از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

هم فال و هم تماشا Business and Pleasure

توی فروشگاه و بین ردیفهای اجناس دارم تاب می خورم که گفتگویی آشنا می شنوم. گوشامو تیز کردم و درست شنیدم. با نهایت ناباوری در این سر دنیا و توی این غریبستان، یک زوج ایرونی در حالیکه هزار سال هم به فکرشون نمی رسید که شاید کسی فارسی بفهمه، دارند با هم یک به دو می کنند. درست متوجه علت دعواشون نمی شم؛ ولی معلومه که دلتنگی باعث شده که خانمه همینطور خودشو لوس بکنه. بین کلماتش شنیدم که ننروار به شوهرش می گه:«تو از همون اوّل هم اصلاً منو دوست نداشتی.» بعد هم با لحنی عصبانی تشر می زنه که:«تا وسط این مغازه نزدم به بی آبروگی؛ برو اونورا که حوصله ات رو ندارم.» طفلی شوهره هم که نمی دونه این رفتارها دراصل نازکردنه و یا شاید هم زنشو بهتر می شناسه!؟ التماس آمیز می گه:«باشه باشه! تو آروم باش.»  کنجکاوی یا بهتره بگم فضولی ام گــُل کرده ببینم کار به کجا می انجامه و از دور زیر نظرشون می گیرم. خرید زیادی انجام نمی دهند و راهی قسمت پرداخت می شند. خانمه با حالتی قهروار چرخ خرید رو رها می کنه و بقول ما نجف آبادیها «کونشو» و بقول شما تهرونیا «صورتشو» کج می کنه و دیگه نگاه شوهر جوانش نمی کنه. اینجاست که آقا هم وقت رو غنیمت می شماره و به روش خارجی ها، بگو بخند و گفتگویی خودمانی رو با صندوقدار آمریکایی شروع می کنه. صحنه ای دیدم که لبخند از روی لبم گــُم نشد. تا لحظه ی خروج از درب فروشگاه، آقای شوهر چشمهاش رو حتی به اندازه ی یک پلک زدن از محتویات درون یقه ی باز خانم صندوقدار نکند(برنداشت). یه لحظه دلم خواست «چـشـم سـوّم» قوی می داشتم و کلماتی که توی ذهن آقای شوهر می چرخید رو متوجه می شدم. با خودم فکر کردم لابد توی دلش داره یه ریز به خانمش کنایه می زنه که:«چه بهتر که قهر می کنی؛ عوضش چشمام که خوب آلبالو گیلاس چید. هم فال بود و هم تماشا»!!؟ 

 

 

            چشاد لوچ نشه دادا  !؟؟ عکس اینرنتی است. 

  

I am in the store walking between the merchandise lanes that suddenly I hear a familiar conversation, I listened more carefully and heard correct. With absolute disbelief in this end of the world and in this strange land, without even imagining that (thinking that) in a thousand years (ever) someone may understand Farsi an Iranian couple are arguing. I did not really understand what they where arguing about, however, it is obvious that being bored (homesick) has caused the lady to be just cutesy (spoiled). Among her words I heard her telling her young husband “you didn’t love me from beginning”. Later with an angry tone she yells “before I make a fuss in the middle of this store, get away because I can’t stand you”. The poor husband who does not know that all these behaviors are actually for attention (being cute) or perhaps knows his wife better!? with a begging tone says “OK, OK, you be quite”. curiosity, or to say it better my being nosy makes me want to see where this conversation will end up?! so I keep my eyes on them from a distance. They don’t shop much and go towards cashier/clerk section. The lady leaves the shopping cart in an unfriendly manner and as we Najafabadies say turn “her butt”, and you Tehranis say her face and does not look at her young husband any more. Here is where the husband takes advantage of the situation and in the same manner as the foreigners begins friendly conversation with the American cashier with all smile. I saw a scene that could not stop laughing for a moment. The husband did not take his eyes off the inside of the lady cashier’s open collar! For a moment I wished I had a sharp “Third eye” and would understand the words that were going on in the husbands mind. I thought to myself that perhaps in his heart (mind) he is sarcastically telling his wife “better that you are (mad) so my eyes could pick cherries (enjoy the site)”,and It was both business pleasure !                                   m

نظرات 25 + ارسال نظر
مینو شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام حمید آقا

خیلی بامزه وجالب بود واینجاست که جنس واقعی آقایون (البته میبخشیدا) مشخص میشه
ضمنا فک کنم حقش بود که خانمش کلی باهاش دعوا کرد

مینو خانم
سخت نگیرید که ای بسا لج و لجبازی هم بخشی از عامل روحی و روانی اینگونه رفتارهای مردها باشه. بههههد هم یادمون نره که بسیاری بدترین ها رو انجام میدهند و در مقایسه با اونها خییییلی هم کار بسیار بدی نبوده ها. هرچند بنده هم موافق آن مرد جوان نیستم.... دههه !!! یهههنی چه؟ مرد بی بفا=وفا .... بد بد بد. کشتمش. خوبه؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

باباعلی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

بیایید خوشبین باشیم ... ایشون داشتند به جنس ، دوخت و همچنین مدل زیبای یقه لباس خانم صندوقدار نگاه میکردند و در دلشون خیاط مربوطه رو تحسین می کردند ... اصلا هم علاقه ای به محتویاتش نداشتند !!!
حالا از خوشبینی که بگذریم فکر کنم دیر رسیدید ، اگر ابتدای مکالمه رو داشتید با توجه به اینکه خانم محترم اصلا میل نداشتند از این فروشگاه خرید کنند و پای صندوق هم نیومدند و به طور غیرعادی هم خودشون رو لوس می کردند و این جمله که "تو از همون اول هم اصلا منو دوست نداشتی" احتمال میدم ریشه دعوا در خصوص مشکل همین آقای هنردوست ! با خانم صندوقدار بوده چون هیچ مردی به این سرعت از سر دعوا پا نمیشه بره سر مرغ همسایه غازه !

بابا علی
اصلاً این حقیر مــُرده ی این مرام و مثبت اندیشی شما هستم... بهههله ... کی میدونه؟ اصلاً شاید از بس نالاحت=ناراحت بوده؛ توی عالم خودش بوده و بقول ما نجف آبادیها زل زدنش همون «راه رفتن چشماش بوده» وگرنه ای بسا که از ناراحت بودن عیال محترمشون، خوووویلی هم غم انگیز ناک بوده و دنیا براش تاریک شده

د د د د د بابا علی!!؟؟؟ چی شد؟ شما که یه دفعه تغییر موضع دادید... نه بابا این حرفها نبود و اون بنده های خدا رهگذر بودند.... وگرنه ته این غریبستان کجا و اونها کجا و اون صندوقدار کجا؟ .... آره رفیق همون تحیلیل اولتون منطقی تره .... نگو نه که دعوامون میشه... خدای نکرده ما مردها باید هوای همو داشته باشیما ... دمت گرم
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مرضیه کاظمی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

خه خه خه خه خه خه خه

از دست شما مردا؟!! آخه محتویات درون یقه خانم‌ها با هم چه فرقی داره که مثلا این آقاهه از خانومش رو ول کرده چش انداخته به محتویات خانوم صندوق‌دار

والا... با این چشاشون

مرضیه خانم
آیا تکرار «خه خه خه» همون «هه هه هه » یا «تی تی تی» =نخودی خندیدنه نه؟؟؟
بهههدش هم شما مرد نیستید که بدونید فرق داره یا نه؟ از قدیم هم گفته اند مــُرغ همسایه غازه. از این گذشته از خانمش که حلــّه ! شاید ایشون داشته درباره ی پروسه ی بهدی تعمـّـ ــُق میفرمودند. بهههد هم خانمش که میشه ناموسش .... این حرفها رو درباره ی نابوس=ناموس مردم نزنید. مهم گسترش تفکر اسلامی ایرانی مردها در سرزمین کفر و اجانبه ....مگه نهههه؟
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مریم (دوست مرضیه کاظمیه) شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ

با سلام
می خواستم بگم که اگه آقایی چشم چرون باشه ربطی به دعوای خانومش نداره جنس نامرغوب در هرصورت نامرغوبه کاریش هم نمیشه کرد بنده خدا خانومش دلش خوشه که شوهرش بهش اهمیت میده براش ناز می‌کنه

مریم خانم
البته بنده با شما هیچ مخالفتی ندارم ولی میشه اینطورکی هم گفت که شاید جنس خانم صندوقدار از بس مرغوب بودهِ سببی شده ایشون کمی بیشتر از حدّ نسبت به این موضوع عمییییق شده باشند!!؟ چی بگم والله.... اینم یه تجربه تا خانما بدونند نباید توی فروشگاههای سرزمین اجانب و کفرستان ناز کنند.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

به این می گن شکار لحظه ها

شیرین خانم
کیو میگید؟؟ آیا اون بنده ی خدا داشته از لحظه هاش بیشترین شکار رو ورمیچیده یا بنده که این لحظه رو ثبت کردم؟؟؟ بهرحال این شکار کردن نه واسه ی اون بنده ی خدا نون شد و نه واسه ی من آب...

موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

عجب

خب شمام به صورت پنهانی یه حرفی تیکه ای چیزی مینداختین به طرف تا همسرش بفهمه دعواشون جذاب تر بشه

کاکتوس گرامی
مگه بیکارم .... تازه میترسیدم پردعواشون منو هم بگیره.... بعد هم تمامی این اتفاقات در طول چند دقیقه بیشتر اتفاق نیفتاد و من از بس ذوق زده ی این بودم که توی این آخر دنیا دو تا ایرونی رهگذر کجا بودند؟؟؟ وقت نشد تا یه کمی ناخن بزنم شاید شاهد یه گیس و گیس کشی ایرونی وار هم باشم.

موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

امیر حسین شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.amirhb74.persianblog.ir

مشکلاتی دارن این آقایون اونور دیگه . مثلا همین یقه باز ببینید چقدر مشکل ساز میشه ؟ تازه تابستون هم که هست و بعضی اعضا و جوارح دیگه هم معمولا برای آفتاب خوری بیرون انداخته میشن و معضلات آقایون چند برابر . اصلا ببخشید ... من از همه حضار محترم عذر میخوام ولی مرد ایرانی رو از نگاه هیزش توی همه دنیا میشه شناخت ( البته من که پسر پیغمبرم و شما هم که حمید آقا یک پا امام زاده هستین برای خودتون )

امیرحسین عزیز
میخوام خودت بگی که ما مردها چقدددددر مشششکلات داریم ... البته یه چیزیو درگوشی بگم و اینکه: شاید اوّلش یه جاذبه و نکته ی عجیبی داشته باشه ولی کم کم اینقده عادی میشه که دلمون هوای همون چادر و مقنعه پوشان وطنی رو میکنه.

خوشم میاد که رودست من بلند میشید .... کلی زور زدیم تا بگیم «امامزاده ایم» و شما از راه رسیدید شدید پسر پیغمبر!!؟ میگم نکنه توی این بلم بشوتی که هرکسی میرسه یه خط ارتباطی مستقیمی با خدا داره، شما هم کم کم ادعای پیغمبری بکنیدا ... هرچند شما خدای مرام و معرفتید.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

John Smith شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ http://1400days.wordpress.com

سلان. الحمدلله من که هیز نیستم! (به جون خودم!)
اونور هم که بیام کاری به کار محتویات و مستخرجات اونا ندارم!
بگذریم. اولش فکر کردم بد نبود شما یه آشنایی میدادی به ایشون، بعد که در ادامه خوندم ایشون چشمشون کمون شیطونه نظرم عوض شد ( میدونید، این سریالای ماه رمضون به من اثر کرده!).
خوش باشید.

جان اسمیت عزیز
بر منکرش لهههنت که بگه شما بدید ... اصلاً کدوم مرد ایرونیه که هیز باشه ... مطمئنم که درباره ی ایشون هم یه اشتباهی شده و شاید در بحر تفکر و غم و غصه غرق بوده اند و بنده اشتباهی دیدم ... وای ترا خدا ... دیدی که چه تههمتی به یکی از بنده های خدا زدم؟؟؟

البته قصد داشتم که سلامی داشته باشم ولی هم اوضاع قمر در عقرب بود و هم خودم شوک این بودم که این رهگذران اینجا کجا بوده اند و هم اینکه همه چیز در چند دقیق رخ داد و تموم شد و لی من و شما هنوز داریم درباره اش میبحثیم...
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

گلبرگ شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

این جزو شایع ترین مشکلات مردهاست اما نه این که همشون این طوری باشن دیگه باید پذیرفت که در طبیعتشونه ولی کار خیلییییییی سختیه...
پناه بر خدا از دست این ادمیزادDDDDDD:

گلبرگ خانم
نه بخداااا .... اینطوری هم نیست ... اصلاْ این که شما میگید«شایع ترین مشکلات ...» خودش بزرگترین «شایعه» است؟ وگرنه همه ی ما مردها اینقده هم خوب نیستیم .... بعضی هامون خوب تریم ... و بعضی هامون خوووویلی خوووویلی خوب تر. بهههد هم شاید بیشتر از سر تحیلیل روانشناسانه ی اسلامی بوده که ایشون داشتند اینطور به چشم باریک بینی می سنجیدند؟؟ بهرحال منو شما که از دل بنده ها خبر نداریم... خدا کنه تههههمت نزنیم.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

دانایی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

دادا منم اصالتا اصفهونیمیااااا !
چقدر باحال بود این پستت..این آقایون هم که همش تو کار محتویاتن !!! چه در ایران چه در ناف امریکا

دانایی عزیز
از اینکه با یکی دیگه از هم استانی های عزیزم(ولو اصالتاً) آشنا شدم خیلی خوشحالم و در یک کلام :خوشبختم آجی !!!

خاب دیگه .... یادتون نره که ما ایرونیها و بخصوص مردها ... تا کــُنه و ناف یه چیزی رو کشف نکنیم آروم نمیگیریم... اصلاً واسه ی همینه که در این زمینه های مهم عالم بشری، اینقده استعدادهای کشف شده و نشده داریم

خوشحالم که مطلب رو پسندیدید... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

ناشناس یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

آقایون وقتی که می خوان اند فهمیدگیشون رو به نمایش بگذارند یا به اعتراضهای خانمها مارک "ناز کردن" می چسبونند یا فکر می کنند پریوده!! یعنی دیگه بعد از این دو "درک عمیق" خیلی فکر می کنند هنرمندند... چه بسا خانم از رفتارهای آقا و هیزیش قلبش به درد آمده بوده .. چه بسا خانم می دونسته آقا چقدر بی صفاته چه بسا می دونسته هزاری هم اون مرد قربون صدقه بره کافیه که خانم چند روز نباشه اونوقت آقا مطمئننا زیر همه چیز می زنه و جلوی بقیه وانمود می کنه که خانم دروغگویی بیش نبوده و می گه یک طرفه به قاضی نرن و ایشون رو تبرئه کنند بلکه مورد بخشایش قرار بگیره...

ناشناس عزیز
اینطور که از این نوشته تون برمیاد شما نیز از گروه خانمهای محترم هستید و ظاهراْ دل خونی از دست جماعت مردان دارید. راستش چیزی نمیتونم بگم جز اینکه : خدا صبر و آرامشتون بده. بهرحال اینهایی که معتقدید (_هرچند شاید هم نادرست و غیر منصفانه باشند_) بخشی از وجودی مردان است. ولی مهمتر از آن اینکه از خودتان سوال کنید که آیا واقعاً درست تشخیص داده اید؟ آیا ناراحتی باعث این گونه قضاوتها نشده؟ آیا شما از همه چیز اطلاع داشته و دارید؟ و مهمتر از همه آیا خود شما چقدر در این اتفاقات سهم داشته و دارید؟

من قصد ندارم که هبچ کسی را محکوم کنم چرا که حتی اگر از کلّ ماجرا هم خبر میداشتم چیزی نباید بگم و سکوت برای تخلیه ی هرگونه رنجش شما بهترین انتخاب بود ولی یادتون نره که سوتفاهمات همه جا وجود دارد و ای بسا که مردان نیز قضاوتهای نادرستی نیز درمورد دیگران داشته باشند؟ کما اینکه بسیاری از آنها قضاوت صرف نیستند و واقعاً سرشت واقعی زنان است. اینجاست که مردان یــــــا باید آن خصلتها را بپذیرند و کنار بیایند و یــــا گــرد هرگونه رابطه و معاشرت با خانمها نگردند که آزموده را بازآزمودن خطاست. امیدوارم که این ایام خلوت تنهایی سببی باشد بر آرامش دوچندان روح و روانتان. از بابت ابراز نظرتون تشکر میکنم. موفق و پیروز باشید.

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

ناشناس دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ق.ظ

یکی از دوستانمون رانندگی نمی کنه یعنی کلا از رانندگی واهمه داره.. بالاخره چندی قبل دل به دریا زد و اتومبیلی اجاره کرد و زن و بچه اش را به مسافرت برد... در طی مسافرت یک خطر خیلی بزرگ که اگر منجر به تصادف میشد هیچی ازشون نمی موند پشت سر گذاشت ... من با خودم فکر کردم یک بار مسافرت و یک خطر یعنی صد در صد خطا... اگر ریسک منیجمنت خونده باشی متوجه میشی که این کاملا علمیه .. او صد در صد خطا داشت! وقتی با اولین زنی که وارد صحبت میشی متوجه میشی اون آقا بهش پیشنهاد داده همون صد در صده .. دیگه چقدر میشه روی حرفهای اون آقا حساب کرد؟

ناشناس گرامی
قبل از هرچیز ببخشید که بخاطر طوفان و قطعی برق و اینترنت، با تاخیر بسیار پاسخ نظر شریف شما را می نویسم. هرچند ناخواسته وارد دغدغه ی شخصی و تجربه ی شما شده ام و قصد داشتم فقط شنونده باشم؛ اجازه میخوام جوابتون رو براساس تجربه و سطح آگاهی نه چندانم(دقت کنید نگفتم فهمیدگی) عرض کنم.
اگر قرار باشد فقط و فقط براساس یک تجربه ی تلخ رانندگی و یا واهمه ی از آن دیگر رانندگی نکرد؛ که هیچکسی هرگز نباید دیگر رانندگی کند. این درحالی است که تقریباً هرکسی از زمانی که شروع به تمرین رانندگی کرده، به دفعات خطرات بزرگی را از سر گذرانده. منظور چرا نباید همان فرضیه ی علمی را اینگونه تعبییر کنیم که با یک خطر نباید صد در صد خطا نتیجه گیری کنیم؟

بهرحال در زندگی جاری هم باید فرضیات رو نیز در نظر نداشت که ای بسا از سر اتفاق اینگونه شده؟ اصلاً چرا نباید مثبت اندیشید؟ چرا همه چیز را فقط از دریچه ی تجربه و دیدگاه خودمان که ای بسا منفی و یا ناقص است قضاوت کنیم؟ هرچند اگر همچنان برای شما اینگونه موارد قطعی و صد در صد معنی میدهد شما نیز دو راه دارید:
یک_ یا اینکه بپذیرید و در نقطه ای خود را قانع کنید و مثبت اندیش بشوید و روز و روزگار را برخودتان تلخ نکنید یــــــا دو_ هرگز دیگر گرد اینگونه رابطه ها نگردید که باز همان جمله ای معروف میشود«آزموده را باز آزمودن خطاست». بهرحال انتخاب با خودتان و مهم آرامش فکر و درون شماست که سبب باشد کدامین راه را انتخاب کنید؟

تنها پیشنهاد من این است که گاهی مواقع بد نیست این دعای معروف را زمزمه کنیم:«خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم، شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم.» اینجاست که باید خودتان ببینید چه چیزی را باید بپذیرید و چه چیزی را تغییر دهید؟ اگر رفتار آن آقا را میتوانید تغییر دهید که چه بهتر؟ اگر نمیتوانید (چه درست بپندارید و چه غلط) تغییر ایجاد کنید آن را بپذیرید. ولی .... ولی .... ولی همیشه فکر نکنید که فقط تغییر طرف مقابل بهترین راه است و شاید گاهی مواقع این ماییم که باید تغییر کنیم و یا عینک بدبینی را برداریم ... یا با شرایط کنار آییم ... یا به رابطه پایان بخشیم ... یا .... یا

میبخشید که سخنم طولانی شد ... با آروزی موفقیت بیشتر برایتان بهترینها را همراه با آرمش روح و جسم از خداوند میطلبم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مصطفی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام آقا حمید

راستشو بگو : تا حالا برای خودت پیش نیومده

حالا اون خانم صندوقدار متوچه نشد؟ یا اونم همین را می خواست؟


جای من خالی

راستی از اینکه متن را به انگلیسی هم نوشتی ممنون

موفق باشی

آقا مصطفی
من پیرمرد و از این حرفها؟ استغفرالله ... دهنتو آب بکش ... از این گذشته برای هر تازه مهاجری ، اینگونه موارد شاید اوّلش جاذبه یا نکته ی عجیبی داشته باشه ولی به مرور زمان آنقدر عادی میشه که اصلاً متوجه «عمممممق ماجراااا» نمیشند. اتفاقاً دلیل اصلی که بنده شوک شدم همین بود که چطور میشه که یک زوج ایرانی آنقدر در این خارجه زندگی کرده باشند که اقدام به مسافرت بکنند و از دور و بر این کوره دهات ما بگذرند ولی هنوز یک نفرشون چشم و دلش پــُر نشده باشه!!!؟

همانطور که گفتم اینقده این ماجرا غیرمعموله که اگر هم صندوقدار متوجه میشد؛ به خودش شک میکرد نکنه لباسش یا بدنش مشکلی داره یا کثیف شده؟ منظور... هرگز به انگییییزه ی پشت اون چشمای خیره شده فکر نمیکرد. ... از اینکه هرازگاه اضافه کردن متن ترجمه ی انگلیسی مطالب را مفید دانسته اید ممنونم... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نادر سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ق.ظ http://royayeshirinam.blogfa.com

سلام برشما از کنار نجف اباد یعنی اصفهان
شاید بجای فال وتماشا بهتره بگیم مرغ همسایه غازه
البته بی ربط با این شعر طنز پست اخیر من نیست
شاد باشید در بلاد کفر

به به .... یه هم استانی عزیز دیگه!

خـــُبــی؟ سلامــتی؟ احوالدون که خوبس ایشاالله؟ سلامت باشید...
نادر جان قبل از هرچیز خوش آمدی و هرچند بنده به خوش ذوقی شما نیستم ایشاالله که در این سراچه به شما خوش گذشته باشه.
اتفاقاً به دولت سراتون یه سری زدم و مصرع شعر "مرغ همسایه غازه" رو نیز به چشم دیدم و یه جورایی حق با شماست و باید از این ضرب المثل استفاده میکردم و سر نیفتادم .... ولی دیگه دیره و بیخیال.

بنده هم آرزوی موفقیت شما رو دارم و امیدوارم بازم از اینورا تشریف بیارید .... پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

آی حال میداد میرفتید پیششون و میگفتید مشکلی پیش اومده.او نه ببخشید این فوضول بازیها مال مملکت خودمونه

وحیده خانم

البته همانطور که فرمودی این طور رفتارها اینجاها اصلاً رایج نیست. ولی این اتفاق اینقده سریع اتفاق افتاد که وقت هیش کاری نبود و شانس اینو نداشتم بفهمم که چطور از اینورا دارند رد میشند؟
موفق و پیروز باشید
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
از اظهار لطفتان ممنون، فکر می کنم همانطور که گفته اید از صندوق من پاک شده می توانم از شما خواهش کنم یکبار دیگر به این آدرس نظرتان را ارسال کنید
بی نهایت از اینکه قبول زحمت کردید سپاسگذارم.
shahriar2535@yahoo.com

شهریار عزیز
اقدام شد.... موفق باشید.

زهرا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام
پوزش بابت تاخیرم
اونوقت اون آقا چشماش چپ نشد. مردتیکه ایرانیییییییییی!!!!
حقا که ایرانی بود. البته بلا نسبت آقایون............. .
راستی می بینم که خوب از دست این ماه رمضان در رفتینا. سنگ کلیه دفع شد بالاخره بعد از ۸ سال؟!!!!

به به زهرا خانم
یاالله .... تشریف بیارید تو .... دم در بده ... لابد یه چایی تلخ؟

راستشو بخوای اصلاً علاقه ندارم در این مورد تحقیق کنم ... مگه بیکارم؟ یه وقت دکتره میگه که همه چیز عالیه و میتونم روزه بگیرم!!! اونوقت دیگه با چه بهانه ای روزه خوری کنم؟
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدورد ... ارادتمند حمید

باران پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://bojd.blogfa.com

حمید آقا سلام
بابا حالا یه آقای یه اشتباهی کرد چرا بهانه دست جامعه حانمها می دید ؟!

آقا محمــّد
راست میگیا ... ولی دیگه دیر شده و بهانه رو دادم دستشون.... خدا به خیر کنه
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

helia جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ق.ظ

be nazare man kheili neveshtaton bi maze bood

دوست عزیز

ممنونم از ابراز نظرتون و متاسفم که:«نوشته هام خیلی بی مزه اند» بهرحال اینها نهایت تلاش و سلیقه و توانایی بنده است و شرمنده که درویش ندارد بیش.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

دانایی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

آپم ...

ببخشید که این روزها خیلی مشغولم و نشده خدمت برسم.... چشم ! در اولین فرصت .... یا حق!!

بازم مرضه کاظمی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

صدای منو در میاریااا آقا حمید

تعمق اون آقاهه تو حلقم. بله من مرد نیستم ولی به قرعان این محتویاتا همشون یه جورن. فقط یه کم تو سایز و رنگ و مزه متفاوت هستن که اونم قابل چشم‌پوشی هستش .

بعد اون وخ این گسترش تفکر اسلامی ایرانی مردها در سرزمین کفر و اجانب ماجراش چیه؟
نگین قرار ِ در راستای توسعه صادرات غیرنفتی این تفکر و دیدگاه و زوم کردن به محتویات اجنبی‌ها رو صادر کنیم و سهمش رو تو تولید ناخالص ملی بالا ببریم؟

مرضیه خانم
شرمنده ام که دیر پاسخ میدم و بهتره هوووووچی نگم که یه وخ صداتون در نیایادا !!! موفق باشید.
درود و دو صد بدرود

کاکتوس صورتی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

آقا حمید پس کجایین؟ وبتون رو چرا آپ نمیکنید؟

کاکتوس گرامی
شرمنده ام .... در مطلب جدید یه موزولی از علت دیر «به روز آوری» وبلاگ رو متوجه خواهید شد .... موفق باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

EäreNdil سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ

خیلی ممنون به خاطر مطالب جالبتون

دوست عزیز و گرامی
خواهش میکنم .... خوشحالم که مطالب رو پسندیده اید و بهرحال ببخشید که بیشتر از این در حدّ و توان و ذوق و سلیقه ام نیست. امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره. منتظر دیدن رد بیشنری از اسم و نظر شما هستم. موفق و پیروز باشید .
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

شفق سبز سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ق.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

خیلی جالب بودالبته اگه شما اینجا بودید یا باید از صبح تا شب کارتونو ول میکردید و دنبال ایرانیها میرفتید چون ایرانی اینجا خیلی زیاده یا شاید هم براتون عادی میشد
در ضمن اینجا وقتی میریم بیرون باید کاملا مواظب باشیم که هر حرفی رو در مورد کسی بلند نگیم چه بسا اتفاق افتاده شخصی با ظاهری کاملا اروپایی یا حتی سیاه مثل سیاهپوستا به علت ازدواجهای نژادی کاملا ایرانی میفهمند وحرف میزنند.

شفق سبز گرامی
قبل از هرچیز ممنونم که حوصله کردید و نظر خوبتون رو ثبت کردید.
درست میگید و اتفاقاً این ترس رو منم دارم چرا که حتی توی همین غریبستان دور افتاده ای که ما هستیم دیگه نمیشه فارسی فحش و دعا نثار کرد چرا که باید از دانشجوهایی که فارسی رو بلد شده اند ترسید که مبادا از گوشه و کناری پیداشون بشه و ماجرا رو بفهمند. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ



انجمن موسیقی فارابی نجف اباد

http://hamidhaghi.blogsky.com

آآآآآآ
یه عالمه آدم (انجمن) اومده بودند اینجاااا؟؟؟
دمتون گرم ..... موفق و پیروز باشید.درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد