از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

کلاس فارسی و عشق

یادمه سالهای دانشجویی با یک استاد بسیار مشتی کلاسی داشتیم که در این کلاس یک به یک بیتهای غزلهای حافظ را به همراه دانشجوها تفسیر و معنی می کردیم. یک روز کلاس عجیب فعــّال شده بود و هرکسی از گوشه ای با این عبارت که: به نظر من این کلمه یا بیت رو میشه اینطوری معنی کرد ….. نظرخودش رو ابراز می کرد و باز از گوشه ی دیگر کلاس دانشجویی دیگر دست بلند میکرد و وقتی نوبتش میشد معنی یا برداشت متفاوت خودش رو ابراز میکرد … خلاصه اینکه اینقده این شور و هیجان بالا بود که استادمون کتابش رو به سینه اش چسبوند و برای دقایقی میون همهمه ی این و آن فقط زل زده بود به دانشجوها و یه دفعه ذوق زده گفت:«به نظر شما کاری هم بهتر از معلـّمی توی دنیا هست؟ هم حقوق بگیره و هم اینطوری لذّت ببره؟»… حالا حکایت کار بنده شده… به استادم خبردهید که شاگرد کمترینت الان به معنی حرف اونروزت رسیده … اونم کجا؟ توی آمریکای جهانخوار… 

 

 

                        دو مرغ عشق خارجکی 

 

راستش توی یکی از کلاسهای فارسی دوتا از دانشجوهای خوب و با استعدادم منو از شدّت ذوق کشته اند … تصـوّرش رو بکنید یه آدمی مثل من که همیشه داره با «عشق» کشتی میگیره و یه روز عشق زور میاد و فرداش دوباره عشق و همینطور تا ابد «عشق» زور میاد؛ هر روز زیر چشمی نگاههای پر از عشق و علاقه ی این دوتا رو ببینه و از ذوق بال بال نزه؟؟ نه شما بگید؛ میشه آروم بگیرم؟ اصلاً شما بگید میشه این ارتباطهای احساسی و نگاههای پراز معنی این دوتا رو ببینم و بعد از اینکه آهی می کشم؛ در مقابل خواهش اونا و دیگرون سرخیر نشم که یک اردوی کلاس فارسی واسه شون ترتیب ندم؟ بمانه که «وقت گـُل آن بــِه که به عشرت کوشیم» ولی حکایت من شده است ذوق جوونها و تعبییر همان کلاس حافظ شناسی و این بیت که:
«حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما / بـُلبلانیم که در موسم گــُل، خاموشیم» 

 

 

        بوفه ی غذای رستوران سنتی کنزاس سیتی 

 

خدمت سرور مکرم شما عزیزان بطور خلاصه عرض کنم که هرساله برای آشنایی بیشتر دانشجوها با فرهنگ ایرونی، علاوه براینکه به دفعات فیلم های سینمایی و مستند بسیاری درباره ی زندگی و فرهنگ و … ایرانی برای اونها پخش می کنم؛ طی یک اردو راهی مسجد، فروشگاه و رستورانی ایرونی برای صرف شام بصورت «بوفه» می شیم. بد نیست بدونید که در این شکل رستورانها غذاها رو در یک محفظه ی مخصوص می چینند و هرکس هرغذا و حتی از همه نوع آنها و به هر مقدار خواست نوش جان می کند. بمانه که امسال بخاطر کمبود وقت، دیدار از مسجد را به یک روز دیگه موکول کردیم و از راه رهسپار رستوران شدیم که بقول «ننه» ی مرحومم:«شیکم گـُشنه، دین و ایمون نمیشناسه» . 

 

 

     دانشجوی فارسی، رستوران ایرانی، غذای ایرانی 

 

ویژگی خوب این رستوران اینه که تمام دکور آرایی داخلی آن سنتی است و در و دیوار آن مملو است از عکسهایی از ایران از جمله: گذشته ها، شغلها، آداب و سنن، ابزار آلات قدیمی، عروسی و غیره … شاید اگه یه کمی چشماتون رو «سوری»(=ریز، تیز، کوچک) کنید بتونید توی عکسهای زیر بعضی از اونها رو ببیند.  

 

 

                  چــاپـــــوقـــی به دیفال=دیوار !!! 

 

 

            یاد عطر و بوی نان تازه ی تنوری بخیر !!! 

 

 

    سماور کاری دسی هنرمندای اصفون خودمونستا !!! 

 

 

           ساروق(گیوه) رو آویزون به دیوار دیدید !؟ 

 

یکی از مواردی که حتماً در هر اردو از صاحب رستوران(آقاحمید تفرشی)خواهش میکنم اینه که، معرفی کوتاهی از ورزش «باستانی» داشته باشه. بدنبال اون بازار خنده ی دانشجوها بالا میره که تلاش میکنند تا شاید «میل زورخانه» بزنند؛ ولی بیشتر زور می زنند. 

 

 

         حمید تفرشی _ معرفی ورزش باستانی !! 

 

 

           بگو یا علی!   آ ماشاالله ... د  زور بزن !!! 

 

 

  بچه برو قندرون(آدامست) رو بجو! تو رو به میل زدن چه؟ 

 

پس از صرف شام، خرید از فروشگاه ایرونی و یک به یک توضیحات من که دوغ چه مزّه ایه … این قلیونه که باهاش تنباکو می کشند … آخه سنجد چه ارتباطی با زیتون داره که بهش میگید:زیتون روسی … من موندم چرا به زعفرون شما میگید «صف ران» … اینها هم سیخ همون کبابهاییه که خوردید … راست راستی تا حالا به عمرتون انار نخوردید که از رب انار تعجب کردید و غیره . در پایان هم یک ساعت و نیم رانندگی برگشت به همین گوشه دهات آمریکای جهانخوار. 

 

 

   نجفباد به اون گندگی رو ول کرده نوشته تهران مارکت!! 

 

خاب … قبل از اینکه شما دوستان عزیز گپی بزنید؛ این نکته را عذرخواهی کنم که این روزهای پایان سال تحصیلی است و عجیب مشغولیات اجازه نداده سری به وبلاگ دوستان بزنم و ایشالله سر و صبر خدمت می رسم… الان هم برای اینکه این چهارتا مشتری رو از دست ندم و این گزارش هم از طعم و دهن نیفته به روزشدیم و کی بشه شبمون روز بشه؟!! نظر فراموش نشهدرود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید

نظرات 20 + ارسال نظر
مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ

مطلب رو داغ داغ استفاده کردم . جالب بود و بعضی جاها من را هم سر خیر کرد کمی فکر کنم (کاری که خیلی ها تا حالا به عمرشون نکردند)!! می گم این کلمه ی صف ران که گفتی یعنی زعفران رو کی به کار می بره ؟؟این همون صفرا بران نیست یعنی خاصیت طبی زعفران ؟یا صفرا روان کننده!! یا یه همچین چیزی ؟؟!!چه جالب می شه اگه همین باشه!!یکی دیگه اینکه قندرون یعنی آدامس؟؟این دیگه کجا بوده؟؟ اگه درست باشه پس کندر هم باید همون باشه چون خیلی جاها مثل آدامس مصرف می شه به هر حال خیلی جالب بود.از این که منو به فکر بردی ممنونم.

بــچـــّه !!! بدو دوتا چایی داغ قند پهلو برسون به آقا مجید که حسابی کیفش تخت بشه .... بدو ببینم !

مجید جان دلبندم
نوش جونت باشه و یادت نره جایزه ی نفر اولی یه کادوی مشتی بفرست بیاد !!!؟؟ خاب دیگه مردم دون میپاشند تا خواننده هاشون بیشتر بشه و من ... بگذریم.

این کلمه ی «صف ران» به نوعی و یا بهتره بگم دقیقاً همون تلفظ زعفران است که انگلیسی ها تغییر تلفظ دادند ... مثلاً غذایی دارند که ایرانیه به نام «شش کباب» و یه جورایی مثل کباب مخلوط از ترکیب شش تا مورد مثل گوجه و فلفل و غیره است... وقتی معنی این اسم رو توضیح میدم اینجاست که تازه سرمیفتند که اسم کباب(باربیکیوی انگلیسی) و عدد شش(سیکس) را پیشاپیش به فارسی میدونستند ... از اینجور موارد بسیار است.
در مورد قندرون هم تا یادم میاد همون «سقـّز» و یا « ژاژ خاییدن» بوده که برای درک جوونها از آدامس هم نام بردم.

من باید از این چالشهایی که برای بالا بردن اطلاعات دوستان ایجاد میکنی تشکر کنم .... دستت درست رفیق... بزن اون زنگوووو
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

محمد پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

آقا حمید و معلم بزرگوار سلام
واااقعا هییچ لذتی تو دنیا به اندازه ی معلم بودن به آدمای عاشق نیست!نوش جونت استاد!

حالا خدا وکیلی شاگردات چرا اینقد بی ریختن!خود شما اون وسط مثل مروارید میدرخشی!)ژستت هم عاالیه!)

واقعا حمید عجی شغل با حالی داری!کاشکی من هم ییکی از شاگردات بودم اونجا...

به به آقامحمد گــُل
از اونجا که به تازگی زود سرکلاس میایی ...یادم باشه به نمره ی انضباطت دو تا نمره اضافه کنم تا با نمره ی بیست اخلاقت یکی باشه.

اینطور گفتی «آآآآآآشششخ» که فکر کنم شما هم باید یه جورایی معلمی توی خونتون باشه ....نههههه !!؟؟

از بابت همه ی تعریفها و تشویقهاتون ممنون ... بجای یکی ... شونزده تا طلبت... باشه تا کجا جبران کنم.... آی اینروزا با مرام شدی... اصلاً واجب شد اومدم ایرون یه سور باهم باشیم .... .
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

حامد قدیریان نجف ابادی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.art-of-control.com

سلام اقا حمید
میگم واقعا دست شما درد نکنه و درد و بلای شما بخوره تو سر اونایی که ایران رو بد جلوه میدن
من به شخصه بابت اشنا کردن امریکایی ها با فرهنگ و تمدن ایران از شما تشکر میکنم
میگم یه پیشنهاد : با غذاهای نجف ابادی هم اشناشون کن(انواع کبابها/اش کلوچی/اگردک/ابگوشت و...) راسیاتش جات خالی امروز یه کباب راسه شتری زدیم بر بدن تاریخی
موفق باشی معلم

حامد خان
اوّل از هرچیزی اون کباب سیخ انجیر شتر نوش جونت باد... بخور که وقتی به احوال من افتادی میفهمی که یه من گوشت چندتا سیخ میده!!!

بنده همه ی تلاشمو دارم که از زندگی ایران و از زندگی خارج از کشور.... نه بد بگم و نه اغراق کنم و امیدوارم که بتونم این هدف رو همیشه پیگیر باشم .... ممنون از تشویقهاتون و در ضمن ممنوندارترم که اجازه دادید اسم و نظرتون زینت بخش این سراچه باشه... یا حق

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

امیر جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام
معلمی کار خیلی خوب اما پردردسره باید با بچه ها سروکله بزنی اعصاب فولادی می خواهد اما به نظر من آدم هرچیزی را که به کسی یاد بده واقعا لذت بخشه .خیلی حال کردم با عکس هایی که گذاشته بودی بخصوص از ورزش باستانی و اون تا گیوه
درکل دمت گرم استا

امیر خان
حرفتون درسته و برعکس ظاهر قصه، شغل معلمی کاری است سخت وبخصوص اینکه بیشتر افراد فکر می کنند که تدریس فارسی هم کاری است بسیار آسان ... در حالیکه از مشکل زبان و روش تدریس خاص و موارد خاص و متفاوت این شغل غافلند. چیزی که هست اون سروکله زدن اعصاب خورد کنی که توی ایران بود؛ در سطح دانشکده به بالا به اون شکل نیست و خیلی راحت تره.

خوشحالم که مطلب و عکسها رو دوست داشتید ... بازم تشریف بیارید.
درود و دو صد بدورد ... ارادتمند حمید

کارن شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ

دوست گرامی سلام
از اینکه غیبت طولانی داشتم معذرت خواسته و با توجه به اینکه توجیه مسائل از طرف من به سادگی امکان پذیر نیست بر همان معذرت خواهی اولیه ما را مورد لطف خود قرار بده
از مطالب نوشته شده لذت کاملی بردیم و برایت روزهای با انرژی بیشتر ارزو مندم.
اینجا همه چیز ارومه و ما همچنان در بهترین شرایط زندگی می کنیم
از داشتن همکارانی مثل شما که همیشه پر انرژی هستن خوشحالم

به به کارن عزیز و گرامی
کجایی رفیق؟ خوبی؟ برای چی عذرخواهی نازنین گرامی !!؟ بالاخره هرکسی مشغولیات خودشون رو داره و همینکه هر از چندگاهی به یادتون هم بیفتم جای شکر داره ... خدا اونروز رو نیاره که حتی لیاقت ناسزاشنیدن دوست رو داشته باشم !!

بنده هم از دوستی با شمای گرامی نهایت خوشبختی رو حس میکنم ... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

زیتون تنها شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام.
خوبین استاد؟
ماشالا خودتون از دانشجوهاتون خیلی سر ترین بزنم به کله ام!
میگم اینا راست راستی به سنجد میگن زیتون روسی؟ اونوقت اگه منو ببینن فکر می کنین چی میگن؟

مرسی از عکسها و کل پست جالبتون مثل همیشه
شاد و سلامت و پایدار در پناه خدا

سبیه خانم ... همشیره ی گرامی ...نسوان ضعیفه ی مخدّره ی مکرمه .... زیتون گرامی

نزن ... نزن !!! نزن به اون کله ی مبارکه .... میشکنه ها!؟ در ضمن چشاتون «سر» مبینه آجی !!! ووی ترا خدا خجالتم ندین !!

شما که همیشه ی ابد «زیتون» البته از نوع «تههههنا» باقی خواهید موند .... منتها از نژاد آریایی و نه «الزیتون» یا حتی همین «آلیو» این خارجکی ها!!!
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید...حال شما؟

اینقده من اردو دوست دارم که نگو...حالا چقدر مزه میده اردو ایرانی شکل هم باشه

این دو تا مرغ عشق خارجکیتون چه بامزه نگاه میکنند...وقتی از تو عکس اینجورین دیگه تصورشون اونجوری که شما توضیح دادین خیلی سخت نیست

اون گیوه به دیواره منو مرده...مگه گیوه رو میزنن به دیوار؟؟!!

در کل مثل همیشه جالب و خوندنی بود ... این جمله تونم فوق العاده قشنگه :

نجفباد به اون گندگی رو ول کرده نوشته تهران مارکت!!


ما هم بر آنیم که نجف آباد برا خودش یه کشوره

چقدر حرف زدم...از هیجان بالاست فکر کنم

خوش و خرم باشید

کاکتوس جان
یادم باشه یه اردو با همدیگه بریم و مطمئن باش خوشت میاد ... اونروزش که هنوز غربزده ی غربتزده نبودم؛ خاطرات خوبی برای دانش آموزام ساختم ... لابد حالا دیگه : اووووووووو وه

در مورد اعلام استقلال کشور که هوووچ ... یه قاره ی جدیدی به نام «نجفباد» پایه ام سخت .... کجا رو باید امضا کنم؟
خوشحالم که مطلبو پسندیدی .... هیجانت هم عشقه... خوش باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مرضیه یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

ای واااااااااااااااااااااااااای یه همشهری رویت می‌کنم
سلااااااااااااااااااااااااااااااام

مرضیه خانم
راست راستی اینقده وحشتناکه که با دیدن یه همشهری اینهمه شوک بشید؟ بهرحال بانهایت شرمندگی بهههله بنده همشهری هستم و ببخشید که اسمم «حمید» است و غربزده ی غربتزده ام هم هستم
بهرحال خوش آمدید و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره و بتونم پذیرایی شایسته ای از یه همشهری اهل دلم داشته باشم ... ترا خدا تعارف نکنید و از خودتون پذیرایی کنید و خوشحال میشم بیشتر از این ردی از نام و نظرتون داشته باشم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نسیم یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://manekhoshbakht.blogfa.com

سلام
وااااااااااای چقد باحال!دست گلتون درد نکنه،خیلی جالب بود اما خدائیش خودتون حتی قابل مقایسه با دانشجوهاتونم نیستیدا!حالا از ما گفتن
بعد 1سوال ببی ربط اینکه اینا حول و حوش سنشون چقدره؟!!
ما منتظریما.زود زود آپ کنید!!

نسیم خانم
خوشحالم که مطلبو پسندیدید .... آره که قابل مقایسه نیستم .... من پیرمرد کجا و این جوون موونهای هفده - هیجده ساله کجا؟ هرچند بنده این ترم دانشجویی داشتم شصت و یکساله بود و شاید بتونید توی عکس آخر، ایشون رو، عصا به دست ببینید.

بنده درخدمت هستم و چشم هروقت دست بده مطلب تازه ای منتشر خواهم کرد.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام
آقا دیفال تو عشق است!!!

شهریار جان نازنین

همین سرزدن شما و ثبت ردی از اسم و نظرتون رو عشقه ... دمت گرم که سرزدید. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

میم مثل من! سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://saniyeha71.blogfa.com

شما از معلم بودنتون لذت بردید ما هم از این پستتون..
عکس های زیبایی بود
پیروز باشید

میم عزیز
ولی یه نکته ی دیگه ای هم هست که شما ممکنه ندارید و اینکه من دوباره از دیدن اسم و نظر و لذّت بردن شما لذتی چندباره میبرم .... بههههله
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

محسن نیک منش سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

سلام خیلی استفاده کردیم جالب بود منتها حمید جان من متاسفانه ذره بین یادم رفت دنبالم داشته باشم بابا ما وبلاگ و به عشق تو واکردیم چرا اینقدر عکسات ریزه منم که عینکی تازه عینکم و عوض کردم چه خوش تیپ شدم که نگو اما خوب می خوام خودتو ببینم بابا به کی بگم چه جوری بگم کجا بگم بابا دلم برات تنگ شده . می خوام ببینمت . ممنونم از مطلبت همینطوری خوبه نجبادو یادت نره . جای مانم خالی کن . انشااله هر جا هستی همشه خوش و خرم باشی . بازم ممنون

به به .... اینجا رو ببین .... ای جاااان .... ببینید کی اینجاست؟
آقا محسن عزیز و گرامی و نازنین

قبل از هرچیزی اجازه بده از حضور گرم و گرانقدرت بینهایت تشکر کنم .... دمت گرم ... دلمو روشن کردی ... روزمو ساختی ... الهی که خداوند هم روز و روزگارت رو به بهترین وجهی بسازه که اینطور با حضور گرمت منو خوشحال کردی ... ترا خدا بیایید تو ... بفرما ... بفرمایید تو!

محسن جان
ریز بودن عکسها بخاطر اونه که بنده خاک پا و کوچیک شمام ... اشکال از فرستنده است و لطفاً شما دست به گیرنده هاتون نزنید و عینکتون رو هم عوض نکنید که از قدیم هم گفته اند: «کلنگ از آسمان افتاد و نشکست وگرنه من همان خاکم که خاکم» آرزوی توفیق روزافزونتان را دارم .... تا درودی دیگر دو صد بدرود ... یاحق ... ارادتمند حمید

نسیبه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://agri-biotechnology.blogfa.com

همشهری جان نجفباد نه نجباد
فکر کنم کم کم داره لهجه نجبادی یادتون میره!

نسیبه خانم
ای بابا ... کجای کاری که کم کم لهجه مون داره خارجکی میشه و کم مونده بگم : نجهههههباد ....
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نسیبه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

اااااا چه جالب اسمش هم خارجکی شده
میدونین چی؟
New jef land

نسیبه خانم
بههههله که همه چیزمون متمدن بوده و هست .... اصلاْ قراره یه کشور که هوووچی یه قاره ی مستقل از نجفبادمون تشکیل بدهند .... فقط هنوز مونده اند که مرکز ثقل قاره رو امیرآباد اعلام کنند یا کهریزسنگ!!!
درود و دو صد بدورد ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام.ببخشیدها تو پست :روز معلم: من همینطوری سرزده اومدم و فوضولی کردم که شما کدوم هستید.فکر کنم قبلا خودم رو معرفی کرده بودم و کلی تبادل اطلاعات کرده بودیم.حالا یه سر به وبلاگ ما بزنید که دیگه از خاطرتون نریم.ولی ایندفعه دیگه پشت دوربین نیستید.دیدمتون

وحیده خانم
کو این دیوار؟ روم به دیوار ... بگو امان از پیری و آلزایمر!!

چشم!!! حتماً خدمت میرسم ...وای که آبروم رفت.موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

محسن ۲۰۰۹ جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ق.ظ

منظورم قسمت « نتیجه قرعه کشی گرین کارت ۲۰۱۲ » هست هر چه مطلب می نویسم و ارسال می کنم در پائین صفحه نظرات نمی یاد ولی در این صفحه می یاد می تونین بگین علت چیه ممنون

محسن عزیز
فکر کنم روی بخش نظرات دیگر نوشته ها کلید کرده اید ... والله تا حالا چنین اتفاقی نیفتاده ... پیشهاد میکنم که روی عنوان و اسم نوشته که در بالای هر نوشته هست کلیک کنید تا فقط همون یک نوشته در صفحه باز بشه و سپس بر روی عبارت «نظرات» در پایان همون نوشته کلیک کنید و نظر خود را ارسال کنید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیمه پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

آقا من بسی لذت بردم از خواندن وبتون به خصوص که تقریبن اهل یه منطقه می شیم من اهل سامان هستم شما نجف آبادیا که خوب می شناسیدش .....کلا هم باحالید هم با حال می نویسید

نسیمه خانم
اینطور که معلومه شما برای اولین بار دارید ردی از اسم و نظر خودتون بجا میذارید. بنابراین اجازه بدید خدمت شما خوشامد عرض کنم و آرزو کنم در این سراچه به شما حسابی خوش بگذرد.

بنده به شخصه از منطقه ی سامان خاطرات بسیار بسیار خوبی دارم و از همه مهمتر همین الان دلم تنگ شد برای یکی از همکاران بسیار خوب و باسواد و اهل تحقیق. یادش بخیر ... روزگاری رئیس مرکز تحقیقات آموزش و پرورش منطقه ی سامان بود. دبیر ادبیات و اهل مطالعه و .... ترا خدا اگه ملاقاتش کردید سلام بسیار مرا به ایشان برسانید. خوب بهتره بیشتر از این وقتت رو نگیرم. موفق و پیروز باشید.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

فهیمه سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:02 ب.ظ

عالی بود. خوش به حالتون.زندگی جالبی دارین

فهمیه خانم گرامی
با عرض خیر مقدم و تشکر از اینکه اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه؛ خوشحالم که مطلب رو دوست داشتید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

امیلی پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:54 ق.ظ http://www.shahrghese.blogsky.com

آقا من بسی لذت بردم از خواندن وبتون
عالی بود. خوش به حالتون.زندگی جالبی دارین اما عکس خودتون کدوم بود ای کاش از نزدیک توفیق می شد حضوری خدمت می رسیدم

امیلی پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:59 ق.ظ

آقا حمید خودتون زیر عکس تهران مارکت هستیدااااا ولی ایندفعه دیگه پشت دوربین نیستید.دیدمتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد