از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

جــُنـبـونـدن قـسـمـت

یک: در گویش عامیانه ی ما نجف آبادیهای ضرب المثلیه که می گه:«قسمت ، قسمت جـُـنـبـون می خواد.» این ضرب المثل به نوعی این معنی رو میده که برای شانس داشتن هم باید تلاشی کرد و قسمت و شانس رو به سمت خوبی ها جنبوند. مدتها پیش در یکی از نوشته ها عرض کردم که خداوند همیشه نظر لطفش رو نسبت به همه داره. بشنوید که ما از اولین ساکنان مجتمع آپارتمانی قبلی بودیم. هنوز کاملاً جاگیر نشده بودیم که مجبورشدیم برای داشتن اینترنت از طریق کابل، بطور اجبار امتیاز حداقل کانالهای تلویزیونهای محلی رو بخریم. ولی همینکه مسئول فنی اتصال اینترنت و تلویزیون آمد؛ مـُخـش رو زدم و اون هم نامردی نکرد و بقیه ی کانالها رو قفل نکرد و به نوعی بیشتر از شصت تا کانال داشتیم. مدّتها گذشت و آروم آروم سروکله ی یک به یک مستاجران دیگر آپارتمانهای اون مجتمع هم پیدا شد. ازآنجا که باید تلاشی می کردم تا هم آنها رو بهتر بشناسم و هم اینکه ارتباط بیشتری ایجاد کنیم؛ می پریدم وسط گود و سر یکی دو تا از اسباب اثاثیه شان را می گرفتم و مختصر کمکی می دادم. در این بین هم در صورت نیاز با یک لیوان آب خنک، یا نوشابه از گلوی خشکشان پذیرایی می کردم و در اولین فرصتی هم که دست می داد؛ ازشون می پرسیدم که اگه فقط به کابل تلویزیون نیاز دارند؟ من براشون وصل می کنم. بدنبال درخشیدن برقی از شادی در چشماشون و ابراز موافقتشون بود که بصورت چهاردست و پا می خزیدم توی زیرزمین کوتاهی که زیر هر ساختمان برای گذر کابلهای برق و تلفن و بقیه ی تاسیساته و کابل تلویزیون آپارتمانشون رو به کابل اصلی خودمون وصل می کردم . همین شروع همسایه بازیهای ایرانی وار سبب شده بود که جمع توی اون آپارتمان خیلی صمیمی بشیم و نه تنها وقتی از کنار هم رد می شیم مثل بـُز سرمون رو پایین نندازیم و احوالی از هم بپرسیم؛ بلکه هرکس بنا به توانایی اش برای دیگران کاری می کردند و جای شما خالی که یکی از آنها با داشتن مزرعه ای کوچک در بیرون شهر، بارها سیفی جات و بادمجون و گوجه و خیار مصرفی خونه ی ما رو بصورت پیشکش تامین کرد. دیگری هم هر از گاهی راهرو و پلـّه ها رو جارویی می کشید و دیگری هم ولو شده بود با یک قیچی کاغذچینی، به گلهای اطراف ساختمون دستی می کشید و آشغالی از زمین بر می داشت. یاد اون صمیمتها بخیر باد. 

 

دو : از وقتی که جامعه ی ایرونیهای شهر محل سکونتمان دوباره به همون تنها خانواده ی خودم رسیده؛ آپارتمان بالایی خالی بود و درست یک هفته قبل از اثاث کشی مون بود که پیرزنی هفتاد ساله ساکن آنجا شد. هرچند در کش و گیر رفتن بودیم؛ به صلاحدید عیال، نه تنها تلویزیون رو براش وصل کردم؛ بلکه چون بخاطر شغلش برای اولین بار بود که از تکزاس به ایالت میزوری آمده بود و به سطح شهرآشنایی نداشت؛ دوسه باری پیش آمد که برای چندتایی خرید و معرفی این چند تا فروشگاه فسقلی شهر، با او همراه شدیم. همین چند برخورد کوتاه و از همه مهمتر آرامش و مثبت اندیشی بی اندازه ی او سببی شد تا در همان مدّت کم، دلبستگی زیادی بین ما ایجاد و برتعداد دوستانمون یک نفر دیگه اضافه بشه. از آنجا که این خانم سخت شبیه به پیرزنیه که در فیلم تایتانیک نقش دوران پیری «رُز» را بازی می کرد؛ اسم او را «ننه تایتانیک» گذاشتیم. هرچند که شانس اینو نداشتم که رزجوان رو ملاقات کنم؛ عوضش این «ننه تایتانیک» ماشینی شبیه به وانت مزدا داره و زحمت انتقال کمی از وسایل ریزه میزه مون رو در همون دو روز اوّل کشید. 

 

 

Gloria Stuart بازیگر نقش سالمندی رز در فیلم تایتانیک 

 

سه: از اونجا که قصد داشتیم به مرور وسایلمون رو به آپارتمان جدید منتقل کنیم؛ از یک هفته زودتر به یکی از همسایه های محله سپرده بودم تا اجازه بده تا تریلرش رو که برای حمل قایق از اون استفاده می کنه؛ به عقب ماشینم وصل کنم و با آن بتونیم وسایل بزرگترمون رو به آپارتمان جدید منتقل کنیم. ولی درست وقتی که موقع عمل رسید و بهش زنگ زدیم؛ بیرون شهر بود و صلاح دیدیم تا برگشت او، آروم آروم وسایل رو به بیرون از ساختمان منتقل کنیم تا به محض رسیدن او، سریع بارگیری کنیم . هنوز از بیرون بردن یکی دوتا از تیکه های مبلمون فارغ نشده بودیم که یکدفعه دیدم «ننه تایتانیک» بدون اینکه ما چیزی گفته باشیم؛ وانتش رو کنار وسایل پارک کرده و دوتا از مردهای همسایه هم با کسب اجازه از عیال، وارد آپارتمان شدند و هرکدوم چسبیدند به یه تیکه از وسایل و خلاصه ی کلام …. هنوز غروب نشده، همـّتی کردند و دو سه روزی خستگی اثاث کشی ما رو از روی شونه ی منو عیال برداشتند. درسته که از «خرافتادم و کـلید روزی و شانس رو جـُـستم» ولی شما بگید: «آیا شانس و اقبال هم قسمت جنبوندن می خواد یا نه؟» ببخشید که این نوشته ام بیشتر رنگ و بویی عمومردکی(خاله زنکی) داشت. منتظر نظرات خوبتان هستم. موفق و پیروز باشید. درود و دو صد بدرود … ارادتمند همیشگی حمید

نظرات 19 + ارسال نظر
مرضیه کاظمی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

اول از همه سلام و خسته نباشید و منزل نو مبارک و اینا
دوم و بعدش اینکه بله، کلا به نظر من آدم باید هم خودش رو هم شانس و اقبال و بخت و روزیش رو بجنبونه اونم چه جنبوندنی. اینکه بگیم تقدیر و سرنوشت ما از قبل نوشته شده هست و تغییرناپذیره به نظر من درست نیست و کسایی که به این موضوع اعتقاد دارن، تنبلی و بی‌اراده بودن خودشون رو ثابت می‌کنن. از قدیم هم گفتن از هر دست که بگیری از همون دست می‌گیری. البته نباید به محض اینکه کمکی کردیم منتظر جوابی از طرف مقابل باشیم. ولی به هر حال هیچ چیز تو این کائنات-چه خوب و چه بد- بدون جواب نمی‌مونه.
به هر روی، حمید آقا، امیدوارم شما و عیال و باقی خانواده‌تون همیشه سلامت باشین و دماغتون چاق و روزگار به کامتون باشه. کاری چیزیم داشتین خدایی تعارف نکنین.

همشهری خوبم
راستش رو بخوای هنوز که هنوزه خسته ی کارهای آماده سازی خونه ی جدید و باغچه گیری و ... هستیم ولی ممنونم از ابراز محبتـّتون.

بنده هم دقیقاً با نظر شما موافقم و گاهی ایرونیهای زیادی رو می بینم که خودشون رو قرنطینه کرده اند و با هیشکی رفت و آمد ندارند و دائم دارند غــُر می زنند. این درحالیه که ماها خارجی هستیم و این ماهاییم که به کمک و معاشرت و همصحبتی اونا نیاز داریم و باید خودمون رو با فرهنگ و عادتهای مردم و کشور مقصد وفق بدیم. و تا تلاشی نکنیم و بخت رو رقم نزنیم؛ همونی خواهد بود که هست.
از بابت اعلام آمادگی ات برای همیاری هاتون نهایت تشکر دارم و فقط هروقت راهی زادگاهمون شدید؛ به جای من یه بستنی فالوده ی وطنی بزنید توی رگ و حال خوبش رو نثار روحم کنید؛ عالیه. سلام به خانواده ی محترم برسونید و موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

حمید آقا شما با این اخلاق گلتون(داستان اوندفعه رو نا دیده میگیرم)نجنبونده هم اقبال میاد سراغتون
ولی خداییش این ایرانی بازیها(کابل و ابن حرفها)کار نده دستتون

وحیده خانم
ای بابا ... شما هم که چقدر با همه چیز ولو داستانهای چرت و پرت من جدی برخورد میکنید .... گفتیم که چیزی گفته باشیم وگرنه"غیبت عشقه که ما رو می کشه/ سیل بی رحمه که بهار رو میکشه"

از بابت کلمات خوبتون تشکر می کنم و دلتون درست که اینجا شهری است کوچک و از بس اتو کشیده برخورد می کنند این ایرانی بازیهای ما هم تا حالا به خیر گذشته... کجایی که ببینی که چه راحت میشه حتی پلیس هاشون رو هم پیچوند چه برسه به پیچوندن یه سر سیم تلویزیون به یه کابل اصلی .... اصلاً کی گفت که من بودم؟؟؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

ولی یه چیزی یادم رفت بگم برا بعضیها شانس، جنبودن میخواد.
بعضیها نجنبوندن هم شانسه چنبره زده در خونشون.ول کن طرف هم نیست.
اما اما ....................مال بعضی ها هر چی میجنبونن ،نمیجنبه

وحیده خانم
هرچند که نمی تونم با قاطعیت با نظر شما موافق باشم ولی به نظر من حتی همون چیزایی هم که بعد از کلی "جنبوندن قسمت" بازم سر راه هرکسی قرار می گیره؛ از طرف خداوند بهترینهاست(عسا اَن تـَکـَرهوا شیاً، فـَهــُوَ خیرٌ لـَکــُم =چه بسا چیزهایی را بد بپندارید؛ درحالیکه خیر شما در آن است: قرآن کریم) لذا رضا به داده بده و خــُرده مگیر. این نیز بگذرد و چون میگذرد ما را غمی نیست.
برایتان قسمتی بی نهایت خوب آرزو میکنم که هوووشکی نتونه حتی با بمب اتمی از درب خونه ی شما تکونش بده!
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ بابا ای ول به این همسایه ها ایرانی ها که رو سیاه شدن تو کمک کردن . اسم اسباب کشی بیاری همه کمراشون درد می گیره و به روی مبارکشون نمیارن

شیرین خانم
این قضیه ی همیاری کردن یا همیاری نکردن همسایه ها، چیزی ایست که همه جای دنیا وجود داره. بخصوص توی آمریکا که هرکسی راه خودشو میره و حتی نزدیک ترین اقوام هم سر نمیفته که بخاطر نسبت فامیلی که دارند؛ کمکی برای آنان باشند. چیزی که اهمیت داره اینکه ما خودمون تلاشی داشته باشیم تا دل اونا رو بدست بیاریم و با صمیمتی که ایجاد می کنیم؛ در موقع نیاز بتونیم روی کمکشون حساب کنیم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مینو سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ

با سلام
بنظر من خوش شانسی و بد شانسی بیشتر از اونکه معلول علتهای ناشناخته باشه دستاورد تفکر واندیشه ی هر نفر درباره ی خودشه افراد خوش شانس متولدنمیشن بلکه خودشون تو مسیر زندگی با تلاش وکوشش اقبالشونو
به سمت خوبی سوق میدن ضمنا ازقدیم هم گفتن تو نیکی
میکن ودردجله انداز که ایزد دربیابانت دهد باز
اینا همش از نیت صاف و کارهای خوب خودتونه
موفق باشید

مینو خانم
شعری که در متن نوشته ای دقیقاً بیانگر همه ی سخن منه. تا خودمون نخواهیم که با دیگران بیشتر ارتباط داشته باشیم و به اونها نزدیک بشیم؛ محاله که دیگرون هم احساس صمیمیتی نسبت به ماها داشته باشند.
اونچه که هست هرکسی سرش توی لاک خودشه و راه خودشو پیش میره و بالاخره یکی باید قدم اوّل رو در راستای نزدیک تر شدن به دیگران برداره. سخن من اینه که اگر دیگرون چنین نمی کنند؛ چرا ما قدم اوّل را برنداریم. بخصوص ماهایی که در غربت تنهایی زندگی می کنیم و بعد از خدا نمی تونیم روی کمک هیشکی دیگه حساب کنیم مگر اینکه زمینه ی آن را ایجاد کرده باشیم؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

سارا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.pegah-parsa.persianblog.ir

منم موافقم که قسمت قسمت جنبون می خواد ولی همیشه هم اینو درنظر دارم که هر چی تا حالا خدا برام خواسته بهترین بوده پس بهش توکل می کنم و خیالم جمعه که برام بهترینا رو می خواد

سارا خانم
قبل از هرچیزی خیرمقدم بنده رو بپذیرید و ایشاالله که ردپای بیشتری از شما ببینیم.
بنده با شما کاملاً موافقم و به نظرم حتی اون چیزایی هم که در وهله ی اوّل بدشانسی ما به نظر می رسند؛ در طول گذر زمان ثابت خواهند شد که خیر ما در آن بوده و خداوند بالای سر هیچوقت بد بنده هایش رو نخواسته و نخواهد خواست.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

me سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

pls check your contact me comment.

چشم
در اولین فرصتی که دست داد در صورت نیاز و اینکه بتونم کاری براتون بکنم اقدام خواهم کرد. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

گنج حضور چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ق.ظ http://ganjehozor1.blogfa.com/

سلام
منزل نو مبارک
ان شاالله که خستگی ها در رفته باشه و با ورود به خانه جدید، فصل جدید رشد در زندگیتان آغاز شود.
اون ضرب المثل شما می شود همین که : تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز...
الحمد لله که مصداقی از اخلاق نبوی را در شما دیدم.
التماس دعا
موفق باشید

گنج حضور عزیز
بنده قبل از هرچیزی تشکر میکنم که بنده رو فراموش نکردید و باز سری زدید ... منم امیدوار که فصل جدیدی که فرمودید شروع شده باشه و اگه روزگاری ، جایی ، چیزی در دجله انداخته ایم؛ زمان بازخورد آن فرارسیده باشه.
از همه ی آرزوها و کلمات خوبتون تشکر میکنم . موفق باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیبه چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://agri-biotechnology.blogfa.com

سلام استاد گرامی
امیدوارم خوب باشید.
به نظرمن همه چیز بستگی به خودمون داره،نه اینکه تقدیر و قسمت رو قبول نداشته باشم ولی سهمش رو توی رقم خوردن سرنوشت ناچیز میدونم.
یه آقایی رو میشناسم که به دلیل اشتباهات خودش،مشکل براش پیش میاد وقتی ازشون میپرسی چرا این اتفاق افتاد...
یه چند باری میزنه به پیشونیش و میگه:هی هی... امان از پیشونی نوشت!!!!!!
اعتقاد به این موضوع شده دلیل توجیه اشتباهات!
.....................
خوش و خرم باشید

نسیبه خانم
البته حرف شما درسته و یه کمی هم باید به فرهنگ رایج نظر کرد. وقتی فرهنگ سنتی و رایج اینطور تلقین میکنه که هرچی به سرمون میاد تقدیره و هیچکدام از تلاشهای ما مثمر ثمر نیست .... همین میشه که دست ظلم ظالم رو هم منتظریم همون دست تقدیر کوتاه کنه و همه چیز رو میسپاریم به دست خدا.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مصطفی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ

با سلام خدمت اقای قضایی عزیز
خوبید خانواده چطورند ؟
من تمام نوشته هاتون و دنبال می کنم .عطشم برای وب گردی با نوشته های شما بیشتر شده .اگر یه لطفی کنید و چندتا وبلاگ معرفی کنید ممنون میشم

آقا مصطفی
گــُلم هزارون هزارون وبلاگ وجود داره که هرکدومشون هم سبک و سیاق خودشون رو دارند و درباره ی یه موضوع خاصی می نویسند. بنده نمیدونم که سلیقه و موضوع مورد علاقه ی شما چیست و بعد هم خودتون باید بگردید و اونایی رو که دوست دارید پیدا کنید.
پیشنهاد میکنم به همین قسمت نظرات اگه توجه کنید میبینید که بعضی از دوستانی که وبلاگ دارند؛ لینک آن را همزمان جهت استفاده ی دیگران منتشر کرده اند. شما اگه روی همون آدرسی که در آخر نظرنوشته ی اوناست کیلیک کنید؛ به وبلاگ اونها راهنمایی میشید و بدین شکل وبلاگهای دیگه و دیگه و دیگه و خلاصه ی کلام یه روز به خود میایید و میبینید دیگه اصلاً سراغی از حمید نگرفته اید

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید
خوبه که با بقیه گرم میگیرید و خارجی بازی درنمیارید
ولی اونی که شما میگید شانس نیست...همون نظر خدا بگیم بهتره والبته جواب محبتی که در حق همسایه تون کردیده!

خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
چه توصیف قشنگی به کار بردید ... خارجی بازی!؟ جدن=جداْ هم راست میگیا ... این ماهاییم که خارجی هستیم و باید خودمون رو با فرهنگ و اخلاق این کشور وفق بدیم.
از بابت همه ی کلمات خوبتون تشکر میکنم. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مجید چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام به اقاحمید گل
من یه مدت نبودم بی اپارتمان شدی؟؟؟؟ هی روزگار خوبه چند ماه نبودما...یه اپارتمانو نتونست نگه داره...دی: شوخی

خوبی شما؟میبنم که حسابی دستت به جمع و جور کردن وسایل بند بوده؟خب یه زنگ میزدی ما هم میومدیم کمک...

اپارتماننننننننن جدید رو کی بیایم شرینیش رو بخوریم؟ من به همون نون گوشت شتر راضیم...اونم بقل رودخونه...دی:

امیدوارم همیشه شاد باشی و موفق...راستی یادم رفت رز جووون هم الان دیگه پیر شد رفت...هییییییی روزگار ..

آقا مجید
خودت چی؟ با اینکه هی میام و میرم انگار نمیخوای به خونه ی وبلاگ خوبت دستی بکشی؟ نه؟
قدمت روی چشم .... هروقت دلت خواست؟ منتها فکر کنم دوسال عمر تلف کنی سربازی و بعد هم یه موزولی وقت واسه ی گرفتن ویزا باعث میشه که گوشت شترا خراب بشه ... لذا بنده میزنم توی رگ و قــُربت میکنم به روحت؟ این خوبه؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مجید پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام
خب راستش دستم بند بودش دش دش
یعنی؟خب چرا خودت میخوای بزنی تو رگ ادرس میدم بفرست برام تا یه هفته میرسه..

برات دعا میکنم که ایشاالله همیشه دست و دلت به چیزهای مثبت و خوب بند و گرم باشه. بههههد هم روی چشمم!!! کیو میترسونی؟ شما فقط امر بفرمایید؛ کی گوش میده؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

ملودی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ق.ظ

من عاااشق این حس صمیمیت ایرانی هستم...هرچند که تو ایران خودمون خیلی داره کم می شه اما بازم زیباست

ملودی عزیز
همه چیز دست خود ماست. این ماییم که خارجی هستیم و اگه بخواهیم با فرهنگ اینجا هم خو نباشیم در اصل رفتارهای خارجی بازی در آورده ایم ... اینان نیز آدم اند و معنی محبت رو میفهمند و این ماییم که بارها به اونها نیاز داریم و چه بهتر که ولو از سرآینده اندیشی هم هست؛ خودمون رو به اونا نزدیک تر کنیم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

حقی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

خود خودتی اصلا با عکس دومی فرقی نکردی

دار امشب در سر رو دانلود میکنم

راسی یادته با اقای ایرجی در تالار شریعتی برنامه اجرا کردید ایرجی گند زد کاملیا که انوقت کوچیک بود هم فهمید و گفت ای بابا بد جوری ضایع شد؟!

حقی جان
کیو میگی؟ اینجا که عکسی از من نبود که ... بابا این آدم زنه ... تازه اش هم از نوع پیر چرکوندی؟؟؟
راستش در مورد اون خاطره چیزی یادم نیست و هرچی هست کارمن همیشه همین بوده که یا خودم گند بزنم یا همراهام رو به گند زدن بکشونم و شاید اونروز هم تقصیر من بوده؟
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نازنین سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ

عمو حمیدمخلصیم همشهریتونم جای شما توی نجف اباد سبز

همشهری گرامی ام
نازنین خانم
بنده کوچیک شمام.... امیدوارم که شما در بهترین به سر ببرید و بقول معروف دوستان جای ما باشند... دلتون شاد و سرتون سبز و آبتان سرد و نانتان گرم باد. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

شفق سبز سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ق.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

بله من معتقدم که اولا ایرانی ها هر جا که باشند با اون صفت خونگرمیشون میتونن خیلی کارا بکنن دوما همونطور که دوستان گفتن با هر دستی بدی با همون دست میگیری و واقعا همینطوره.
سوما از محبت خارها گل میشود.
تجربه ای که خودم نه یک بار بلکه چندین بار داشتم این بوده که چون کلا سوئدی ها دیر با کسی دوست میشن و خیلی سختشونه به غریبه نزدیک بشن خیلی طول میکشه تا بهشون نزدیک بشی مثلا سر کار همکاری داشتم که اول مثل برج زهر مار بود اصلا اوائل حتی سلام هم نمیکرد ولی با مهربونی و محبت تونستم بهش نزدیک بشم و محبت کردنو بهش یاد بدم طوری که الان وقتی مرخصی میرم یا مریض میشم همش بهم زنگ میزنه و اظهار دلتنگی میکنه.

شفق سبز گرامی
در مورد سخن اوّلتون بنده کاملاً موافقم و جداً هم بنده هرچی داشته و دارم فقط و فقط از سر دعاهای خیر و انرژی های مثبت دیگران است و سعی میکنم همیشه این باور رو در خودم زنده نگهدارم که از هردستی بدم؛ دست و پا پس میگیرم.

بذار یه چیزی رو اعتراف کنم که از وقتی اومدیم توی این آپارتمان دوبلکسی که فقط یه زن و شوهر همسایه مون هستند؛ هنوز که هنوزه نشده یخ این برجهای زهر مار رو آب کنیم .... آخه اگه منم بدپیله ام ؛ دخل اینها رو ه میارم ..... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شفق سبز چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ب.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

با سلام به شما من مطمئنم شما میتونید یخاشونو آب کنید چون هم ایرانی هستید هم متولد 1347 و از همه مهمتر آصفهانی حتما موفق میشید

اینطور که میفرمایید ولو شده با کتک و یه چهارلیتری بنزین و یه کبریت هم شده میتونم یخشون رو آب کنم؟ !!؟؟؟ حالا چون اینطور پیش بینی میکنید امتحان میکنیم تا ببینیم چی پیش میاد؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

امیلی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ب.ظ

بابا معنی ضرب المثل تو نیکی می کن ودر دجله انداز چیه خسته شدم از بس گشتمjavajavascript:void(0);script:void(0);javascript:void(0);javascript:void(0);javascript:void(0);javascript:void(0);javascrjavascript:void(0);ipt:void(0);javascript:void(0);javascript:void(0);

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد