیرم رو ببخشید.
انگولی طلا هم خلی خوشمزه و جالب بود .... بقول نجبادیها: آجی شاما = لطف دارید و خوبی از خودتونه

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ نه رستوران آتشگاه فرق می کنه پلی اکریل نیست. ولی خیلی رستوران خوفیه و گرون . و رستوران شب نشین محشره امیدوارم تا اون روز که بیاین ایران همینطور باشه تازه تاسیسه . تو راه اصفهانه نزدیک همون آتشگاه

شیرین خانم
ممنونم ما خوبیم شما شیطول؟ اینطور که میفرمایید همیشه ی دوران گرونی با خوبی باید دنبال هم باشه تا یه رستوران محشر باشه .... شما خوش باشید و هرچی که قسمت و تقدیره همون میشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام مجددیه

چقدر این سرخ پوستها رقص داشتن بعد ما ایرانیا زورکی یکی دوتا رقص نداریم تازه اسمم ندارن!!!


اسم هم میشه گفت: ایستاده دور از نجف آباد

یاد اون ایستاده با مشت افتادم

کاکتوس خان
این حرفها چیه؟ رقص بابا کرم .... رقص میقانی ... رقص آبودونی .... رقص کردی ... لـــُری .... حمومک مورچه داره .... بازم بگم؟ اینها همه رقصهای ایرانی و البته یکی اش هم مخصوص نجببادیها بود دیگه .... مگه نه؟

از بابت نامگذاریت هم تشکر .... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

باباعلی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

حمید عزیز
سپاس فراوان بابت پستی که گذاشتید ... من هم بسیار به اینگون فرهنگ های ناشناخته و عقایدشون علاقمندم . اما در خصوص رقص هایی که فرمودید این اولی واقعا شاهکاره و باید بگم خسته نباشند بانوی محترمی که این رقص رو اجرا می کنند . خیلی زحمت می کشند که راه میروند ! و از اون محیر کننده تر رقص دوم بود که رقصنده همون کار رقص اول رو انجام میدن ولی کیف زنانه و شال هم همراهشون هست ... مگه میشه ؟! این غیر ممکنه کسی بتونه به این قشنگی برقصه ...
در خصوص رقص پولک هم باید بگم به نظر میاد خیلی بهتون چسبیده هااااا ! از توصیف پر حرارتتون معلوم بود ... دست راستتون روی سر ما ... ایشالله خداوند نسیب کنه ما هم روزی رقص پولک ببینیم و قند تو دلمون آب بشه
و اما نام گذاری :
اون بنده خدا "بوفالوی پیر" (آقاهه رو میگم که باهاش صحبت کردین) خودش یه عمری اینکاره بود و شما رو دیده نتونسته اسم انتخاب کنه ... ما که یه عکس هم ندیدیم چی بگیم آخه ؟! حالا من یه پیشنهاد میدم بگید خوب بود یا نه ؟ ببخشید دیگه امکاناتمون کمه :
من اسم : "مردی محترم و شوخ از نجف آباد با موهایی مواج ایستاده با مشت های باز هنگام تماشای سرخپوستان کنزاس " رو پیشنهاد میکنم ... خیلی هم طولانی نیست ... فکر کنید اگر قرار بود این رو به چینی بنویسم اسم شما ده صفحه می شد ... شاد باشید

بابا علی گرامی
خوشحالم که مطلب رو پسند کردید .... در مورد رقص آهو و لباس پارچه ای که در اصل راه رفتنی بیش نیست دو تا چیز رو نباید فراموش کرد. یک: نشان دادن وقار یک زن سرخپوست ... دوّم: وقتی زمان رقص پارچه ای میرسه؛ به جرات میشه بگی همه ی زنها بی هیچ برو و برگشتی اون وسط بودند و همین تفاوت سنها و افراد و توانایی بدنی شون شاید سببی باشه که این رقص اینهممممممه پر شور و شرّ باشه

در مورد نامگذاری شما ... فقط باید تشکر کنم چرا که واسه ی دقایقی نیش نامبارکم از این اسم شعرگونه و دارای وزن باز بود ... خیلی حال داد و دمت گرم و ممنونم .... حالا که اینطور شد برات از ته دل دعا میکنم که تماشای رقص پولک نصیبتون بشه

موفق و پیروز باشید و بازم از بابت نظر لطف تون نسبت به این بنده تشکر میکنم .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

بازیکن وقتِ اضافه دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

"رفته از نجف آباد" چطوره؟

بازیکن وقت اضافه

قبل از هرچیز خدمتتون خیر مقدم عرض میکنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون رو داشته باشم .

این نام انتخابی شما، بدون هیچ برو و برگشتی عالی و محشر بود .... یعنی هیچ اسمی به این گویایی برازنده ی من نبود ... بازم دمت گرم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدورد ... ارادتمند حمید

مهدی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ

درود بر شما

دستتون درد نکنه با این نوشتار زیبا. درباره نام سرخپوستی هم من به عنوان همکار و با دیدگاه صنفی، اینها رو پیشنهاد میکنم: ((به جهانخواران، پارسی می آموزد))، ((شکرشکن شوند همه گرگان جهانخوار / زین قند پارسی که به میسوری می رود)).

آقا مهدی
خوشحالم که از مطلب خوشتون اومد و پیشکش بزرگانی مثل خودت رفیق. اسامی انتخابی تون هم محشر بود و دستت درست. بخصوص قندی که به میسوری میرفت و گرگان شکرشکن شوند جالبه که بدونید خودم اصلن فکر نمیکردم این سوالم مورد استقبال دوستان خواننده واقع بشه. ولی وقتی اینهمه لطف شماها رو دیدم و بخصوص اینکه هر دوستی بنا به سابقه ی ذهنی خودش اسمی رو برای بنده برگزید؛ برام خیلی شوق برانگیز و جالب بود.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

ای رقاص

از اولش تو مقوله ی موسیقی و رقص و.......بودی

شوخی بود
حالا من به تو گفتم فقط رقاص . چندسال پیش یه نفر خونسار به من گفت رقاص ک....و....ن....ی

حالا بیا و خونساری بخون؟؟!!

حقی جان
اینبار که خودم وسط نبودم که .... دیگرون بودند و ما رو هم راه ندادند ... بهههد هم زورت میاره؟؟؟ اینقده آدم هم حسود؟؟؟ وه از تو

دل بد نکن .... یادت نره که «خوشا مطربان که خلق را مسرور میخواهند» هنر آن است که کسی را بخندونی و شاد کنی ... لابد اون همشهری تون هم میخواسته خیلی خودمونی بهت بگه: خره!! دمت گرم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

hvm سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ق.ظ

مثل همیشه عالی بید
اگه باز هم از این گزارشها تهیه کنی چه میشود
ممنون

دوست عزیز
شما دعا کنید که خدا توفیق و حال و روحیه ی نوشتن و تحقیق رو بده؛ از این دست گزارشها گیر میاد ... اگر غم دل (بجای غم نان) بگذارد

خوشحالم مطلب رو دوست داشتید ... ببخشید که خیلی طولانی بود ... موفق و پیروز باشید ...درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شهریار سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام بر دادای خودم
دادا سرم خیلی شلوغه اما اومدیم اینجا یه تکونی بدیم ، آخه گفتن اینجا حرکات موزون آزاده

شهریار جان
چطوری بردار؟ راستش از بس اومدم وبلاگتون و هیچ خبری نبود دیگه نظر ننوشتم تا شاید تحت فشار استرس قرار نگیرید .... چه خبرای جدید؟ بهرحال دمت گرم که خستگی هات رو آوردی تا اینجا یه تکونی بدی و جون و روحی بگیری. ولی اینجوری که نمیشه .. یه ذرّه صبر کن

آقایون .... خانمها .... آماده!!! حالا دست و آواز!!! شهریار باید برقصه ... شهریار باید برقصه .... شهریار باید موزون بشه و باشه! خاب دیگه بسه ... شهریار خان بدو برو به کارات برس و با دستی پر و خبرای خوب خوب خیلی زود برگرد ... باشه دادا؟ موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

امیر سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام حمید خان عزیز دل و گل و بلبل
.
دلیل این که این نام را برای شما انتخاب کردم ( روباه میسوری ) به خاطر این بود که علی رغم ممنوع بودن عکاسی از سرخپوست ها ، توانستی عکس های بسیار زیبایی رو شکار کنی که واقعا" کم نظیر هستن.
من هم خصوصیاتی مثل زیرک بودن و باهوش بودن و سریع بودن و مخفیانه و محتاط بودن را به سرخپوستی تبدیل کردم شد این نامی شد که گذاشتم = روباه میسوری !!!!
.
دوست دارم حمید عزیز
به امید موفقیت روز افزون شما.

امیر خان
دمت گرم و سرت خوش و دلت شاد باشه گـــُلم !!! شوخی کردم ولی الان که توضیح های به این مقبولی(قشنگی) فرمودی میبینم این اسم هم بد اسمی نبوده ها ... بهرحال دستت درد نکنه ... ترا خدا اگه شرایط نظر نویسی تون خوب نیست خودتون رو به زحمت نندازید .... بهرحال بازم تشکر

درود و بدرود

باباعلی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

حمید عزیز :
صحبت های من در خصوص راه رفتن زنان سرخپوست مزاحی بیش نبود . تمامی این آیین های ریشه دار قطعا دارای معانی عمیق بوده و محترم هستند ....
اما یه سوال داشتم ... این موهای شما حالا مواجه یا صافه یا فرفری ؟! چون من موقع آیین نامگذاری همینجوری شما رو این شکلی فرض کردم خواستم ببینم درست حدس زدم یا نه ... در ضمن خوشحالم که اسم مربوطه مورد پسندتون واقع شده و باعث مسرت شما هم شد . دوست داشتم بوفالوی پیر هم اون رو می شنید تا ببینم تایید میکنه یا نه ... همیشه شاد باشید

بابا علی گرامی
متوجه شوخی شما شدم و فکر میکنم این نقص نوشتاره که باعث میشه تعابییر مختلفی باعث بشند و بقول جمله ای معروف از کتاب شازده کوچولو«زبان سرچشمه ی سوتفاهماته». بهرحال امیدوارم که برای شما ذهنیت بد ایجاد نکرده باشه .... اینم دوسه تا شکلک که بدونی بنده مخلص دربست شمام

رفیق
زن و بچه و سختی های روزگار که دیگه مویی روی کله ام باقی نگذاشته و این چهارتاشوید هم که هست صاف و لخته بدون هیچ حالتی مگه چهارتا انگولیهام به اونها هجومی ببرند و به سمتی خمشان کنه ... در ضمن توی همین وبلاگ هم ... نوشته ای با عنوان هفته ی سپاسگزاری از معلم یا یه همچین چیزی!!؟ یه عکسی از خودم منتشر کرده ام ... بهرحال خیلی غصه نخور که بقول ما نجفبادیها: گوشت گاو ارزون میشه و میرسه روزی که بنده ی کمترین رو هم ببینید و قضاوت کنید که همچین تحفــّه ای هم نبودیما

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صدبدرود
ارادتمند حمید

امیر حسین سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.amirhb74.persianblog.ir

باد غربی ! اسمیه که برای شما من انتخاب میکنم . نمیدونم چرا . بنظرم بهتون میاد . کنجکاوم ببینم بقیه چی انتخاب کردن

امیرحسین خان
ببخشید که مطلب خیلی طولانی بود و خوندنش در حوصله ی بعضی پیرمردها نبود
در ضمن انتخاب اسمت برام خیلی کنجکاوی برانگیز بود و بهرحال هرچه از دوست رسد نکوست .... باید روی این انتخابتون فکر کنم که آیا «غربزده» بودنم باعث انتخابش شده یا اینکه مثل «بادی» هر دم احوالاتی متغیر دارم؟؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.
ارادتمند حمید

زهرا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام
خیلی حال کردم. مرسییییییییییی.
اطلاعات خیلی خوبی بود. من هیچی از سرخپوستها نمی دونستم جز چند تا فیلم آمریکایی که دیده بودم و به قول مجید خان. کارتون لوک خوش شانس
ولی این پستت خیلی آموزنده بود و خیلی لذت بردم.
حالا اسم سرخپوستی چه جوری هست؟ کلا باید چند حرفی باشه. از اون اسمهایی که یه خط می شه یا یه اسم دو کلمه ای؟!!!
در هر حال شما همون حمید از دیار میسوزی باشی خوبه

زهرا خانم
خیلی خیلی خوشحالم که مطلب رو مفید دیدید .... پیشکش شما.... ببخشید که مطلب کمی طولانی شد ولی چاره ای نبود و باید یک جا منتشرش می کردم. از بابت اسم گذاری تون هم تشکر .... البته بنده «ازدیار نجف آباد میسوری» در خدمت شمام.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

خیلی جالب بود.چه رنگهای قشنگی توی لباسهاشون استفاده میکنند.لحظاتی چشمام رو بستم و تصور کردم چه دنیای زیبایی دارند.شاید بخندید نمیتونم تصور کنم اونها هم مثل ما بنده خدا هستندآخه مگه بنده های خدا این همه با هم فرق دارند
در مورد اسم.بابا اون که اینکاره بود نتونست اسم بذاره از ما چه انتظاری دارید؟من یه اسمه سرخپوستی از یه فیلم به یادم مونده"باد در موهایش"فکر کنم تو این مایه ها باید باشه.............."خنده بر لبهایش" چطوره؟"رفته از نجف آباد "هم جالب بود

وحیده خانم
گرامی عزیز ....آری.... خلقت خداوند چنان بی حدّ و اندازه است که در باور نمیگنجه .... از همه چیز که بگذریم؛ همه گونه خلایق نیز دارد .... انسانهای سیاه، سفید، سرخ .... و صد البته از هر دل راهی به خدا هست و ای وای برآنانی که فکر می کنند راه درست فقط راه آنان است و دیگران را براشتباه اند و بدتر از آنکه در راه خدایشان دست به هرجنایتی هم میزند چرا که دروغ بر کافران و تجاوز و قتل و ... آنان مــُبــــاح ح ح ح است بهرحال ... امیدوارم از مطلب خوشتون اومده باشه.
از بابت انتخاب اسم هم تشکر می کنم؟ برام جالب بود که از عبارت «خنده» استفاده کرده بودید ... اینم برای من افتخاریه که دوستان بنده رو با این قیافه ببینند تا «اخم بر ابروانم»

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

راستی یک نکته توی اسم پیشنهادی خودتان بود؛آب سوری در رویاییش؛ حالا دیگه آب سوری رویا شده ساکن میسوری؟

راست میگیا .... آب سوری در رویایش، شده ساکن میسوری ... حالا چرا عصدوانی شده اید؟ بهههدش هم مگه من دل ندارم که بخوام بیام ولایتمون رو دوباره ببینم؟ ترا خدا منو دعوال نکن

حقی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

اره خوب اون یه اصطلاحه

مثل نجبادی که وقتی میخوان حق مطلب رو ادا کنن میگن.......مادر .......چیز خوره خوار و ......امثالهم

حامد چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام به شما اقا حمید
یه سئوالا سختی میپرسی !
من فکر میکنم سرخ پوستا با توجه به سادگی زندگیشان در گذشته و دور بودن از نفرت افسار گسیخته بشر متمدن هرچه از شخص برداشت میکردند در ارتباطاطشون بعنوان اسم انتخاب میکردند اگه این تئوری درست باشه ما هم میتونیم از این روش در مورد شما استفاده کنیم .
مریم میگه : ستاره ای در روز (البته دلیل انتخابش رو باید بپرسم)
خودم میگم: پرنده مهاجر
اسمی که خودم انتخاب کردم دلیلش علاقه پرنده های مهاجر به بازگشت به وطن خودشونه نه صرفا صفت مهاجرت
شاد و پیروز در پناه خالق

به به .... حامد خان عزیز
نظرتون رو موافقم ولی از اون بیشتر با انتخاب اسمتون که معنی دیگه ای از «مهاجر» رو اینگونه تعبییر کردید که: هرچند هجرت کرده؛ ولی علاقه ی بسیاری به بازگشت و دیدار وطنش داره.
از مریم خانم هم تشکر میکنم .... هرچند نه قیافه ام به ستاره میخوره و نه تابشی دارم .... البته پر هم بیجا نگفته .... شاید از بی فایده بودنمه که ستاره ای که باید شب بتابه؛ در روز هنری نداره ... شوخی کردم و بهرحال بازم ممنون و تشکر.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام به حمید عزیز
یه اسم پیدا کردم خوراک خودته سالهای دور از نجف آباد..البته باید اونجا لباس فروشی بزنی و فروشگاه زنجیره ای


مجید خان
سرصبحی کلی خندوندیم .... اسم مشتی بود ... امان از اون وقت که فکرت مشغول باشه ... گــُلم لازم نبود به فکر باشی و با اینحال دمت گرم و ممنون ... قشنگ بود و بقول تو حالا از کجا «زنجیر» گیر بیارم تا بتونم فروشگاه «نجف آباد کورا»(تاناکورایی) راه بندازم؟
درود و بدرود

سپهر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ب.ظ


با سلام خدمت آقا حمید
به نظر من نام های (جستجوگر غرب) یا (خورده شده توسط جهان خوار) برازنده شماست.
در ضمن مطلبتان هم خیلی جالب بود. من یاد رقص های آفریقایی ها افتادم البته اون ها زیاد لباس های گوناگون ندارند. فقط در طی مراسم هایی برای رفتن به شکار و بعد از شکار یک مراسم هایی اجرا می کنند که همراه با رقص و نوشیدن شراب همراه است.
یک فایل هم به ایمیلتان ارسال نمودم که رقص های کشورهای مختلف را معرفی می کنه. به نظر من رقص ( نلبکی ) خیلی قشنگه.
هی یاد اون روزگارا بخیر که تو عروسی ها ، خانواده های داماد و عروس هر کدام برای طرف مقابل شعری می خواندند و طرف مقابل جوابشون را با یک شعر می دادند. مثل " خارسو بشین زیر داریه ، عروسو بزار رو داریه " بعد خانواده داماد با یک شعر دیگه جواب می دادند.... (البته من هم دچار فراموشی شدم و درست شعرهاش یادم نمی یاد)
شاد باشید.

سپهر جان
ممنونم از اسامی خوبی که برام انتخاب کردی و این نشانگر بزرگواری درون شماست که از این اسمهای کلاس ملاس بالا واسه ی بنده انتخاب کردید

پیش از اینکه ایمیلم رو ببینم از بابت زحمت ارسال فایل تشکر می کنم و مطمئنم مثل همیشه سرشار از انرژیهای مثبت درونی تان است و بازم تشکر. در مورد ترانه خوندنهای خانواده های عروس و داماد همینو بشنو که ننه ی خدا بیامرزم توی عروسی یکی از اقوام که اتفاقن دچار مشکل در ناحیه ی پا بود چه چاپول(دست)ی میزد و میخوند: عروسی غلاغه(کلاغه) بزنید! یه پاش چـُلاقه بزنید!!! نمیدونم چرا یاد این خاطره افتادم وگرنه خانواده ی عروس میخونه:
خارسو(مادرشوهر) بشین رو فشفشه/ بذار عروست خوشش بشه
یا خانواده ی داماد میخوند
نون و پنیر آوردیم؛ دخترتون رو بردیم ... خانواده ی عروس جواب میداد:
نون و پنیر ارزونی تون دختر نمیدیم بهتون

یا آواز مشترک برای هر دوی عروس و داماد:
دوماد چرا میخندی؛ فردا تو صف قندی
عروس چرا می نازی؛ فردا به پشت گازی .... بازم بگم؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

ناصر یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام
تو مملکتمون سرخپوستها ملتی تعریف شده اند که مورد ظلم و تعدی خارجی ها قرار گرفتند و محل زندگی اونها به زور به تصرف دیگران ( مهاجران ) در اومده ، ضمن تشکر از اینکه این مطلب رو به دوستان جدیدالورودتقدیم کرده اید دلم میخواست از زبون خودشون( سرخپوستها ) بدونم آیا واقعا اونها هم به این موضوع همینطوری نگاه میکنند ؟ آیا اونها در این زمان هم از اومدن مهاجران به آمریکا ناراضی هستند و الان هم این طبقه تو آمریکا مورد تبعیض قرار دارند ؟ یا لااقل خود سرخپوستها فکر میکنند که مورد تبعیض هستند ؟

آقا ناصر گرامی
پاسخ به این سوالتون برای من کمی مشکله چرا که اطلاعات کافی ندارم. اینکه بهرحال روزگاری مهاجران آمدند و زدند و کشتند و تصاحب کردند امریه ثابت شده و همه میدونند و خود نسلهای امروزی هم به این رفتار اجدادی اعتراضها دارند. ولی اینکه فقط سرخپوستها همچنان شکایت داشته باشند در میان نیست. چرا که در کشورهای باز مهاجر پذیر؛ انسان بودن و هم نوع بودن در درجه ی اوّل اهمیته و این روزها هیچ کسی خودش رو مالک آمریکا نمیدونه و براشون سیاه و سفید و آسیایی و اروپایی و غیره نداره. اونچه که همه جا رایجه اینه که توی همه ی کشورها، افراد اندکی راس قدرت و زور هستند و بقیه ی مردم رو به نوعی تحت فشار و تبعیض قرار میدند .... منتها باید به قانون این کشور نظری انداخت که نه تنها هیچ تبعیضی رو نداره بلکه بخاطر همین بومی بودن آنها از نظر پرداخت مالیات و تاسیس مراکز پولسازی مثل قمارخانه ها و موارد جزیی دیگه ای براشون راحتی ها و امکانات اضافه تری رو در نظر گرفته که بقیه ی مردم آمریکا از آن محروم اند . هرچند که به نظر من همین پوئن های مثبته که باعث شده بسیارشون تنبل بار بیاند و بخورند و بخوابند.... مثلن میدونم در کانادا؛ برای هر فرزندی که از مادر یا پدر سرخپوست بدنیا بیاد مقرری ماهیانه ی کمابیش مناسبی از طرف دولت ارائه میشه و به همین دلیل زنان سرخپوستی که از هر نژادی یه رنگ و قیافه بچه دارند زیاد به چشم میخوره. و یا مالیات بردرآمد و یا خرید در سرزمینهاشون بسیار کمتره یا هیچه! در زمینه ی بیقیه ی امکانات رفاهی هم، که مثل بقیه ی مردم هستند.... ببخشید که طولانی نوشتم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

یاد اون روزای خوب

با اون رفیقای بد با زغالهای خوب چای نبات......

وچند ضربه ی شلاق؟؟!!!

حقی جان


کلی خندیدم ... معلومه که دلت گرفته بود و خاطرات گذشته همینطور توی مغزت میچرخیده ... راستی یه سوال:
من همه ی اونهایی که گفتی رو یادم اومد؛ ولی شلاقهاش کدوم قسمت داستان بود که یادم نمیاد؟؟؟ میگم نکنه با یکی دیگه بوده؟؟ مطمئنی اسمش «حمیده» نبود؟؟؟ بهرحال من که یادم نمیاد؟

یادباد آن روزگاران یاد بادا
موفق باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نگین چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:48 ب.ظ

دمت قیژ
خیلی حال کردم
برای نوشتن رمانم یه سری اطلاعات از سرخ پوستها میخواستم که به لطف تو اطلاعات خوبی نسیبم شد
ممنون
اسم سرخ پوستی : جنگجوی سرخ
یا خرس ایستاده
یا اسب دیوانه
خوبه ؟

نگین گرامی

قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه.

بعد از ابراز تشکر در مقابل همه ی کلمات خوب و تشویقهاتون عذرخواهی می کنم از بابت تاخیر بسیار زیاد در پاسخ نظر نوشته تون و دو نکته:

یک: این عبارت «دمت قیژ» یعنی چه؟ والله نشنیده بودم.
دو: لااقل ردی از اون «رمان» به ما هم بده تا خواننده اش باشیم. بیخیال که ذکری از ما و این مکان داشته باشی ولی یادت باشه لااقل وقتی منتشر شد اسم و رسمش رو به ما نیز بده تا شانس خوندنش رو داشته باشیم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد