از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

گــردباد یا طوفان میزوری

میگه:«چته؟ توی عالم هپروتی؟ گیج میزنی؟ فکر و هوشت اینورا نیست؟» میگم:«چیزی نیست. میبینی که همه ی زندگیمون ریخته به همه و آماده ی اثاث کشی هستیم ولی ظاهراً اجاره نشین قبلی هم سر بربلند شدن از اون آپارتمان رو نداره.» میگه:« خیلی وقته چیزی ننوشتی» میگم:«راستش دل و دماغ نوشتن ندارم و اصلاً نمیدونم از چی بنویسم؟» میگه:«خاب! از همین طوفان اخیر بگو» میگم:«آخه چی بگم؟» میگه:«هیچی ! مثلاً بنویس که طوفانها از نظر نوع دو دسته اند: یک: تـُرنی دو Tornado یا همون گردباد یا طوفان درخشکی، دو: هــِری کی ن Hricane یا همون طوفان دریایی. این طوفانهای اخیری که در ایالت میزوری اومد در اصل برخورد و به هم پیچیدن توده ی عظیم گرمای جنوب(مکزیک) با توده ی عظیم سردی شمال(کانادا) بوجود آمد. به این شکل که کــُشتی گیری سرما و گرما در ابتدا باعث میشه که باران و تگرگ آن هم گاهی به بزرگی یک توپ پینگ پنگ در برداشته باشه . سپس ابرهای وسیع و عظیم و قطوری تشکیل میشه که مثل یک سقفی ستـُرگ(محکم و استوار) همه جا رو میپوشونه. از آنجا که ذات گرما رفتن به بالاست و خاصیت مولکولی سرما رو به پایین آمدن داره؛ تشکیل تونلهایی بزرگی میده که همینطور به دور خودش میپیچه.  

 

 

     مقایسه ی عظمت گردبار و برق آسمان با دکل نفتی 

 

این به هم پیچیدن گردباد در دل آسمان چنان صدای وحشتناکی رو ایجاد میکنه که ترسناکی صدای انفجار توپ و گلوله و موشک در مقابل آن هیچه. بدتر از ترسناکی آسمون قــُرمبه ها(رعد) حالت مکندگی گردباده که مثل یک جارو برقی غول آسا همه چیز رو در خودش میمکه و خطرناکی آن وقتیه که این لوله ی گردباد به سطح زمین برخورد یا بقول آمریکاییها: تاچ دان Touch Down یا فرود میکنه. اینجاست که قـدّرت خراب کننده گی آن گاهی دهها برابر یک بمب عمل میکنه. مثلاً همین طوفان اخیر میزوری که حدود 150 کشته دربرداشت؛ فقط چیزی حدود سه تا پنج شماره به زمین چسبید؛ ولی دقیقاً خورد وسط خانه های مسکونی و دیدی که حتی ساختمانهای آجری رو هم منهدم کرد؛ چه برسه به درخت و ماشین و خانه های چوبی که مثل یک قوطی نوشابه ی خالی به اون سبکی بودند.»  

 

 

         مقایسه ی گردباد با ساختمان و درخت و تیربرق 

 

سخنش رو ادامه میده و میگه:«راستی … واسه ی خواننده هات بنویس که از این دست گردبادها را در ایران نداریم و از همه مهمتر میزوری یکی از ایالتهای بزرگ آمریکاست که 180 کیلومتر مربع مساحت و نزدیک به 6 میلیون جمعیت داره . درضمن یادت نره که بگی که هرچند خطر از بیخ گوشم گذشت ولی توفیق مــُردن که نداشتم هیچ، بلکه جاییمون هم چیزیش نشد تا لااقل اوباما یه سری هم به ما بزنه و چهارتایی سفر به عتبات عالیات و ماشین و خونه ای گیر زن و بچــّه ام بیاد.»  

 

 

      دیدار برادر حاج حسین اوباما از مناطق طوفان زده 

 

می گم:«دلت خوشه ها … بابا !!! وبلاگ نویسی هم از رونق افتاده و دیگه خواننده ی آنچنانی ندارم که بخوام بــزور خنده و شوخی نگهشون دارم.» میگه:«خوب بنویس که چطور آژیر بلندگوها و ماشینهای شهرداری و آتش نشانی، همه ی مردم ترس زده را آگاه می کرد تا اگه میتونند به زیر زمینهاشون پناه ببرند و اگر هم خانه شان زیرزمین ندارد بهترین جا همون چاردیواری کوچک حمــّام خانه هاشونه …. راستی حمید! تو چیکار کردی؟» میگم:«هرچند جیغ زن و بچـّه ام بالا بود؛ من داشتم با یکی از دوستام که همون لحظه از ایران زنگ زده بود؛ گپ میزدم. جالبه که من وسط مرگ و زندگی بودم؛ ولی اونا توی ایران بیشتر ترسیده بودند … آخرالامر زدم به شوخی و به رفیقم توی ایران گفتم: من اگه مــُردم یه وصیت دارم: راستشو بخوای یه چهارصدتا نداده دارم تو بده …. البته بوسه بر رخ بزرگان رو میگما» میزنه پشت کلـّه ام و میگه:«آدم شو!» میگم:«نهایت تشکر از همه ی دوستانی که جویای احوال بنده و خانواده بودند. جا داره اعلام کنم که متاسفانه همچنان زنده ام .»…. درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید …. نظر فراموش نشه … تا بعد

نظرات 15 + ارسال نظر
مینو پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام حمید آقا
بلا به دورامیدوارم که شما وخونواده ی عزیز همیشه صحیح
وسالم باشین (همچنین همه هم ایالتی هاتون)
خدانگهدار

مینوی گرامی
البته خیلی هم دور دور نبود ولی انگاری من خودم بادمجان نجفباد(بم) بودم که آفتی ندیدم ... بهرحال زنده ایم.

در ضمن خوش آمدید و خوشحالم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این سراچه باشه و ترا خدا تعارف نکنید و هرچه میخواد دل تنگتان بگویید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

خودم پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ب.ظ

حمیدجون سلام میبخشیدمیبخشیدبازم می بخشید اما متاسفانه هموزنده ام وزهر ظهرظحرزحرضهرضحرو.....مار.سلام مارواز راهدور به مردم عتبات عالیات وحاج حسین اوباما برسون

جناب خودم
عزیزم همیشه ی دوران توی املا ضعیف بودی .... قربان !! «زهرمار» رو باید با «ک» نقطه دار مینوشتی =کوفت!!!

دمت گرم که همچنان وقت میذارید و سری به این بنده می زنید ... شما هم سلام متقابل برسانید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سلام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ق.ظ

حاجی نخسته
جالب بود!

قربانت دادا.
قابل نداشت ... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سحر جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ق.ظ

وای..استاد خدا رو شکر که خطر رفع شده..یعنی توی این مدت شماداشتید با این تونل ها دست وبنجه نرم میکردید؟عکسش هم هم وحشتناکه..بازهم خداروشکر
شما طوفان اینطوری رو از سر کذروندین..من هم یک نوع طوفان دیکه رو...میدونید که خدا تنوع طلبه..به همه یک نوع طوفان عنایت نمیکنه..
این دفعه خیلی هم متفاوت نوشتید..یک کفتکوی دو نفره جریان رو هیجان انکیزتر کرد..کلی هم به علمم اضافه کردید استاد..مرسی
راستی حالا اسباب کشی انجام شد؟بیام کمک؟
خاب دیکه من برم..

سحر گرامی
البته با خود خود تونل که نه ... بیشتر داشتیم با زندگی و زن و بچــّه دست و پنجه نرم میکردیم ... منتها دل بد نکن که هنوز زنده ایم.

متاسفم که زندگی تون دچار طوفان شده و ایشاالله که دلتون آرامش داشته باشه .... خوشحالم که مطلبو پسندیدید و از بابت همراهی تون برای اثاث کشی هم ممنونم ... آخه همانطوری که در این چهارسال چهاربار تونستیم؛ ایشاالله هنوز اینقده پیر نشدم و اینبار رو هم پشت سر میذاریم .... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیبه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر که شما و خانواده محترمتون صحیح و سالم هستید.

انقدر خوب و عالی مینویسید که مشتاقانه منتظر پستای بعدیتون هستم.
دیگه پاپیون وبتون شدم رفت...
با آرزوی موفقیت روز افزون

نسیبه ی گرامی
از بابت همه ی آرزوهای خوبتون تشکر میکنم .... والله در اصل شما صاحبخانه اید و لطف دارید که اینجا را قابل حضور میدونید... امیدوارم که بنده هم بتونم در شان شما پذیرایی داشته باشم.
موفق و پیروز باشید... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

سحر جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://kudakiha.blogfa.com

استاد با من سرسنگین شدید؟من تیزمااااا
--
ای بابا گفتم به بهانه ی کمک به شما و خانواده در امر خطیر اسباب کُشی، یه تک پا بیام اونور..البته قصدم فقط کمکه والاغیر

اااا سحرررر !!!
تو که اینقده زودرنج نبودی که ... باشه حالا که خیلی لطف داری هروقت بیکار بودی بشین مینی بوسهای انقلاب به شیکاگو و سرراهت همینجا دم میزوری پیاده شو خودم میام از سرخط میارمت ... دستت هم درت=درد نکنه که اینقده خانوممممی!
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

محمد شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

سلام به حمید آقای عزیز
حمید آقا فک کنم فیلم - داستان عجیب بنجامین باتن- رو از رو ایده ی شما ساختنا!)) حالا شمام یکی بساز و اسمش رو بذار - داستان عجیب و باورنکردنی حمید آقای نجف آبادی- .

یه گفتگوی دونفره راجع به طوفان !طوفانی که شاید کنایه ای باشه از عشق. عشقی که همه چی رو میبلعه و داغو ن میکنه!حتی خونه های آجری رو اونم تو ۵ شماره!

حمید آقا کارت درسته دادا!)

آقا محــّمد
جدی جدی اینهمه معنی کنایی و عاشقی و اُحساسی از این نوشته ی کوتاه بنده بیرون میریخت و من نمیدونستم؟

طوفان دل بنده که هیچوقت سرآرامش نداره ... در ضمن از همان روز ازلی که نطفه ی بنده درخشت افتاد؛ این عشق و معشوق و دنیای عاشقی گریبانگیر بنده بوده و هست و خاب البته این روزها از نوع دیگری است .... خوشا مــُردن، خوشا در عاشقی مــُردن... از دوست هرچه رسد نکوست .... اصلاً بگو همه اش عشقه! مگه نه؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیم شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://manekhoshbakht.blogfa.com

اااااااااااااا!!!چیچیو دیگه وبلاگ نویسی از رونق افتاده؟اگه از این حرفا زدینا!ما منتظریما
خدارو شکر که سالمین.ایشالا همیشه سالم و خوشحال باشید

نسیم خانم
چشم !!! شما دعوال نکنید ... من درخدمتتون هستم .... حالا بگید که دیگه دعوالم = دعوام نمیکنید .... آخه بدجوری تشر رفتید و من ترسیدم و بغض کرده ام که اصلاً دیگه نمیدونم چی بنویسم؟؟

از همه ی آرزوهای خوبتون تشکر میکنم و متقابلاً شما نیز موفق و تندرست باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نرگس شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.nargeseshiraz.blogfa.com

مثل همیشه زیبا
اطلاعات جالبی بود!
وای چقدر وحشتناک!
خدا رو شکر فلوریدا از این بلاهای طبیعی نداره و ما در امانیم. البته اگه زلزله قوی بیاد احتمال سونامی هست. اما خدا رو شکر تا حالا سابقه نداشته

نرگس خانم
یه چیزی بگم ... خیلی خوش خیال نباشید که خدا رحم کنه .... آخه تکزاسه و طوفانهای دریایی مهیب(هری کین) هرساله .... بهرحال میبینید که زندگی در بهشت روی زمین هم کلی دردسرهای خاص خودش رو داره و امیدوارم که تندرستی و آرامش همراه همیشگی شما باشه.

خوشحالم که این نوشته را حاوی اطلاعاتی به درد بخور دانستید. موفق باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیم یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ http://manekhoshbakht.blogfa.com

حالا این دفعه بخشیدمتونتکرار شد.دیگه از این خبرا نیستا!
ما منتظریما
اما واقعا از نوشته هاتون لذت میبرم و خیلی دوست دارم بخونم

نسیم خان+م
بنده مخلصتونم ... دمت گرم که قلم عفو بر خطاهای بنده کشیدید
در خدمتتون هستم. موفق و پیروز باشید .
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
از اینکه زنده اید خوشحالیم (چاره دیگر نداریم)
بگو کی را باید ببوسیم تا شروع کنیم
راستی تصویر اول فوق العاده یود

شهریار جان
هرکی دم دست بود رو ببوس که شاعر میفرماید:«چو برخاکم بخواهی بوسه دادن / رُخم را بوسه ده؛ کاکنون همـانم». خوشحالم که حداقل عکس رو پسندیدید !!! موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

ایشاللا به خیر گذشته باشه.
احتمالا اونجا فساد زیاد شده ها.اینجا وقتی فساد زیاد میشه زلزله میاد.حتما اونجا هم مردم کارای بدی میکنندا.از ارتفاع گردباد معلوم .

وحیده خانم
راستشو بخوای خدا هم پیر شده و حساب کتاب روزگار از دستش دررفته .... یه جا دیگه دعا میکنند؛ یه جا دیگه باروناش میاد ... تازگی ها هم که رئیس جمهورمون کشف کرده اند که خشکسالی ایران هم بخاطر اونه که اروپایی ها ابرها رو می دزدند ... میبینی چه دنیای بلم بشوتی شده!!!
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خدا رو شکر که سلامت هستین حتما دعای یه ننه بزرگ نجبادی پشتتون بوده
از قدیم گفتن از کی بامش بیشتر برفش بیشتر. خب شوما اون کله دنیا وسط این خارجیا بایدم چنین طوفانایی رو ببینین وگرنه اینجا (تهران و صد البته نجباد عزیز) از کوچکترین باد و فوتی هم بی‌بهره هست.
اینا رو گفتم فضا عوض شه آقا حمید و گرنه جوون و آرامش همه آدما با‌ارزش ِ و من امیدوارم بلاهای طبیعی و غیرطبیعی دامن هیچ کس رو نگیره
دیر بمانید

علیییییییییییک
حتماْ همینه ... اصلاْ من هرچی دارم صدقه سر دعاهای بزرگترها و آرزوهای خوبیست که دوستان عزیزی مثل شما برایم آرزو میکنند .... شما لطف کردید که احوالی پرسیدید و بنده این محبت و مهربانی و شوخ طبعی شما رو برروی چشم میدارم.

شادکامی نیز از آن شما ... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ

من که نفهمیدم این اتفاقی که می گی کی افتاده اما با نمردن تو ضربه ی جبران نا پذیری به ادبیات فارسی وارد شد که امید وارم به زودی جبران بشه!!!!!
نگاه نوشته رو که عوض کردی وبه صورت پرسش و پاسخ بیان کردی نشان از نبوغ سر شار شما در امر نویسندگی است!!خیلی خب حالا قیافه نگیر . پیداست برای مفهومی بودن برخی جملات حد اقل چند بار اونارو باز نویسی کردی میخای بگم مثل کدوم جمله ها؟؟ مثل جمله ای که برا انتر بازی نوشتی ویه لف و نشر مرتب هم توش آوردی .دیدی راست گفتم .من زبون تو رو راحت می فهمم.با اینکه برخی معتقدند زبون نفهمم!!به هر حال همیشه که نمیشه ولی خیلی زنده باشی!!

مجید جان دلبندم
مطمئن باش تا من یکی حلوای ترا نخورم؛ ریق رحمت رو سر نمیکشم ... حالا هرچی میخوای چشم بزن ... فقط هی نمره ی عینکت بیشتر میشه ... بهتره یه فکر دیگه ای بکنی

مجیدجان
قرار نبود که همه ی شاگردات پخمه دربیاند که ... بالاخره یه چیزایی ازت یادگرفتیم رفیق ... ببخشید ... استاد ! خاب حالا ... توهم فیس نیا.... از بابت تشویقهات ممنونم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام و درود تیغ تیغی بر شما:دی

شرمنده ام که زودتر نیومدم...البته مطلبتون رو خونده بودم ولی نظر نذاشته بودم که الان اومدم

یه سوال برام پیش اومده و اونم اینه که اون نفر دوم کیه؟ چرا آقا حمید مارو زد؟ مگه ما یه آقا حمید بیشتر داریم؟

بعد اینکه در جواب اون سوالتون تو وبم باید بگم که کمابیش با زیتون تنهای عزیزم در ارتباطم و میدونم که این روزها خیلی سرشون شلوغه و اصلا وقت نکردن بیان تا وبلاگشون رو آپ کنند و یه دستی به سر و روی وبشون بکشن مارو هم خشنود کنند...

بنده ی حقیر هم تو بحبوحه ی امتحاناتم ولی آدم نمیشم باز پا میشم میام نت...نمیدونم تو نت چی نذری میدن من همش تو نتم


میگم همچین بی بازدید نیست وبتون که اینجوری میگید دل ادم رو کباب میکنیدا...آخه پس این همه نظر چیه؟ شما با پستتاتون دل این همه آدم رو شاد میکنید + مقدار زیادی روح

من برم پست بالایی بخونم تا سرد نشده:دی

خوش و خرم باشید...

کاکتوس جان
شما خودشون(تون) رو ناراحت نکنه(نکنید)... دست خودش نیست از سر دوستی که میکنه «پوستی».
ممنونم که از احوال دوستان ما رو باخبر ساختی ... راستش شک کردم نه به اون فعال بودنشان نه به اینکه یه دفعه بیخیال شد که شد ... نگران بودم که نکنه مشکلی براشون پیش اومده باشه.
در ضمن بنده از سر آمار پایین و بالای نظرات که خدمت رسیدم .... دوستتون وبداشتم و اومدم نصیحتت کنم که از درسات غافل نشو.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد