از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

سیرک و معرکه گیری

این روزها عازم شهر محل سکونت برادرم(اوماها) شده ایم تا علاوه بر اینکه جشن تولـّد سه سالگی دخترکم «فرین» را در کنار هم باشیم؛ بلکه در فرصتی که دست داد از یک نمایشگاه ساخت مجسمه های تجسـّمی و نیز نمایش یکی از بزرگترین سیرکهای آمریکا به نام Ringling Bros. & Branum & Biley لذّت ببریم. جای شما تک به تک دوستان مخصوصاً خودی خودت خالی که حسابی آموزشی و دیدنی بود. راستش قصد ندارم دراین باره چیز زیادی بنویسم که خوشبختانه هم شما دوستان اطلاعات بالایی دارید و هم اینکه «شنیدن کی بـوَد مانند دیدن!؟». در عوض اجازه میخوام همزمانی که شما دوستان مشغول دیدن چندتایی عکس از مجسمه های شنی و سیرک هستید از گذشته ها یادی بیاورم تا بدینوسیله مـزّه ی خاطرات گذشته را زیر دندان احساستان تازه کرده باشم. 

 

 

         فضای عمومی نمایشگاه مجسمه های شنی 

 

اون روزهایی که تلویزیون و حتی برق، آنچنان رایج نبود؛ یکی از بزرگترین سرگرمیها دیدن نمایشی بود به نام «معرکه گیری» که در گوشه و کنار شهر و ای بسا درجوار گورستان قدیمی شهر برگزار می شد. جارچی شهر(خان پـُر کنی) سوار بر دوچرخه اش فریاد زنان در کوچه ها می چرخید و همه را دعوت به دیدن برنامه می کرد. در ساعت مقرر ملـّت بیکار و ندیده تر از خودم، حلقه ای را تشکیل می دادند و آقای پهلوان معروف با آن هیکل گــنده و صورتی پر از ریش و پشم و لباسهای نه چندان تمیز، ماشین (وانت بار یا شورلت قدیمی) پر از آت و آشغال خود را پارک می کرد و اولین اقدامش پیاده کردن چندتا جعبه ی چوبی کوچک و بزرگ در وسط میدان به بهانه ی نمایش «مارهای بزرگ و خطرناک» بود. 

 

 

   فضای بازی و ساخت مجسمه ی شنی توسط بچـّه ها 

 

آنچه که بود؛ این تبلیغ نمایش مارهای بزرگ و خطرناک، از بزرگترین عواملی بود که مردم کنجکاو را متقاعد به ایستادن هرچه بیشتر می کرد. در این بین اگر کمک کار و دستیاری نیز درکار بود؛ پرده ای که نبرد رستم و سهراب بصورت ناشیانه ای برآن نقاشی شده بود؛ بربدنه ی ماشین آویزان می شد و با کمک بچــّه مـُرشد(دستیار) مجلسی هم «پرده خوانی» می کردند و سپس بقیه ی نمایشها اجرا می شد از جمـله: نشان دادن قدرت بدنی (کشیدن ماشین با دست؛ خوابیدن و گذر ماشین، بستن زنجیرهای کت و کـُلـُفت به دور بازو و زور زدن برای پاره کردن، پرتاب وزنه بر بازو و سینه) قاتی کردن محلول شیمیایی (مثل فنال فتالئین) با محلول بیرنگی از خانواده ی «بازها» و نشان دادن معجز و ساخت چایی قرمز رنگ!!! و سرانجام نمایش مار. 

 

 

    برزگترین شهر ایالت نبراسکا=محل برگزاری نمایشگاه 

 

بماند که حتی زمانی هم که آقای پهلوان می رفت تا ملـّت سخت به هیجان آمده و خسته را با نمایش مارهای خطرناک که یا از نوع مارهای غیر سمـّی و یا افعی ها بودند و اصلاً توانایی نیش زدن ندارند؛ سرگرم کند؛ دو چیز حتمی بود. اوّل: به هربهانه ای از بچــّه مـُرشد می خواست تا «کلاه گردانی» کند تا مردم هرچه تمایل دارند پول درون آن بریزند. بنده ی خدا هم قانع بود و از پول خـُرد توجیبی گرفته تا اسکناس «یک، دو یا پنج تومنی» و بیشتر را قبول می کرد. دوّم: بیرون کشیدن چندتایی حیوان دیگری مثل خارپشت و موش از درون جعبه ها و ای بسا که میمونی دست آموز هم درکار بود و کمی هم «انتر بازی» در می آورد و سوال معروفی را می پرسید که: جای دوست کجاست و جای دشمن کجا؟ صد البته انگشت میمون بود که برروی چشم و زیر دم خود می رفت و مردم را میخنداند. 

 

 

                ماکت قطار ساخته شده از شن و آب 

 

در این بین هم جناب پهلوان(درویش!) در هر فرصتی که دست می داد؛ تجارتی هم به راه می انداخت و پول مردم بیچاره را به هربهانه ای به جیب می زد. از جمله: فروش انواع طلسم دور کننده ی شیطون و اجنـّه، مهره ی مار برای بازشدن بخت و اقبال، دعا و حرز برای دور کردن چشم زخم(شور) نااهلان که به بازو بسته می شد، آب مقدّس و روغن و معجونهای شفابخشی که حتـّی در انگلیسی هم با همین مفهوم معروفه به نام «روغن مار» Snake Oil و ….  

 

 

             مجسمه ی شنی شخصیتهای کارتونی 

 

سرانجام هم بیرون کشیدن مار برای لحظاتی و بعد هم به بهانه ی فرارسیدن غروب و صدباره خطرناک شدن و حمله ی مارها، بلافاصله معرکه را جمع می کرد و راهی می شد. البته من یکی بیشتر از این خبر ندارم که این آقایی که یه ریز از رشادتهای رستم و ابوالفضل دم میزد و از مردم دائم میخواست تا بلند بگند: یاعلی! شب را در کجا به سر می برد و آیا سر سفره اش، ماست و خیار و عرق سگی هم وجود داشت یا نه؟ ولی قبل از اینکه شما به دیدن بقیه عکسها بپردازید منم به روش همون معرکه گیرها داد می زنم که «ببینم کدوم شیرپاک خورده ای اولین چراغو روشن می کنه و نظر می نویسه؟ الهی هرچی که می خواهید خدا بهتون بده، علی یار و یاور اونهایی باشه که نظرات بعدی رو می نویسند» … موفق و پیروز باشید… درود ودو صد بدرود … ارادتمند حمید 

 

 

         شپش گیری و پنهان کردن موز توسط میمونها 

 

 

                 ماکت شنی شخصیتهای کارتونی 

 

 

         تقدیم گــُل خدمت شما توسط ماکت فیل شنی 

 

 

          بازهم حیوانات امّـا غیرشنی = ورودی سیرک 

 

 

         توضیحات علمی درباره ی حیوانات قبل از سیرک 

 

 

               دستفروش بازار مکـّاره ی سالن سیرک 

 

 

           یکی از بچـّه مرشدهای معرکه گیری(سیرک)!! 

 

 

         بچــّه مـُرشد !!! اون کلاهـــو بگـــردون ن ن ن!!! 

نظرات 26 + ارسال نظر
مینو سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ

سلام حمیدآقا
ایول که خودم اولیش بودم
واقعا عکسای جالب وقشنگی بود حالا شماهم هیییییییییییییییی دل ماروآب کن
موفق باشید

مینو خانم
امیدوارم که در همه ی زندگیتون اوّل بوده و باشید .... با این حال دمتون گرم که اولین چراغ رو شما روشن کردید و ایشاالله قدمتون خیره و همینطور دیگرون میاند و یه چهلچراغی از افتخار حضور دوستان برسردر این سراچه روشن میکنیم.
خوشحالم که مطلبو دوست داشتید و درضمن باور کنی بنده قصد ندارم که دل شما رو هییییی آب کنما .... بیشتر میخوام چشمتون رو با دیدن عکسهای جدیدتر نوازش بدهم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

احمد - ا سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ق.ظ

اییییییییییییییییییییییییی حمید آقا ، کجایی کاری ؟!
امروز آن سیرک بازان محلی کشور داری می کنند .
متشکرم از اینکه مارا هم به شهر (اوماها) بردی تا علاوه بر اینکه در جشن تولـّد سه سالگی دخترکت «فرین» در کنار هم باشیم و آن همه و همه اطلاعات و عکس های دیدنی برایمان به ارمغان آوری .

احمد آقا
گــُلم ... بیشترشان بجای سیرک بازی کردن خود بازیچه ی معرکه گیرهای دیگرند و خود ندانند ... پارسال این روزها نوّه ی بنیانگذار را گریاندند و امسال نوبت دیگری تا هو شود و این رشته سردراز دارد و آسیاب به نوبت، ولو من نباشم؟
خوشحالم که مطلبو پسندیدید و قابلی نداشت.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مینو سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ

با سلامی دوباره
میبخشید یادم رفته بود تولد فرین جون مبارک باشه
انشالله تولد صد سالگیشو جشن بگیرین
ازطرف منم یه ماچ آبدارش کنین
فرین تولدت مبارک

مینو خانم
متشکرم .... ممنونم ... خیلی محبت دارید و اصلاً واسه ی این همه محبتی که داشتید بنده «ننه ی فرین» رو هم ماچ میفرمایم... خوبه؟
درود و دو صد بدرود

مامان پارساپگاه سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://pegah-parsa.persianblog.ir/

سلام امروز با وبلاگتون آشنا شدم خیلی زیبا می نویسید که البته نتاثر از استاد بودنتون در زبان فارسی هست ...
تولد دختر گلتون فرین عزیز مبارک

سرکار خانم مامان پارسا و پگاه
قبل از هرچیز خیلی خیلی خوش اومدید .... ببخشید که دستم کوتاهه و نمیتونم بهتر از این از شما پذیرایی کنم ... ترا خدا تعارف نکنید و خودتون خوش بگذرونید ... بهرحال بیشتر از این در چنته ندارم و امیدوارم که به شما خوش بگذره.

از بابت تشویقها و آروزی خوبتون برای فرین تشکر میکنم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مرضیه سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

1- سلام
2- خوب می‌باشید و همه چیز آروم می‌باشد؟
3- اوباما چطوره؟
4- پدر من راجع به معرکه‌گیری پهلوانان نجف‌‌آبادی یه چیزایی می‌گفت ولی اصلا" با اینا نامسلمونا قابل مقایسه نیست به خدا
5- این بچه مرشد اصن حجابش مناسب نیست و درویشا نمی‌تونن چشاشون رو درویش کنن
6- مجسمه‌‌ها زیبا هستن دستشون درد نکنه
7- تولد دختر نازنینتون مبارک
8- نتایج لاتاری رو کی دوباره اعلام می‌کنن؟
9- اینجا هوا ابریه اونجا چطور؟
10- خدانگهدار

مرضیه خانم
1- دو صد سلام
2- به دعاهای خیر شما ... ظاهر قضیه اینطور نشون میده که همه چیز آرومه.
3- بهتر از منه ... شایدهم نه؟
4--دختر جان .... اینهایی که دیدی به روزآوری شده ی همون معرکه گیرها و بچــه مرشدهای قدیم اند ... خیلی سخت نگیرید.
5- راستش خیلی خواستم به راه راست هدایتش کنم ولی ظاهراً اون خونه اش جای دیگه ای بود و پیچید و رفت ... حالا اگه بازم دیدمش یه کمی اسلامی وار نصیحتش میکنم.
6- خواهش میکنم ... من فقط عکساشو منتشر کردم و هنردست دیگرون بود و دست اونا هم درد نکنه
7- از بابت آروزی خوبتون تشکر میکنم.
8- بعد از بیست و چهارم تیرماه.
9- والله چیزی که هست بلم بشوتی هوا ... یه لحظه بارون ... یه لحظه ابر. ولی این روزها حسابی گرم و مرطوب.
10 - دست حق نگهدارتون ... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
تولد تولد تولدش مبارک ،‌بیا ...
آقا آدم بغل ساحل میره و فقط از شنها عکس میزاره.....

شهریار جان
جالبه که شهر «اوماها»(ایالت نبراسکا) از هرچه دریا و دریاچه است؛ دور است و فقط «رودخانه ی میزوری» در میان آن روان است. من خودم هم مانده بودم که این همه شن را از کجا آورده بودند؟ و سخت متعجب که این مجسمه ها را با چه ترفندی و فقط با استفاده از آب ساخته بودند؟ باور کنی یا نه؟ اطراف آن همه زیبایی مجسمه های شنی چیز قابل دیدنی نبود وگرنه چشمان زیبایتان را به دیدن آنها مهمان میکردم.

از بابت آرزوی مبارکی تولد فسقلی هم تشکر میکنم. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

زهرا چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام حمید عزیز
من خیلی شرمنده ام که دیر سر می زنم. ولی باور کن دورا دور جویای احوالات هستم. خوشحالم که از اون گردباد میزوری سالم به در بردید. و اما در مورد مجسمه های شنی باید بگم من عاشق این مجسمه هام. و سیرک هم که جای خودش رو داره. می بینم که حسابی خوش می گذرونید. راستی تولد دختر کوچیکت هم مبارک . خیلی دختر دوست داشتنیه. خدا حفظش کنه.
این معرکه ها هنوز هم توی محله های پایین شهر برپا می شه و هنوز هم همه با ذوق و شوق تماشا می کنند و جالبتر که همچنان دورشون شلوغ میشه.
شاد باشید و خوش

زهرا خانم گرامی
شما خودتان بهتر میدانید که عالم وبلاگنویسی و وبلاگــخوانی بحث خواستن یک طرفه است و از هرچه معاملات دنیای مادی دور است و هیچ توقعی نیست که برای هر «روندی» منتظر «آیندی» هم باشیم.
همینکه هر از گاهی وقت کنید و یادی هم از ما داشته باشید عشق است؛ چه برسد به اینکه ردی هم از اسم و نظرتان جهت تزئین این سراچه بگذارید.

فرموده اید «حسابی خوش میگذرانیم» و میدانید که همیشه تلاشم برآن بوده است تا نه تنها غمخوار دوستان باشم بلکه درد خود را نیز برای خود داشته باشم و سعی کنم لذت و یا لبخندی بر دل خوانندگانم بگذارم ... بقول قدیمیها«چهار دیواری دور هر خانه است؛ وگرنه هرکسی مشکلات خاص خود را دارد». از بابت آرزوی مبارکی تولد فسقلی تشکر میکنم. موفق و پیروزی ازآن شما.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

اتی چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ http://2ashegh-1eshgh.blogfa.com

سلام استاد عزیز....
میگم این معرکه گیری ها هنوز هم در سراسر دنیا با نام نمایش های خیابانی به چشم میخوره منتها بچه مرشد هاش کمترن نه؟؟؟
میدون دام در امستردام هر روز محل برگزاری این معرکه گیری ها بود...

اتی گرامی
قبل از هرچیز ببخشید که وقت نشده خدمتتون برسم و الان برای اینکه یادم نره؛ لینک وبلاگ خوبتون رو در لیست وبلاگ خارجکی ام اضافه میکنم تا باز فراموش نکنم .... بهرحال ... داشتم میگفتم که:

اون معرکه گیریهای خارجکی کجا و این «مار» از قوطی درآوردن ها کجا؟ بهههد هم یادت نره این جور نمایشها مال خودمونه و اینها تنها کاری که کرده اند اینه که «بچــّه مرشد»ها رو «به روزآوری» کرده اند. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

زهره چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام حمید خان
عکس ها فوق العاده زیبا بودند ولی خداییش با متن همخونی نداشتند که هیچ یه جورایی پارادوکس هم هم بودند.عکسهای مدرن و شاد در کشور کفر با شرحی از قدیم در کشور اسلامی خودمان .
ولی در مجموع لحن نوشته و نگاه عکس ها می گوید حمید خان ما شاد و سر حال برگشته.خدا را شکر
تولد فرین مبارک.
ما همسفرای خوبی هستیم.قول میدیم اذیت نکنیم .باز هم ما رو ببر سفر.
یک کلام:ما سفرنامه می خواهیم یاالله

زهره خانم
من که اوّل نوشته ام توضیح دادم که قصد دارم مزّه ی خاطرات گذشته را زیر دندان احساساتان تازه کنم... یه جورایی داشتم آلبوم عکس نشون میدادم و از گذشته ها یادی میکردم و شاید همین تناقض متن و عکس یه جورایی تجربه ی جدید باشه که البته انگار برای شما خیلی همخوان و مطلوب نبود که در این صورت پوزش میخوام.

از بابت آروزی خوب مبارکی تولد فرین هم تشکر میکنم و چشم!!! اگه نصیب شد بازم با سفرنامه یا مطالب جدید درخدمتتان خواهم بود.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ق.ظ

اقا این معرکه گیر کجاس ؟؟بچه مرشد جدید نمی خاد؟؟؟کاسه گردونی هم بلدیم هر کار خواست بلدیم فقط اسم ما رو بنویسه قاطی این بچه مرشدای دوست داشتنی .
نوشته ات اینقدر خاطره انگیز بود که می شه گفت خاطره ساز !! چون ما که اصلا معرکه های قدیمو ندیدیم با خوندنش می تونیم تداعی کنیم و این خصلت خوب یک نوشته ی از دل بر آمده است . بازم از این کارا بکن.دست حق پشت و پناهت . بچه مرشدی رو یادت نره

به به ... مجیدخان ما
مـــُرشد !!! به صفای قدم مجید خان ما بزن اون زنگوووو !! درییییینگ! صلواتو بلند بفرست!!

مجیدجان دلبندم
هرچند از بس توی فکرم بودی؛ نتونستی دیگه طاقت بیاری و سری به این حقیر زدید؛ ولی باور کن من فقط داشتم فکر میکردم که چقدر این روزها دستت به امتحانات دانش آموزها و ای بسا پایان نامه ی خودت بند باشه که مدّتی است تشریف نیاوردید؛ ولی حالا که اومدی بازم به افتخارت «بزن اون دستوووووو»!!

از بابت تشویقهات هم ممنونم و بههههدش هم اگه تونستم معرکه گیری پیدا کنم که بخواد منم کنار اووووون بچــّه مرشدها؛ شاگردی کنه؟ مگه خودم چــُلاقم!!؟ با اینهمه بازم چشم! به فکرت هستم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام و عرض ادب.هی شما پست بذارید هی ما یقه خدا رو بگیریم ما کی هستیم .اونا کی هستند.ولی دستشون درد نکنه .همه چیزشون به آدمیزاد رفته.از ادبشون گرفته تا هنرشون.خلاصه یه مدتیه کلاهمون با کلاه خدا تو هم رفته

سرکار خانم وحیده ی گرامی
بیچاره خدا که تقصیر نداره .... باید به بنده هاش گیر داد که چرا اینور بوم گرما و اونور بوم سرماست؟ یا شاید هم به فرهنگ ... البته حالا که شما به خدا گیر دادی منم به شانسمون چهارتا لیچار بار میکنم که باید یکی از فرستاده های خدا ...سر از عربستون دربیاره و بعدش هم ما ایرانی ها با نهایت شوق و عشق!!! بعد از اینکه کلی خون و خونریزی شد؛ بریم زیر یوق عربهایی که فقط سه چیز میشناخت:«شمشیر و شیر شتر و شراب» و صد البته «زن!!!».

ببین دختر چطور زبون منو وا کردی ... برو سربه سرمون نذار ...باور کن بنده به این کله ی نامبارکم برروی گردن، سخت احتیاج دارم ... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

اتی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

استاد عزیز شما خیلی مهربونید..مرسی که بهم سر زدین..چی بخوام بهتر از مهمون فرهیخته ای مثل شما..اینقدر حال میکنم میبینم دارین فرهنگمون رو به مردم معرفی میکنین..ایشالا سایتون همیشه روی سر خانواده باشه...

اتی خانم
اگه چهارتا تعریف دیگه میکردید ترقی میپکیدم ... بابا من ظرفیت ندارم؛ اینطوری بگید دود میشم میرم هواها !!!
از بابت تشویقهاتون ممنونم و بنده انجام وظیفه کردم.... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

باران پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ http://bojd.blogfa.com

حمید آقا سلام
جالب بود هم حکایت معرکه گیرهای مملکت ما هم مجسمه های شنی اونجا .
کاش اینجا تو این خراب شده هم ....نه مجسمه های شنی نمیخاد لااقل یه وبلاگ نویس رو بخاطر نوشته هاش حکم ۲۰ سال زندانی نمیدادند .
تو این قلعه وبلاگ نویسی یعنی بازی با زندگی خودت و خانواده ات !
قلعه حیوانات را می گویم !

محمــّد خان نازنین
ای که چه بگویم؟ دست گذاشتی روی نکته ای اساسی ... خاب دیگه ... وقتی آزادیهای کشورمون انگشت نمای دنیاست ... وقتی مدیریت کشورمون به حدی عالیه که میخواند جهان رو مدیریت کنند ... وقتی تفکر عقیدتی و فکری مان، تنها و درست ترین باور مذهبی است و باقی باطلند ....
همین میشه که میبینید .... چه باید گفت؟
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نرگس پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://www.nargeseshiraz.blogfa.com

اول از همه تولد دختر گلتون رو تبریک می گم
بعد هم می گم مردم چقدر هنرمند هستند ها!!! این خدا یه ذره هم استعداد هنری به من نداده!

نرگس خانم
خوهش میکنم نفرمایید ... هنرمندی شما از نوشتن وبلاگ گرفته تا ...؟ تا...؟ همین درسخوندن خارجکی شما خودش بالاترین هنره؟ بهههله
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

امین پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام حمید جان

از همشهریان هستم. تازه با بلاگتون آشنا شدم. ممنون خیلی استفاده می کنیم. انشالله ما هم بتونیم بیاییم.
امین ۲۸ ساله

مرسی

به به .... یه همشهری دیگه.
امین خان عزیز
خیلی خیلی خوش آمدید ... قدم رنجه کردید ... ترا خدا اینجا رو خونه ی خودتون بدونید و راحت باشید و از خودتون پذیرایی کنید .... اینقده احساس راحتی داشته باشید که «هیچ ترتیب و آدابی مجو/ هرچه میخواهد دل تنگت بگو»(مولانا)

بنده هم آرزو و دعا میکنم که خداوند بهترینها رو براتون رقم بزنه و به خواسته ی دلتون برسید انشاالله.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیبه پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://agri-biotechnology.blogfa.com

سلام همشهری جان
خوبین انشالا؟
خیلی جالب بود
هم عکسا ،هم داستان معرکه گیر،جالبتر از همه بچه مرشدا
تولد دخمل کوچولوی گلتونم مبارک باشه

امشب شب آزروهاست براتون بهترین هارو آرزومندم.
چقدر قشنگه که یه شب فقط و فقط برای آرزو کردن داریم
توی لحظه سبز ارتباط با خدا منو از یاد نبریناااااا
راستی یادمون نره واسه دوباره سبز شدن ایرانمون هم دعا کنیم .
چقدر حرف زدم ...ببخشید

نسیبه خانم عزیز
ممنونم از احوالپرسی ها و بخصوص آرزوهای خوبی که برای بنده و همچنین مبارکی تولد دخترکم داشته اید ... ولی ممنوندارترم که بنده رو قابل اون دونستید که در شب آرزوها، مدّ نظر داشته باشید .... بنده هم بهترینها رو برای شما و نیز وطنمون ایران آرزو میکنم.
موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

صادق - گردش در طبیعت ایران شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://natureiran.persianblog.ir/

خیلی خوبه که در جهان گردی هم یادی از وطن هست!
همیشه به سفر

صادق عزیز و گرامی
قبل از هرچیز خدمت شمای عزیز خوشامد عرض میکنم و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره .... بهرحال ببخشید که مناسب ذوق و سلیقه ی شما ایرانگردان عزیز آنچنان تحفه ای برای پذیرایی ندارم .... وامــّا در مورد کلام شما فقط یک جمله:

مگر کسی میتواند مادرش را فراموش کند ؟ به همچنین مادر وطن را!!؟؟ چو ایران نباشد تن من مباد.... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام همشهری عزیز و گرامی خدمتتان عرض کردم که من همیشه وبلاگ از دیار نجف آبادتون رو از طریق ریدر دنبال می کنم ولی متاسفانه نمی شه نظر گذاشت چون فیلتر شده. قول می دم این وبلاگتون لینک کنم و اینجا براتون نظر بزارم.
تالار های شهید کاظمی بالاتر از پارک کوهستان ساخته شده اند که محوطه پارک مانند داره وقابل استفاده خانواده ها ست . و چندین سالن پذیرایی داخل محوطه قرار گرفته که بسیار زیباست. داخل سالنها هم اکواریوم گذاشند.
ناگفته نماند که پارک کوهستان هم زیباتر شده

سرکار خانم شیرین
مثل اینکه سوتفاهم شده و بنده قصد داشتم ارادت خودم رو ابراز کنم و نه اینکه شکایت از عدم حضور شما .... هرچند که حضورتون رو قدردانم و میدونم لطف دارید ولی خواهش میکنم به چشم یک دلخواه به این آمد و شد نظر کنید و نه تعارفات کاسب کارانه و رودروایستی.

بی نهایت از بابت اطلاعاتی که فرمودید تشکر میکنم . مثل اینکه در همین چهارسال دوری مان از شهر و دیار ... تغییرات بزرگی ایجاد شده و باید آروز کنم هرچه زودتر قسمت بشه در کنار دوستان خاطره ای بسازیم. بازم تشکر و موفق و پیروز باشید
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاروند یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://karvand.persianblog.ir/

سلام حمیدجان. ما رو یه سفر بردی اونجا. دستت درد نکنه. میگم این آمریکای جهان‌خوار هم عجب جاهای دیدنی‌ای داره‌ها!

سرور گرامی ام
چقدر لطف کردید که به این سرای کوچک بنده سری زدید ... بینهایت تشکر و ایشاالله که قسمت بشه کنار هم بعضی از این عجایب جهانخوار رو ببینیم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام م م م م چشم . ارادتمندیم.

درود
شما محبت دارید ... چشمتون روشن باد.
تا درودی دیگرُ ، دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام.آی گفتی .زدی به هدف.بابا باز به سر شما .اونجا امنیت داره.اینجا که سر ما به هیچی بند نیست.هر آن احتمال داره به رو هوا

وحیده خانم
خدا نکنه هیچ خطری برای شما و سرشما و دیگر دوستان پیش بیاد ... بیایید تا با هم دعا کنیم همه چیز رو به بهبود داشته باشه و یادمون نره تا خودمون نخواهیم هیچ تغییر بهتری ایجاد نمیشه و صد البته گاهی وقتها آبادانی بعد از یک ویرانی، اصولی تر و همیشگی خواهد بود ... آن روز نزدیک است ... شما را مبارک گرچه من نباشم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

حمید سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ

http://hamidhaghi.blogsky.com

با فروغ ابدی آپم

به به ... آقا حمید نازنین
خوشحالم که بازم وقت و مشغولیات زندگی اجازه داد که فعالیتی هم در این دنیای مجازی که این روزها شده همه چیز ما، سری بزنی ... حتماً خدمت خواهم رسید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

صبا هستم سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.sabahastam.blogfa.com

سلام آقای حمید!
از آشنایی با شما و بلاگتون خیلی خوشحالم.
وخوشحال میشم نظر شمارو هم راجع به بلاگ محقرم بدوونم.
شما رولینک میکنم.ومنتظر نگاه قشنگتون هستم.
خوب باشید

صبای نازنین
ضمن اینکه به شما خوشامد عرض میکنم ... آروز میکنم که در این سراچه به شما خوش بگذره ... جا داره از اینکه نظر محبتتون براین قرار گرفت که این کلبه ی محقر بنده را نشان بگذارید تا خود و یا خوانندگانتان به این حقیر بیشتر سربزنند تشکر کنم و یک نکته:

بنده هروقت که دست دهد بی چون و چرا خدمت خواهم رسید و از نوشته های خوبتون بهره خواهم برد ولی دو مشکل در میان است: یک: اینکه ممکنه بنده هیچ نظری نداشته باشم و برای همین شما ردی از اسم و نظرم نبینید و خواهش میکنم این مقوله را بد تعبییر نفرمایید ... دو: متاسفانه از محل کارم نمیتونم وارد سایتهایی بشم که از خارج از آمریکا تغذییه میشه ... بدتر از همه الان هم وقتی در منزل هستم سخت گرفتار بچه و زندگی و اثاث کشی و غیره هستیم ... لذا شما کماکان تشریف بیاورید و شاید هم برای رفع مشکل آلزایمر و فراموشی بنده بد نباشه باز یادآوری بفرمایید تا ایشاالله بیشتر درخدمتتون باشم... موفق و پیروز باشید ... منتظر رد و نظر و اسم مبارکتون هستم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام مجدد پس از اون سلام پایینی

احوالاتتون چطوره؟ خوبید؟ خوشید؟ طوفان بحمدالله رد شده؟:دی

خب به سلامتی ایشالله همیشه سرحال و سرزنده و شاد باشید...

این مطلب یه تصویر از این فیلمهای قدیمی با اطلاعات و جزییات اضافه تو ذهنم گذاشت

اون عکس ماکت شنی از اون فیله که یه گل ( قاصدک ) گرفته شخصیت یه فیلم کارتونی خیلی بامزه است...که الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد اسم فیل و فیلمو همه رو

همیشه شاد باشید...

به به
کاکتوس عزیز و صورتی و گرامی و تیغ تیغی
خوفی برادر؟ ما که زنده ایم .... از اینکه توفیق دادید این طولکی هم شما رو ملاقات کنیم خوشحال شدم ... راستش از اون سرزدنم فقط و فقط احوالپرسی و شنیدن احوالتان بود ... راستش گفتم نکنه با من قهرید و من نمیدونم؟ برای همین اگه قهر کردید حتماً خبرم کنیدا...
در ضمن از بابت ذکر اسم اون فیله ... هورتن ... ممنون. من که نمیدونستم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

اینقدر سرچ زدم و فکر کردم تا یادم اومد:دی

اسمش هورتن هست...همینجوری خواستم بگم که گفته باشم

فعلا

کاکتوس صورتی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام مجدد خدمت شما

از زیتون تنهای عزیز خبر گرفتین منم صبح بهش اسمس دادم که آقا حمید سراغتون رو گرفتن و نقش یک رابط اسمسی رو ایفا کردم و ایشون هم گفتند "که نت رو تا آخر خرداد تحریم کردند و از تیر دوباره رو سر همه دوستان خراب میشن"

بدون دخل و تصرف

درضمن گفتن یه سلام ویژه ی زیتونی از طرف ایشون به شما برسونم

خوش و خرم باشید...فعلا

کاکتوس عزیز
از احوالپرسی تون ممنونم ... راستش ایشون خیلی توی وب فعال بودند و یه دفعه دیگه هیچ خبری ازشون نشد ... یه لحظه شک کردم خدای نکرده دچار مشکل یا مریضی شده باشند.
از بابت این زحمت تشکر میکنم و موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد