از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

نـــو نوشــــتــــه

 ****پیشنوشت:از آنجاکه «وبلاگ اصلی ام در سایت ووردپرس» ، این روزها جهت هموطنان داخل ایران، دچار مشکل «سرما و فیل»زدگی شده است؛ به طور موقت و البته همزمان در این مکان نیز اقدام به انتشار دستنوشته هایم خواهم کرد. منتها کمی وقت نیاز دارم تا با سوراخ و سمبه های این وبلاگ وطنی آشنا بشم؛ لذا شما عزیزان نغمه سرایی کنید تا بنده خدمت برسم.

 

 

 

 

سالها پیش برای اینکه دانش آموزان را به نگارش و نوشتن بیشتر جلب کنم؛ یک بازی نوشتاری را تدارک می دیدم و گاهی آن را اجرا می کردیم. این بازی به این نحو بود که ورق کاغذی را از بالا تا پایین به شکل بادبزنهای تاشویی که چینی ها و گاهی هم رزمی کاران در دست می گیرند؛ چین چین می زدم و در اولین چین کاغذ و بالا ی صفحه، یک بیت شعر و یا جمله ای کوتاه می نوشتم و به ترتیب از دیگران می خواستم که آنها با بازکردن فقط یک لایه ی بالایی چینهای ورق کاغذ، یک جمله یا ضرب المثل یا شعری را بنا به نظر فرد قبلی بنویسند. البته به دوشکل بود یا هرچی که به ذهنشان می رسید را می نوشتند یا براساس …. توجه شود: فقط براساس … نوشته ی فرد قبلی چیزی می نوشتند. بدین شکل وقتی که چینهای کاغذ را باز می کردیم و تمام جمله ها را پشت سرهم می خواندیم؛ گاهی علاوه بر جالب بودن، نوشته ای نو و بی نهایت ادبی را رهاورد داشت. امروز هم قصد دارم فرصت نوشتن رو دراختیار شما عزیزان بگذارم و بد نیست که شما نیز به نوشتن شعر و ضرب المثل و جمله های کوتاه و خلاصه هرچه میخواهد دل تنگتان اقدام کنید. بهرحال اجازه بدید ببینیم چه آشی از کار در میاد؟در ضمن خوشحال میشم نظر هموطنان داخل ایران رو درباره ی کیفیت و لود شدن عکسها و... بدانم . ارادتمند حمید

نظرات 19 + ارسال نظر
امی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ http://weingreenisland.blogsky.com/

به به می بینم که بالاخره رو به بلاگ اسکای آوردید و یه جورایی همسایه شدیم، گویا اولین مهمونتون هم هستم!
خونه جدید رو بهتون تبریک می گم و امیدوارم خیرش رو ببینید و دیگه در این قالب جدید مشکلی براتون پیش نیاد.

البته جاداره بی نهایت از راهنمایی های شما و دیگر دوستان تشکر کنم. فعلاً که دووم آوردیم و صبر میکنیم ببینیم چی پیش میاد و ایشاالله که هیچ کسی با مشکل روبرو نباشه.
بازم ممنون و آرزوی موفقیت روزافزونتان را دارم.

rohollah شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ


به این میگن سرعت عمل
مبارک باشه

روح الله خان
نباشه توی مکتب خودتون شاگردی کردیم.
ممنونم و دیگه چه میشه کرد؟ بدجوری این روزها «نطقـمان» را کور کرده بودند. داشتیم دق میکردیم.

شهریار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://shahriar.blogspot.com

سلام و درود
خانه جدید مبارک ُ من هم فیلمان تر شده اما حال و حوصله خانه عوض کردن و اسباب کشی ندارم. تابعد ...
ارادتمند شهریار

شهریار جان
درود متقابل
عزیزدل... منم کـّلی صبرکردم شاید این فیلبانان نامرد؛ برگردند توی باغ وحش، ولی مثل اینکه نشد. از طرفی هم بدجوری تنها شده بودم و کم کم داشتم احساس غربت زدگی همراه با غربزدگی می کردم.
بهرحال ممنونم که تشریف آوردید و لطفاً بازم سربزنید.
ارادتمند حمید

مهرداد یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://amontazeri.blogfa.com

سلام
اینجا از نظر طرح ظاهری وبلاگ بهتره.
به وبلاگ منم سری بزنید.
منتظر قدومتان هستم.
پایدار باشید

درود مهرداد جان
چشم!! قسمت باشه حتماْ خدمتت می رسم. بخدا باور کن تمام طول هفته رو که داریم دنبال نون میدویم و این دو روز آخر هفته هم بچه داره دنبالمون میدوه و تا میتونیم نباید کوتاه بیاییم وگرنه هردوتاشون سوارمون میشند.

ممنونم که زحمت کشیدید و تشریف آوردید. پیروز و سربلند باشید و بدرود.

رز/ نیمه ی پنهان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ

به به ... چه خونه ای چه گلی ... چه بلبلی چه حاج حمیدی...
خوش امدید به خونه ی نو. زیر عبای آقا گرمه فقط اشکالش اینه که اگه خیلی دمه پرش بچرخی عصبانی میشه و با ترکه میزندت .
خدا را شکر شما هم اومدید و جمع فیل زده ها جمع شد.
امیدوارم در خانه ی جدید خوش بنویسید.

السلامـــون علیکم حاجیه خانم.... سبیه ی محترمه... خواهردینی گرام... رزیه ی نسوان ضعیفه ی مخدّره

البـــَتــَه همانطور که مستحضرید، والد گرام این احــقــَر نیز از کــُبــرا=بزرگان عباپوش بودند و هیچکس نداند؛ امـّی=مادرم رضوان الله علیه، گــَرم بودن زیر عبا را بهتر از هرشخصی، استفهام نمودند=فهمیدند و حاصل آن چیزی نبود جز دوجین جماعت اخوان و ابنات=برادر و خواهران که یک از یک دسته گــُل تر از آن دیگری بودندی و هستندی و نمونه ی به درد در کوزه خورش ، خودم!!!؟

از هــَمه ی احلام=آروزهای خوبتان شکراً لله.... شما هم تـَقـّبل الله اعمالکم

بهار یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ق.ظ

تو پستتون گفته بودید هر چی میخوایم بنویسیم...
" در باغ ریشه مکن
که جز به جنگل، پشیمان میشوی از روییدن"

این روزا این جمله زیاد تو ذهنمه...

بهار گرامی
نه تنها اینجا و این نوشتهُ بلکه هروقت و هرجایی که دوست داشتید؛ هرچه میخواهد دل تنگتان بگویید.

بذار بگم عالی بود. بخوصو آنجایی که میگه:
من از تبعید مدینه های فاضله
از معرفت باغهای حکمت
من از اندیشیدن به اندیشه ها
از این شعر درحال وقوع می آیم.
صدایی مرا از دور میخواند:«درباغ ریشه مکن
که جز در جنگل پشیمان میشوی از روییدن»

ممنونم

عسل یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://khanomgool.blogfa.com

سلام خوبی ممنون که ادرس جدید رو دادی اینجا چقدر خوبه هم تموم عکسها راحت باز میشن هم همهچی و مهمتر اینکه قسمت نظرات هم راحت باز شد و مثل قبلی کلی اعصاب خرد کنی نداشت به زهار خانم سلام برسون و فرین و فاطمه جورن را از طرف من ببوس

درود متقابل
خواهش میکنم و انشاالله که بیشتر ببینیمتون و از نظرات خوبتون بیشتر استفاده کنیم. خوشحالم که این یکی انتخاب و مهاجرتم به این سراچه ی وطنی مطلوب و راحت شما رو دربر داره

شما هم سلام به خانواده ی محترم بسونید و بدرود

یه رهگذر یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ

درود بر شما خانه نو مبارک
میخاستم بگم از رز یاد بگیر تو این چند وقته سه تا خونه عوض کرده که دیدم یاد گرفتی دیگه هیچی بهتون نگفتم
در ضمن خدا رحمت کند ماد رتون را وپدرتون نیز هم .
اما از نوع نوشتارتون معلوم بود که شما هم از ال عبائی
بدرود

رهگذر عزیز
راستش منتظر بودم ببینم این آقا فیله از در خونه ام پامیشه و بازم رفقا رو میتونم توی خونه ام ببینم یا نه؟ که ظاهراً نشد. از طرفی هم اطلاعات زیادی در مورد انتخاب وبلاگهای وطنی نداشتم و از طرف دیگه هم چندیدن مورد دیگه رو هم باید مــّد نظر میگرفتم و از جمله اینکه بتونم از محل کارم هم اونو بازش کنم ویا کامنت دوستان رو نظر بدم.... آخه محل کار من به سمت سایتهایی که خارج از آمریکا تغذیه میشند بسته است و مشکلات زیادی دارم.

بهرحال بترس از ما... اهل عبـــا که ... حالا حالا هستیم و شما هم باید باشید؛ چه بخواهید و چه نخواهید؟

درود و دوصد بدرود.... پیروز باشید

ساسان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://musicsasan.blogfa.com

سلاااااااااام مبارک وبلاگ جدید منم هرکاری کردم نتونستم واردش بشم
ممنون که اطلاع دادی و آدرس رو عوض میکنم

ساسان عزیز
سلام و درود متقابل
ببخشید که این مدّت به زحمت افتاده بودید و باور کنید مشکل از فرستنده بود و شما نباید دست به گیرنده هاتون میزدید... خب نگفتی حالا صدا خوب میاد؟ داری منو؟
زحمت میکشید که لینک وبلاگ رو عوض میکنید و ممنونم....سلام برسونید و دوصد بدرود

امیر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام
خدایش این وبلاگت قشنگه سریت لودش هم خیلی علیه
از این به بعد همینجا بنوس

درود متقابل
امیر خان
از قدیم هم میگفتند خدایا شرّی برسان که خیر ما در آن باشه.... حالا همین شده.... البته اگه توی ایران مشکل سرعت اینترنت و اون لگدپرانی آقا فیله نبود؛ سایت وورد پرس یه جورایی بهتر از این بود.... ولی با بضاعت کنونی ام، نظر شما درسته و باید همینجا نوشت و هم اونجا و کم کم فقط اینجا.

الهام دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ق.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

مزین بادت این منزل همه روز
الهی شاد باشی تا عید نوروز
سلام و درود
ببخشید دیگه بضاعت ما سرودن همین شعر بود که
امید وارم معر نشده باشه.منزل جدید مبارک .خوشحالم که به هر نحو شده رضایت خواننده های وبلاگتون رو جلب میکنید.خسته نباشید.تا ابد سرزنده و شاد باشید و قلم فرسایی نمایید.تشکر از بابت اطلاع رسانیتون.باورکنید بی خبر بودن از استاد اهل دلی چون شما سخته.پایدار باشید.

الهام خانم گرامی
چه توفیقی!!؟ بعد از مدتها اسم و نظرتون رو زینت این سراچه میبینم. بهرحال خوش آمدی و اینطورکه شما میفرمایید؛ گاهی هم ارسال یه ایمیل کوتاه اطلاع رسانی لینک وبلاگ جدید، به همه ی کانتکها چه تاثیرات خوبی میتونه داشته باشه ها ... لااقل دوستان قدیم رو دوباره زیر یک سقف جمع میکنه.

بهرحال خوش آمدید و ممنونم از شعرزیباتون. تندرست و شاداب باشید.

رز دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ق.ظ

سلام حاج حمید
حمید آقا.... میگم شما نگران نباشید.... از اون اتفاق ها برای شما که در زیر عبا نمی افته. منم که میدونید پیرزنی بیش نیستم.
ولی خدائیش یه ربع ساعته دارم میخندم. اتفاقن گفتم الان اینو نوشتم شما حواستون ممکنه پرت بشه.اما بعدش گفتم نه... حاج حمید و این حرف ها ... استغفر....
خلاصه برادر رحمت به شیری که خوردی. نور به قبر حاج آقا و حاجیه خانم ببارد.

حاجیه رز خانم
السلامـــون علیکم ورحمه الله همشیره ی گرامی
بهرحال از ما گفتن بود... که این جماعت رحم به صغیر و کبیر نفرمایند و از آن بترسید که اینان کاری کرده اند که جماعت هفتاد میلیون مردم ایران روزانه صد بار زیر فشار سختی ها میزایند؛ چه برسد به شمای تازه پیرزن!!

خوشحالم که باعث خنده ی شما شدم و ممنونم از همه ی آرزوهای خوبی که برای پدر و مادرم داشتید. خداوند روح همه ی درگذشتگان ساکن سرای ابدی را غرق رحمت کند.

عبدالحمید حقی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

به به

چه سرعت خوبی

چه وبلاگ مامانی
چه حمید خوبی

چه هوای خوبی

چه فضای ۲۷۴
؟؟!!


http://hamidhaghi.blogsky.com

حقی جان
چرا اینروزها دهنت ول شده داداش!!! این فحشا چیه میدی؟ مگه خودت خوار و مادر و وبلاگ نداری و از همه مهمتر اسمت هم مگه«حمید» نیست؟ خوب این حرفها چیه؟ بگو جانم... بیشتر بگو که خوشمان آمد!! راستی اون عدد و کلمه ی فضا رو نگرفتم؟ نکنه اون یکی راستی راستی از اون زمختاش باشه؟
بهرحال از دوست هرچه رسد نکوست. ممنونم

محمد دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://mohamed.blogsky.com

به به سلام به حمید آقای عزیز و ادیب و طناز.)
منزل نو مبارک باشه.خداییش از هر لحاظ از قبلی بهتره.هم سرعتش و هم لود شدن عکسا و راحت نظر گذاشتن و اینا دیگه.)) خوش اومدین و همسایه ی ما شدین.فقط قربونت شب که ما خوابیم حولتون رو میخواین بندازین تو بالکن در و یواش باز کنین و ببندین ما نیم متر نپریم هوا.)))


یه دیوونه تو باغه...

محمدجان...به به به خودت... به اون خوبیها و اخلاقت رفیق!

راست میگی؟ یعنی اینهمه ما از خودمون ذوق دربکردیم که توی سایت مهههروف ووردپرس قلم را میفرساییم؛ خیالی باطل بود و رفقا رو بازم به زحمت مینداختیم؟

بهرحال خوشحالم که اینجا راحتید و خوشحالترم که همسایه تون شدم. در ضمن یه چیز رو درگوشی میگم به کسی نگیا: من دوتا کاره هنوز واسه ی آبروداری و اینکه مردم فکر کنند که منم آره!!؟ انجام میدم. یکی:انداختن یه تیکه چربی روی آتش و دود دم راه انداختن که مثلاً کبابی درکار است و دوّم: عوض یکی، دوتا دوتا لنگ و حوله روی بند میندازم که فکرکنند سمینار دونفره ی من و معشوق، پس از سور مفصل ادامه داشته.... بهرحال نباشه ما هم آبرو داریم و بذار دیگرون فکر کنند مثل شماها هنوز جوانیم..... در ضمن از قدیم هم گفته اند کافر همه را به کیش خود خوانـــَد. مــَرد بخاطرت همه مثل خودت شنگ جوانی اند؟ نه دادا... از ما گذشته و داریم با عینک دنبالش میگردیم... البته منظورم دوره ی جوانی بودا... یه وقت بد برنداریدا....

من چاکر اونی که توباغه هستم . چرا که دیوانه، چو دیوانه ببیند؛ خوشش آید.

یه رهگذر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

درود بر شما
واقعا بچهای زاینده رود را با این همه زیبا کلامی که دارید سرافراز کردید کلی خندیدم
تندرست باشید

رهگذر زان=جان
شوما بچه ی کوجای اصفونی؟ همون ایستگاه سفر دیگه؟ بهرحال ایشاالله به دور از هر «زن بور و مو مشکی و بلوندی» میریم سراغ «زنبورا» و یه شیکم سیر عسل میخوریم و بیشتر میگیم و میخندیم.
خوشحالم که با لبی خندون تشریف بردید.... سرسلامت باشید.

مجید دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام اقا حمید...به نظرم شمام هر روز مجبورین وبلاگ عوض کنینا...درسته؟چون من پارسال ایمیل شما رو از یه وبلاگ دیگه گیر اوردم...دقیق جاش یادم نیس..شایدم همین وبلاگ قبلیت بوده...خب بگذریم...ممنون که به دیارنون سر زدی...
چشم حتما اضافه میکنم لینکتون رو..راستش هنوز سایت خیلی درست حسابی کامل نشده...اگه خدا بخواهد بشه میخوام کم کم براش انجمن هم بزنم که جای همه نجف ابادیها باشه...بازم به ما سر بزن..خیلی دوست دارم نظراتت رو بهم بگی..مرسسسسسسسسسسی از لطفت.. (اینجا چرا شکلک گل نداره دی: )

درود آقا مجید
بابا دمت گرم.... من هنوز توی وبلاگتون(سایت دیار نون) داشتم میچرخیدم که دیدم زحمت اضافه کردن لینک رو کشیده اید و اونوقت فقط منو و شما آنلاین بودیم و کلی هم واسه تون دست تکون دادم و نمیدونم متوجه شدید یا نه؟

میخوام شما بگید که چه بلایی داریم میکشیم و هر روز خونه به دوشی از این محله به اون محله... درست فرموده اید و همین اخیراْ هم به دومین وبلاگ بنده در سایت وردپرس تشریف آورده بودید و البته هنوز سرپاست ولی این یکی رو برای راحتی هموطنان داخل تهییه دیدم.

چشم! بازم قسمت بشه خدمت میرسم... بدرود

یه رهگذر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ

درود بر شما وخانواده گرامی
حمیدجان من دقیفا بچه همون جا هستم نمیدونم اونجا را دقیقا میدونی .حالا شوما بیا .ایشاالله بشینیم دورهم یه شیکم سیر عسل بخوریم.راستی
قبلا دیدم تو خونه قبلی رز که اومده بودی مهمونی بهش گفتی یه دل شیکسته داری .اقا میخواهم خدمتتون عرض کنم من بغیر زنبورداری متخصص جوشکاری هستم وفوق تخصص جوشکاری دلهای شکسته را هم دارم بیا عزیزم که دلتون را درس وراسی کنم که دیگه هر جا که رفتی مهمونی با یه دل شکسته نری=نروید
در ضمن من کلیه خدمات جوشکاری دل را بصورت مجانی انجامش میدم
تندرست باشی عزیز دل برادر
بدرود

به سلامتی و به افتخار هرچی بچه اصفونی با معرفته بزن اون زنگو!!!! درینگ!!! برای سلامتیشون صلوتو بلند بفرررررس!

رهگذر جان... یعنی دیگه بگو من با اینهمه صفا و مرام شما از ذوق و حیا ، به هزار و سیصد تا تیکه تبدیل شدم. بذار من اوّل این انگشتامو سرهم کنم تا بتونم تایپ کنم؛ تا بقیه اش....
درمورد حضرت سیده ی مومنه ی سبیه ی ضعیفه ی مخدره ی رزیه ی گرامی هم گفتنی است که بهههله. اونروز یه دلی تیکه پاره و سرهم بندی شده داشتم.جالبی کار هم این بود که بعضی تیکه هاشو با یه جای دیگه ام شخمی شخمی و اشتباهی به همدیگه پکونده=پیوند زده بودم. امــّا حالا اوضاع خیلی درهم و برهم شده و همین دیروز هرچی دنبالش گشتم آخه نبود که نبود.... این معشوق ترک شیرازی ما، دل برد از من به یغما و دیدی که چه آورد برسرمن!!؟ دیدی رفیق....هوف... هی داد بیداد.... کجایی جوونی؟

بهرحال بازم دستت درد نکنه... اگه معشوق ما پس داد؟ که حتماً برای جوشکاری خدمتتون میرسم. بمانه که اونروزا مواظب میشدیم دلمون نلرزه و حالا باید با این یکی دستمون اون یکی رو بگیرم که دست و دلمون نلرزه.... اینجور هم که معلومه شما از اون آتیشایی هستی که هرجا بیفتی، آخه جای خودت رو وا میکنی و نباشه نباشه توی خونه ی دل ما که خوش جاکردی و بمون بمون که میخواهیم بریم عسل دزدی.... ببخشید .... عسل خوری و اینا....
یاعلی رفیق.... درود و دوصد بدرود

مجید ایران نژاد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام دیدم این شعر واره قشنگه حیفم اومد تو هم کیف نکنی این بود که بدون مقدمه اومدم تا اینو بگم و برم :
قرارمان فصل انگور !
شراب که شدم بیا!
تو جام بیاور و من جان!!!

مجید جان

باید میبودی و میدید که چه طور توپ شدم و یه دفعه و ناخودآگاه گفتم: اووف!
دمت گرم و بسیار قشنگ بود.... یعنی بگو بی نهایت. دستت درست.

یه رهگذر سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

درود بر شما دوست عزیز
میگم که اگه شما باید با دستتون دلتون را بگیرید.که نلرزد اقا ما اینجا دست ودل وپایمان وهمه بدنمان میلرزد .اما بگذار که بلرزد که بلرزد که بلرزد که بلرزدشما هم زیاد سخت نگیر شاید دیدی از توش یه رقص قشنگ دراومد
این کمرس یا فنرس قرش بده بد مصبا

رهگذرجان
والله دیگه آلزایمر و سکته ی سن و سال و عشق پیری و همه و همه کاری کرده که همه جامون میلرزه آخه! تازه اش هم ! این کجا و آن کجا؟ با اینحال سخن شما هم حسابی درسته واینم بدتعبیری نیستا.... خودش میشه یه نوع رقص یا همون هنر ششم ایرانی وار.
هــــــــان!!! بیا بابا !!!! خودشه!!!
درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد