از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

استقبال از رمضان مسیحی

سرما و سوت و کوری عالم وبلاگستان و بدتر ازهمه اخبار نه چندان خوب داخل ایران؛ آنچنان حوصله ای نمی گذارد تا از این تعطیلی دو روز آخر هفته آنچنان لذتی ببریم. دوستان هم که هرکدام به کاری و مسافرتی و زندگی شخصی خود مشغولند و من می مانم و ساعتهای بیکاری توی خونه. هرچی هم ظرفها رو می شورم و حتـّی اتو هم می کشم ؛ بازم وقت اضافی میارم و نمی دونم چه باید کرد؟ از طرفی هم زیاد حوصله ی دیدن تلویزیون خارجکی را ندارم؛ چراکه مجبورم پا به پای دخترکم فرین، فقط کارتون و برنامه کودک ببینم و زیادی آن هم خسته کننده است. لذا این یکشنبه از خانه زدم بیرون و همینطوری وارد یکی از کلیساهای شهر شدم.  

  

  

  مراسم جشن قبل از رمضان مسیحی=ماردی گرا

 

انگاری تعداد دینداران مسیحی هم رو به کاهش است!؟ چرا که همینکه این چهارتا پیر و پاتال چشمشان به من افتاد؛ سخت تحویلم گرفتند. بهرحال پایان مراسم بود و قصد خروج داشتم که حاج آقاکشیش(پدر روحانی) یه ریز شروع کرد به اصرار که:«جونی خودت؛ جونی هرچی اصفونیه!! ناراحت می شم؛ اگه بری و  ناهار نمونی؟» چاره ای نبود و از سراجبار قبول کردم و نگو که امروز بخاطر در پیش بودن ایــّام رمضان و «پرهیز»مسیحی، بخور بخور «کلوخ اندازون» برپا بود. جای شما خالی، دلی از انواع غذاهای پیرزن پـَــز خارجکی، بـدر آوردم و با مشاهده ی پوسترهایی به در و دیوار و همچنین ماسکهای صورت که روی میزها، برای سرگرمی بچه ها قرار داده بودند؛ موضوع را از کشیش پرسیدم و ایشان بنا کرد به توضیح که:  

 

  

                     کاروان استقبال از رمضان مسیحی در فرانسه  

در این ایــّام حضرت عیسی مسیح به یک دوره ی گوشه گیری و روزه گرفتن بدون هیچ خوراکی! در بیابانها اقدام کرده بود که به آن «ایام پرهیز و روزه Lent» گویند و از روز چهارشنبه ی نهم مارچ=18 اسفند شروع می شود. هرچند 46 روز طول می کشد ولی با حساب نکردن یکشنبه ها، آن را «پرهیز 40 روزه» نیز می نامند. گویند: وقتیکه مسیح روز یکشنبه ی قبل از شهادت و عروجش به آسمانها(ایستر)، دوباره به شهر خود برمی گردد؛ مردم شهر با گستراندن شاخه های درخت خرما و نخل Palm برسر راهش، از او همچون یک قهرمان، استقبال می کنند. به احترام آن واقعه، بیشتر مسیحیان و بخصوص کاتولیک ها در این ایام از بعضی چیزها به انتخاب خودشان، پرهیز می کنند: از نخوردن گوشت قرمز گرفته تا نکشیدن سیگار، پرهیز از نوشیدن الکل، پرهیز از کاربرد الفاظ بد گفتاری، پرهیز از دیدن فیلم و… . به همین علـت پیش از شروع ایام پرهیز ، اقدام به برگزاری جشن و برگزاری کارناوال و مراسم بخور بخور(=کلوخ اندازون) می کنند که معمولاً از روز سه شنبه (Fat Tusady) شروع می شود و به نوعی تلاش دارند تا دخل هرگونه خوردنی مـُقـوّی و چرب و چیل را دراین روز هم بیاورند. این مراسم جشن در شب قبل از چهارشنبه معروف به «چهارشنبه ی خاکستری»(Ash Wensday) و شروع رمضان مسیحی پایان می پذیرد. 

 

 

    لباسی از  گـُل جشن استقبال از ایام پرهیز مسیحی

 

گفتنی است که این مراسم در اصل توسط مسیحیان کاتولیک مهاجر فرانسوی به آمریکا آورده شده و به همین علت در استان «کــِبــِک» Quebec کانادا و نیز ایالت «نیو اورلئان» New Orleans آمریکا که مرکز مهاجران فرانسوی بوده؛ هنوز این مراسم با برگزاری کاروان های نمایشی، موسیقی، حرکات موزون هنرششمی، پوشیدن انواع ماسک های صورت و لباسهای عجیب و غریب و متنوع و …. حسابی پرباررررر برگزار میشه. گفتنی است که شبیه به این مراسم مذهبی در بیشتر کشورهای مسیحی نشین انجام میشه که به اسمهای مختلفی نامیده میشه. مثلاً در آمریکا و کانادا: ماردی گرا Mardi Gras هلند و برزیل و پرتقال:کارناوال Carnaval آلمان:فشینگ Fasching و….. 

 

 

      جشن استقبال از رمضان مسیحی  ایالت نیواورلئان آمریکا

 

جالبه بدونید که چون در «انجیل مقدّس» Holy Bible داستانهایی است که حضرت مسیح به دفعات، پیروان خودش را با «ماهی» خوراک دهی کرده اند؛ خوردن گوشت سفید و بخصوص ماهی و میگو در این ایام پرهیز و بخصوص جمعه ها و همچنین سور مفصـّل امروز،  بسیار رایج است. همانطور که ذکر شد روز شروع ایام پرهیز را «چهارشنبه ی خاکستری» Ash Wensday می نامند؛ چراکه در بیشتر کلیساها و بخصوص کاتولیکها مراسمی برگزار می شود و پیشانی مومنین با دوده ی خاکستری از سوخته ی برگ نخل خرما، صلیب کشیده می شود تا بدینوسیله مـُتـُبــرّک شده و بتوانند ایام معنوی پرهیز را بخوبی پشت سربگذارند. البته اگه یواشکی هم «روزه خوری»کنند؛ من نمیدونم. 

 

 

               صلیب خاکستر برگ نخل در چهارشنبه ی خاکستری

  

سخنان کشیش که به اینجا رسید؛ خواستم خداحافظی کنم که دست دراز کرد و گفت:«هرچند این دور و بر از آنگونه مراسم پر از معنویت بریز و بپــّاش و بزن و برقص خبری نیست؛ بد نیست یکی دوتا از این ماسکها را برای بچــّه هایت ببری!» من نیز همین کردم. 

  

 

           دخترم فرین با ماسک صورت جشن پیشواز رمضان مسیحی 

وقتی اومدم خونه که این اطلاعات ترجمه شده از ویکی پیدیای انگلیسی رو برای شما علم فروشی کنم؛ عیال می گه:«بی انصاف! تنها خوری داشتیم؟» بهش گفتم:« دروغ چرا؟ می خواستم با لهجه ی نجف آبادی بهشون بگم:حج آقا!! میشه بی زحمت یــخـــده غذا هم واسه ی یه پیرزن داغدار بدهید؟؟» میگه:«از کی تا حالا داغدار و مادر شهید بوده ام و خودم خبر نداشتم؟» گقتم:«مگه یادت رفته وقتی ایران بودیم یه بچـّه مون سقط جنین شد؟ بهرحال اینبار که گذشت  یادم باشه واسه ی سری بعد. راستی یه قابلمه هم بده محض احتیاط بذارم توی ماشین که اگه این ورا نذری دادند؛ ظرف دنبالم باشه.» بدرود… ارادتمند حمید

 

نظرات 15 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟(مولانا)
سلام و درود
جالبه هر وقت دلتون می گیره بیکار میشید حوصله ی تان سر میرود میروید کلیسا
گاهی که تامل میکنم در مورد مهاجرت دیوانه میشم امسال اصلا ترسیدم برای گرین کارت ثبت نام کنم دلتنگی توی غربت بدترینه.اینجا دلخوشی ها کم نیست فقط تنوع نیست .بگذرم.
داشت فکر میکردم روزه ما قبوله یا پرهیز اینها.اما با برخورد پیروان ادیان دیگر متوجه شدم اونها با اینکه شیعه نیستند به دستورات دینشون عمل میکنند و پایبندند .مرام های خاصی دارند که بهش عمل میکنند ولی ما نه.
آقا حمید هر زمان از بخور بخور میگید دهن ما آب میوفته .غذاهای اونا خوشمزه هست؟بوده که شما توی رو در بایستی موندی! نوش جان لااقل اونجا هر روز جشن تازه لباس جدید هنر ششمی نو ماسک های متفاوت رو می بینید اینجا عیدش هم تکراریه.چون نوآوری نداره اگه میشد ما هم کارناوال راه بندازیم اونم توی نجف آباد(باغملی.روبروی م س ج د ....)که خودتون میشناسید چه میشد معرکه بود.با دیدن این عکسها ما هم شریک جشن میشیم دیگه.سفر روحانی خوردنی و هنر ششمی!
همیشه به جشن و شادی و دیدن چیزای جدید باشید.

آخ آخ الهام خانم
تک مصرعی را گفتید که همواره ورد زبانم بوده و حتی خواندنش هم مرا مست میکند و شاید دقت کرده باشید بارها آن را بیان کرده ام:
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟.... حضرت مولانا

ممنونم که با این شعر، روزم را ساختی. امیدوارم که هرکسی که دنبال ساقی روح و روانش میگردد؛ بیابد و خدا هم عمر بودن مرا با معشوق مست کننده ی جان و روحم، طولانی تر کناد.

اشاره ی خوبی داشتید؛ حقاً هم که شادی و شادمانی حتی در مجالس شادی ما رخت بربسته و متاسفانه همه ی زندگی هموطنان داخل ایران مصداق شعر نیماست که:«عزاداران در میان عزاداران». بهرحال چه میشه کرد و متاسفانه یکی از بزرگترین عوامل فکری که سرراه شاد بودن مردمم ایجاد شده؛ سطح توقع بسیار بالای اوناست. بذارید مثالی بزنم.در یک عروسی بودیم و نوازندگان داشتند شادترین قطعه را میزدند و فردی که برای هنرششمی وسط بود هی میگفت:شادتر. ناگهان یکی از نوازندگان گفت:تنها کاری که میتونم بکنم؛ اینه که بلند بشم و بجای شما برقصم» منظور اینکه: بیایید مواظب باشیم شادبودن از هرچیزی حتی ساده ترین چیزها، مثل خنده ی کودک، همصحبتی بایارهمدل، مطالعه، شنیدن موسیقی و ... را بخاطر آن شادی بزرگتر و دست نیافتنی ذهنی، از دست ندهیم.
عجب تصویر رویایی جالبی بود که باغملی و رژه ی کارناوال شادی!!! شاید.... شاید روزگاری..... ولو من نباشم.
درود و دوصد بدرود.

عبدالحمید حقی چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام

تو این مطالب خوب رو از کجا میاری؟

در ضمن اون شعر یا به قول تو قطعه ی ادبی من وصفی بود از تابلویی که کشیده بودم میتونی تصور کنی تابلو نقاشی من چه جوریه؟ میخوام ببینم تو چه برداشتی میکنی(حق نداری از عیالت کمک بگیری ها)

http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام رفیق!
همینطور که میدونی اوائل فقط سعی میکردم نکته های دانستنی فرهنگ و زندگی در ولایت خارجه رو بنویسم و چون حوصله سر میبرد؛ هرازگاهی و بازبانی تازه تر مینویسم. بالاخره وقتی توی یه محیط تازه تری زندگی میکنیم باید آداب و باورهای اونا رو هم بدونیم تا بتونیم بیشتر ارتباط برقرار کنیم و گفتنی است که بیشتر اطلاعات این نوشته رو از پدر و مادربزرگ خوانده ی بچه هایم(دیوید و کیریستینا) که کاتولیک مسیحی اند پرسیدم.

تصویر ذهنی من از نقاشی شما اینه که:
یک ظرف سرامیکی پر از آب برروی یک نقشه ی ایران قرار داره که قطره های آب از اون ظرف برروی نقشه ریخته و بجای اینکه آب، زلال باشه، برعکس هی نقشه ی ایران رو رنگ تیره ی هجوم سیلاب مغول و افغان و عرب و دیکتاتورها، سیاه و سیاه تر کرده..... بهرحال اینم ذوق هووونری من!!! خوب بید!؟

عبدالحمید حقی چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

یادم رفت بگم

هم بخوریه

هم ببری(البته به لهجه نجبادی)

http://hamidhaghi.blogsky.com

نه رفیق! فقط میتونی بمالی به ته چیز.... همون کاسه دیگه و بعد بیلی=بذاری دهنت. بهرحال خوردن حلال و بردن حروم.

خدا نصیب کنه سری بعد هم بخورم هم ببرم خونه. بخصوص وقتی که عیال نیستش. البته منظورم غذاستا... آخه وقتی نیستش، اینطوری واسه ی یکی دو وعده ی دیگه هم غذا توی خونه دارم...

مجید ایران نژاد چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

مطلب خیلی جالب بود .ضمنا رکاکت کلمات نوشته هاتو کم کن می خام آدرستو بدم به دانش آموزام از این به بعد هم هی الکی از من تعریف کن می خام بگم منم اینجا صاحب خونه ام!!! در نظر داشته باش که اگه دانش آموزای من اومدند اینجا سر بزنند باید حسابی آبرو داری کنی .یه وخ نگی ایران نژاد دیگه کیه نمیشناسمش!بگو وی یکی از گونه های منحصر به فرد و در حال انقراض در ادبیات فارسی است!!!که اگر نبود معلوم نبود چه بلایی سر ادبیات ایران و جهان میومد
حالا خارج از شوخی می خام برای معرفی همین جشن که برا خودم خیلی جالب بود آدرس بدم به دانش آموزا. بازم از اینا بنویس. کاشکی همیشه بیکار بشی.به مطلبی که پیدا کردی می ارزه.راستی این شعرو شنیدی؟اگه بی ادبیه هر کی می خونه ببخشه.
کفتری نر روی بام خانه ای
گفت با ماده :عزیزم بق بقو
کفتر ماده ز روی کبر و ناز
گفت با نر :هرگز نق نقو
بعد یک ساعت پشیمان گشت و رفت
پیش نر گفتا که :حالا بق بقو
گفتر نر گفت:عزیزم دیر شد.
چون تو کردی ناز من هم ج.....!!

جناب آقای ایرانژاد... یا همون مجیدجان دلبندم
من که همیشه سعی کردم حواسم رو جمع کنم و از کلمات رکیک کمتر استفاده کنم. آخه نباشه نباشه اینجا جوونهای چشم و گوش بسته ی بالای ۶۰ سال مثل خودت زیاد رد میشند و خوبیت نداره.

ولی هنوز دارم میخندم که اگه من باید مواظب باشم این شعر تو چقدر مراقبت و مواظبت و خیلی چیزهای دیگه ای رو دربرداشت. باور کن هنوز دارم میخندم که انگار این ناز کردن و آن نازنکشیدن در همه ی ارکان خلقت و حتی کفترا هم وجود دارد.

راستی دلم هوا کرد که یه کفتر بازی راه بندازم و هی واسه ی معشوق دونه بپاشم و بگم:بیو بیو بیو بوس بوس بوس لاله الا الله ببین چطور دهن منو وا میکنی... مجید جان برو پی کارت بذار آبروداری کنیم.... امان از دست تو.

چشم! سعی میکنم که مطالب به درد بخور وبلاگ رو بیشتر کنم. شما مشتری بفرست؛ حق کمیسیون=دلالی شما محفوظه. بی زحمت حالا که داری میفرستی یه سه چهارتا پولدارها و دست و رو شسته هاشو بفرستیا... ! دمت گرم.
درود و دوصد بدرود.

مجید چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام اقا حمید
خیلی توصیف قشنگی از این مراسم نوشته بودی..میدونی یه چیزی که باعث سرزندگی و پویایی شهرها میشه همین مراسمه..حالا چه دینی و یا انواع دیگه مراسم...

حیف توی ایران تنها مراسمی که باید باشه عاشورا تاسوعاست که همه باید گریه کنن.مردم دیگه از بس درگیر اینطور چیزها شدن که وقتی پات رو توی یه شهر میزاری سرزندگی که هیچ..هویت خودتم از دست میدی (هر شهر بدتر از شهر دیگه)

راستی :حج آقا م تو خونه بچا گشنن یه موزولی چی بیشتر بده ..خدا اخر عاقبتتو بخیر کنه..

سلام و درود متقابل آقا مجید گرامی
این که اشاره ای درسته و متاسفانه غم و غم پروری و صد البته بخاطر توصیه های دینی، بخشی از فرهنگ عمومی ما شده. یادمه سالی که به نام امام حسین نامگذاری شده بود و بنده هم یکی از داوران جشنواره ی موسیقی مدارس بودم؛ سرودهای مدارس یکی بعد از دیگری فقط به عاشورا و سربریده ی آقا و علی اکبر و سینه زنی منحصر شده بود؛ به حدی که داد من رفت بالا که مگه امام حسین فقط شهادت داشته و بس؟

آیا عشق، ازدواج، تولد، خاطره های خوب، عروس، داماد، عروسی و .... نداشته که فقط ایشون رو به یک چیز میشناسیم و بس. جای بسی تاسفه که حتی شهادت و درد او را فقط بی آبی میدانند تا هوای عاشقی و فلسفه ی آزادمردی!!!

بخدا م َ گفتم: حج آقا مشغولو ذمــّبه باشم اگه دروغ بیگم. چندسر عیالواری و نون دادن اونا هم مشکل.... یه موزولی بیشتر بریز ...

مجید چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://diarenoon.ir

خره د چیزیم نریخت واسمون ای نه م کو الان اینجو نبودم..لخیده بودم خونمون...بیبین چجوری تیارتمون کردن یه لقمه نونس میخوان بدندمون...

از دین فقط همینش رو خیلی از ماها بلدیم و نمیشه کاری هم باهاش کرد...جالبش اینجاست خوندم چند وقت پیش به ۴ شنبه سوری هم گیر داده بودن...
حالا این وبلاگت هم هیلتر میشه

مجیدخان
اگه کسی نجفبادی نباشه و چندباری نوشته ی بالا رو نخونه متوجه نمیشه که حس اصفونی بودن و زیاده خواهی اومده سراغ فرد و میگه: با اینکه قابلمه ام رو بردم؛ طرف خسیسی کرد و چیز زیادی هم نریخت، وگرنه من الان دیگه اینجا نبودم و رفته بودم خونه و........ دمت گرم آخه خندیدم... میشه بگم که از بعد پرواز مادرم و حدود شش یا هفت سال بود که واژه ی «تیارت» رو نشنیده بودم و آخه خندیدم.... دستت درست.

موفق باشید و بدرود...............

الهام چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

سلام مجدد
داشتم رد میشدم گیر کردم به لباس پروانه ای...
در نگاه اول خیلی ازش خوشم اومد اگه اونجا بودم و میپوشیدم چقدر خوشگل میشدم .ولی به سلیقه دوزنده اش آفرین گفتم . از راه دور خوب ما رو میبرید توی جشنها می چرخونید ما هم جشن ندیده دیگه چه شود.
جون میده رقص قاسم آبادی رو اجرا کرد تا حاضرین پی به هنر ششمی ایرونی ببرند البت فکر کنم این هنر در ایران مقام هفتم رو داره رو چه حسابی میگید ششم؟
استاد نگفتید غذاش خوشمزه بود یا نه (جداْ)
از لحاظ غذاهای اون طرف چاشنی ها تزیین چیدمان سفره اگه یه گزارش مبسوط بدید عالیه.

یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که خط زیر و زبر شود....
بهاری خجسته نثارتان.

درود مجدد
البته سعی کردم که چندتایی عکس بذارم که به این زودیها مشکل زا نباشه وگرنه، در هر کارناوال شکل و شمایل ها و آدمکهای بسیاری میبینید که یکی از دیگری قشنگ تره. چشم ! سعی میکنم بازم از این دست مطالب بازم منتشر کنم. بخصوص هنرششمی که بجای سینما و هنرهفتم بیشتر مطلوب واقع میشه!!؟

در مورد غذاها گفتنی است که :
در ابتدا هر مهاجری فقط با غذاهای وطنی حال میکنه و حتی بهترین غذاهای دیگر، برایش خیلی مطلوب نیست. تا اینکه آروم آروم ذائقه ی مهاجرین با انواع طعم ها آشنا میشه و غذاهایی که روزی درباورشان نمیگنجید بخورند، میشه از مطلوب ترینهایشان. مثلاً من خودم شاید یک یا دوبار توی ایران میگو خورده بودم؛ امــّا الان ماهی و میگو یکی از اصلی ترین غذاهای مورد علاقه ام شده. برای همین واقعاً نمیشه گفت که غذاهاشون خوشمزه است یا نه؟ ولی در کل میشه گفت اگه تناسب ببندید؛ شاید هر ایرانی از 10 درصد غذاهای ایرانی خوشش نیاید ولی ممکنه که هرآمریکایی از 50% غذاهای آمریکایی خوشش نیاید و به همین نسبت ما ایرانیها از غذاهای آمریکایی.

این یعنی که از بس تنوع غذایی دارند و بخصوص به مثل ما ایرانیها از ادویه جات و طعم دهنده ها به آن شدّت استفاده نمیکنند؛ غذاهاشون بیشتر بی طعم یا کم طعم جلوه میکنه و خودتون باید با نمک یا فلفل یا.... برطعم اون بیفزایید. یکی از تفاوت غذایی خارجی اینه که عجیب غذاهای تند و یا شیرین دارند و شاید این همه تنوع آن را برنامه ی غذایی هیچ کشوری نداشته باشه. برای همین تا شما طعم و یا نوع غذای مورد علاقه تون رو پیدا کنید؛ کلی طول میکشه و اینقدر باید تجربه کنید تا بدونی کدوم مطلوب شماست.

آخرین سخن اینکه: هرچند واقعاً هم میوه و حتی غذاهای داخل وطن یک طعم و مزه و تازگی دیگری دارد؛ ولی آنقدر تنوع غذایی در خارج زیاد است و یا سلیقه و ذائقه ی افراد تغییر میکنه که حتی وقتی توی خونه غذایی را با بهترین مواد تهییه میکنند؛ بازم میگند: آخرش دستپخت مامانم و اینا یه چیز دیگه ایه!!!؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است . . . . . .





نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی




حمید در پاسخ ارسال کننده ی شعر مولا پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ق.ظ http://aznajafabad.blogsky.com/


رهگـــذر گرامی

نمیدونم چی شده که اسم و مشخصاتت ثبت نشده و از طرفی هم نمیدونم که چطوری باید نظرنوشته ی شما رو مستقیماً جواب بدهم. برای همین دارم به شکل نظری جدید و جداگونه می نویسم و سخن زیادی ندارم جز اینکه:

«ازدرد همیشه من دوا میبینم
درقهر و جفا، لطف و وفا میبینم
درصحن زمین به زیر نــُه طاق فلک
بـر هـرچـه نـظر کنـم؛ تـــرا میبینم»

شعر فوق که البته بنده آغاز آن را چنین دیده ام:
نه مرادم؛ نه مریدم
نه پیامم؛ نه کلامم
نه سلامم؛ نه علیکم.....

بی نهایت دلنشین و آرامش بخش دیدم و بود. همین رو بذار بگم که پس از مدّتها منو باز به خودم آوردی و نمیدونم چرا الکی و شاید هم غیر الکی بغضی تو گلویم چرخید و با خود گفتم شاید مربوط به تصمیمی است که در زندگی شخصی ام گرفته ام و این پیام «شروع از نو» ست که نه سلامی و نه علیکی و ... تو خود، اسرار نهانی/تو خود، باغ بهشتی ......توخود، اویی به خود آی...تو خود، اویی به خود آی...تو خود، اویی به خود آی تا....گل وصل بچینی.

بازم تشکر میکنم و بینهایت سپاسگذارم. دستت درست. منتت رو دارم. زحمت کشید و تندرست و برحق باشید.
.

رفیقت رهگذر پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ

درود بر شما
چند قطعه از زنده یاد وزنده نام شادروان حسین پناهی

آجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

------------------------------------------------

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
--------------------------------------------------

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
--------------------------------------------------------

با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی!

---------------------------------------------------



*رخش،گاری کشی می کند*
*رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد*
*سهراب ،ته جوب به خود پیچید*
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

--------------------------------------------------------

صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

روحش ویاد عزیزش گرامی باد


تندرست باشی
بدرود

















سرورم.... رهگذرجان عزیز
فقط میتونم بگم دمت گرم و دستت درست. ولی خودت که منو میشناسی نمیتونم آروم بشینم و آخرش یه چیزی باید بگم. تراخدا ناراحت نشیا؟ ولی تا اونجایی که یه بار تحقیق کردم نوشته ی زیر هرچند خیلی ها منسوب به شادروان پناهی میدونند. منظورم قطعه ای که میگه توی اداره ی بهزیستی یه پوستر به دیوار بوده که روش نوشته بوده:

شیر مادر، مهر مادر ..... از سروده های آقای «اکبر اکسیر»است. بهرحال مال هرکی که میخواد باشه... دمشون گرم و بخصوص نفس و همــّت رهگذر ما حق که ما رو مهمون اونا کرد.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند ریفیقت حمید مال نجبباد

مجید پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام حمیدجان
اخه گفتم یکم رمزی بحرفیم کسی متوجه نشه...نه بابا جو اصفهانی نگرفته بودش...گرفته بودش؟

دادا دسدد درد نکنه... راسش این روزا حییل=قوت و نفس ندارم. ای نه=وگرنه میمدم بید=میامدم و به شما یه سر میزدم. با ای حال هروخ حالشو داشدی بیا بریم یه سیخ گوشت شتر بیلیم=بگذاریم دنمون=دهانمون. راسی یادد نره یه چهارلیتری هم ازونا بیاریو !!! میگند واسه ی آتیش روشن کردن خوبه.... میخوام هی بریزم روی هیما=هیزما و آ هی آتیش بسوزونیم.

درود و دوصد بدرود

مجید ایران نژاد شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ

من عادت دارم فضولی کنم .آقا جان چرا شعری رو که کلی باید گشت تا فهمید مال پناهی نیست می فهمی و به نویسنده اش هم یادآوری می کنی اما شعری که سر ووضعش داد می زنه مال مولوی نیست ،از مولوی بودنش رو قبول می کنی مرد حسابی این شعر که خودتم می دونی اصلا بحر طویله .مولوی رو چه به بحر طویل .حالا بحث موضوعش به کنار .یه خرده آب هویج خرج چشم و چارت !کن.

مجیدجان داری دعوام میکنی؟؟؟ دعوام که نمیکنی؟
آخه خودت هم باشی و اونوقت شب باخوندن یه بحرطویل حالی به حالی بشی و کمی تا قمستی عشقولانه ی غمناک آه و فوت و هوووف!؟ دیگه حواسی واسه ات میمونه ؟ نه خودت بگو؟

چشم!!! دیگه دعوام نکن تا روحیه ام رو همین دور و برا بجورم=پیدا کنم و اگه هویج هم گیرآوردم خرج چشام کنم!!؟؟؟ اهن اهن...هن هن... مــــامـــــان مجید دعوام کرد!!! هن هن هن گریه!

علی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ق.ظ

سلام

علی یا آقا محسن عزیز
هرکه هستی ... هموطن همزبان همدل عزیز دوصد سلام و درود و بدرود خدمت شما ... خوش آمدید رفیق.

بابک سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://tarikhtheater.blogfa.com

جالب بود نمی دونستم

نرگس سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ

یعنی از اون پرهیز و روزه‌داری برای اینا خوردن‌های حسابی و لباس و آوازش مونده؟

نرگس خانم

قبل از هرچیزی تشکر از اینکه ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان به جا گذاشتید و امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه.

والله چی بگم؟؟ بهرحال هرجایی یه رسم و رسوماتی رایجه و آره دیگه ... روزه داری هم واسه ی اینها یعنی خودشون رو خفه کنند و فقط یه مراسمی داشته باشند و بس ... نکنه زورت آورد؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد