از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

اندر احوال مهاجران

*** پیشنوشت: یکی از دوستان در سایت خوب «مهاجرسرا_ این مطلب» را منتشر کرده بود و حیف و صد حیف که نویسنده یا منبع مورد استفاده را نمی دانستند. بهرحال با تشکر از دوستان عزیزم؛ بد ندیدم شما رو به خواندن آن دعوت کنم. 

=============================== 


شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اوّل قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی؛ مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی:

اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت،  در جانش افتاده و به جرگه ی کسانی که میخواهند مهاجرت کنند؛  می پیوندد. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون  آیلتس  و  تافل  و  نوافل  و  ال و بل  است و این خود اول قدم است.

دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی میبیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو میروند و به خود افتخار میکند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلـّقین و متعلـّقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی میگیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قرآن به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود. فرودگاه آخرین بخش این خوان است.

چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی های شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان(رجال)  را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.

پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از  "کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل"  تبدیل به  "کاترینا ماریا سانتا کروز"  می شود. تازه مهاجر  اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و  ابروی پاچه بزی و کلـّه ی طلایی،   زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات «اوه مای گاد»(خدای من!) و  «اوه شیت»(اه اه)  از اوجب واجبات می باشد.

ششم) غربت: در این مرحله مهاجر اندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غریبه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه  "نیکول کیدمن"  نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید(غم غربت) برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای نون خشکی می افتد و دیدگانش از اشک، تر می شود.

مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد.  

========================== 

****بعد نوشت: همانطور که ذکر شد این مطلب را فقط برای تغییر ذائقه ی شما عزیزان منتشر کردم و شاید بیشتر هدفم «طنز» بودن آن بود؛ وگرنه با کاربرد بسیاری ازتعابییر و کلمات موافق نیست.... منتظر نظرات خوبتان هستم ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نظرات 6 + ارسال نظر
کاکتوس صورتی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام بر آقا حمید

خیلی باحال بود...دستتون مغسی

حالا من نفهمیدم هفتم رو چجوری باید نوشت؟ مثل این داستانها که دو تا پایان دارن شد که؟! طرف که شکل هویح هست برمیگرده یا میمونه؟

مثل همیشه زیبا و دلنشین

خوش و خرم باشید

کاکتوس عزیز
خواهش مصرف میشه «چــُخ مرسی _ تنک کیو» دارید.

هفتم رو هرکی هرجوری خواست مینویسه مثلاً: ماندن و ماندن(زندگی کردن) یا برگشتن و ماندن(زنده مانی کردن). بهرحال اگه مهاجر خودشو به گیجی نزنه حکایت «ارّه ی دوسر میشه که....»

پیروزی ازآن شما ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

میم مثل من! جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.saniyeha71.blogfa.com

سلام
مطلب جالبی بود..
:):))))))

«من» عزیز
خوشبحالت که به «من» بودن خودتان با این اطمینان، باور دارید .... بنده ی کمترین در اینکه «ح» مثل «حمیده» یا «حمید» یا «همید» است تردید دارم.... از اینکه مطلب رو پسندیدید خوشحالم.
ضمن عرض خوشامد ... آروزی موفقیت روزافزونتان را دارم ... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

کانون وبلاگ نویسان فتح - شهرزاد شیر جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ب.ظ http://kanoonFATH.blogfa.com

مانند همیشه جالب بود ...

کانون وبلاگنویسان عزیز فتح شیرازو

بنده هم مثل همیشه از حضور گرم شما خوشحال شدم ...
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

[ بدون نام ] شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ

هفتم اینه که مثل اونا نمیشیم ولی به فرهنگ اجتماعیشون احترام می گذاریم وانطباق پیدا میکنیم احتمالا خیلی سخته ولی بستگی داره با چه هدفی رفتی و میارزه که سختی راتحمل کنی یا نه البته انطباق به معنی تبدیل مثلا ا ر نجف ابادی به کاترینا.... نیست یا کی گفته لباس الپلنگی و کله زنگ زده(ازشدت زردی مش)ونیمه برهنه فرهنگ اوناس؟عروس سلطنتی کیت میدلتون را با یکی از همین عروس های سالن بعثت و افتاب ومهتاب خودمون مقایسه کنید؟ میزان ارایش وسادگی لباس وپوشیدگی و......؟بله دل کندن سخته ولی گاهی ارزش داره و گاهی همین سازش با ان فرهنگ مثل قانون پذیری یا احترام به حقوق دیگران که خود بخشی از همان انگیزه مهاجرت است البته با حفظ هویت ایرانی وازشها ( البته از نوع واقعی و منطقی)......با سپاس ا-ر (خیشوقیما حج نصرالله)

سرکار خانم عزیز
دقیقاً صحبت شما درسته .... و یادتون نره که طنز بودن این نوشته بیشتر هدفم بود تا بلکه باعث تغییر ذائقه ی دوستان باشه ... بهرحال از بابت ابراز نظرتون و همچنین حضورتون تشکر میکنم.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

خودم یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ

آقا مهدی.... بنده هم چاکرمند خودت....!

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

معین چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ http://akbarmoein.blogfa .com

باسلام درود خدمت حمیدجان عزیزم حالت چطور است بخدا بعداز چند ماه تازه ساعت حدود2نیمه شب پارک بودم جات خالی مراسم دلمه خوری داشتیم خوابم نمی برد نشستم پای رایانه به هر حال زحمت کشیدی یادی از ما کردی متشکرم کی میای نجف آبادببینمت

ای جاااان اکبر خان معین
خوبی استاد؟ بابا .... بخدا منم دلتنگتونم و تنها راهی که داره یه سر بیام سراچه ی وبلاگتون .... نوش جانتون و ایشاالله که وقت و لحظاتتون رو همیشه به خوشی و خــُرّمی بگذرونید.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد